سال نو همه شما مبارک با هزاران آروز خوب برای همه شما در تمام گوشه گوشه این کره خاکی . مگه میشه سال نو بیاید تبریکی در کار نباشه هرچند با کلی تاخیر.
فکر کنم این آخرین پستم از این خونه تو هالیفاکس باشه. دارم چمدان ها رو می بندم کلی وبلاگ نوشتنم می امد که تا نشستم اینجا همش یادم رفت.
براتون بگم همه وسایل خونه رو فروختم. فروختن که چه عرض کنم تقریبا بخشیدم تنها چیزی رو که ماه پیش فروختم تخت خواب دخترک بود که حتی یک شب هم روش نخوابیده بود. از شبی که تخت رو بردند تا دیشب همه قبل خوابیدن گریه کرد که تختم کجاس?!!
من باید برم آن جا بخوابم . حالا دیشب تخت خودمون را هم فروختم دیگه خالیش جمع شد میگه تخت شما هم مثل تخت من فرار کرده .
از دو سه روز پیش هم به هر کس میرسه میگه من دارم میرم جرمنی با هواپیما با ددی و مامی . هفته پیش میگه ددی میتوانی بپری از آن طرف ماه باباش میگه نه نمیتوانم . از من هم می پرسه من هم میگم نه . میگه من می توانم سوار هواپیما میشم می پرم آن ور ماه . البته همه رو انگلیسی میگه ها
امروز آخرین روز دیکر بود نیم ساعت طول کشید تا راضی شد بیاید خونه.
نه به روزهای اولش که اشک من هر روز در آورد تا رفت به این دیکر عادت کرد. حالا بازهم برای رفتن به دیکر آلمانی آن هم با زبان دیگر اوهومممممممممم اصلا نمی خواهم حتی بهش فکر کنم. وقتش که شد بهش فکر می کنم
دلم میخواست کلی از ش بنویسم و این که چه بلبل زبونی شده برای خودش ولی خب حیف که وقت نیست من هم که با پروریی تمام تا آخرین روز رفتم سرکار.
از لباس های که دقت مخصوص برای شستن می خواهند متنفرم. هر دفعه باید کلی وقت بذاری ببری بدی ۶ تا ۱۲ دلار پیاده بشی تا یه لباس ناقابل شسته تمیز بشه بره تو کمد. لباس باید بره تو لباسشویی باید بره تو خشک کن بعد پوشیده شه. متنفرم از لباسی که این جوری نباشه.