۱۰/۰۷/۱۳۸۷

کابوس


تب , عرق, بیمارستان , سوپ, شلغم , دارو, نا امیدی... کابوس ایرلند شب های و زندگی اش دو باره برگشته!

۹/۳۰/۱۳۸۷

داغ داغ





گفتم حیفه اینها رو با شما شریک نشم. امیدوارم خوشتون بیاید.


این رو هم از پارسال همین وقتها ببنید. مشکل که هم طور پا برجاست!! پارسال تو آن ور اقیانوس آتلانتیک بودیم. امسال این طرف اقیانوس. پارسال همین موقع تو دمای منفی ۱۳ بودیم. دیروز هوا این جا ۱۵ درجه بود. یه حدود سی درجه اختلاف!


۹/۲۸/۱۳۸۷

کریسمس در ليسبون


می گویند این بزرگترین درخت کریسمس اروپا هست. ( راست دروغش گردن خودشون). قرار هست هزینه تزیین این درخت رو وزارت نیرو (!) کشور پرتقال(پرتغال) پرداخت کند.
من خودم عکس خوبی از این درخت ندارم. اما شما می توانید درخت رو این تو این سایت ببنید.
نسبت به آلمان بخواهم مقایسه کنم. زرق و برق کریسمس تو این کشور خیلی کمتر هست. خود کشور هم که خوب کلا یه کشور درجه دوم اروپا حساب میشه. ( یه دوست پرتقالی به شوخی می گفت اروپا از فرانسه شروع میشه این جا اروپا نیست.)

اکثر مردم کشور کاتولیک هستند. بنابراین مراسم کریسمس اینجا خیلی جدی گرفته میشه.
من که خودم امسال اصلا در حال و هوای سال و نو و کریسمس نیستم. تنها کاری که کردم تنها سه یورو دادم برای دخترک با سانتا عکس گرفتم. فکر می کنم تو این اوضاع بد مالی همون بهتر آدم بیشتر پس انداز کنه. آدم آز فرداش که خبر نداره!


بحران مالی و ورشگستگی که گریبان دنیا رو گرفته از دهه ۱۹۳۰ بی سابقه هست. آن رو که نتوانستند کنترلش و جمع و جورش کنند آخرش به جنگ جهانی ختم شد. این یکی رو خدا به خیر کنه!

خیلی از کمپانی ها بزرگ اعلام ورشکستگی کردند. خیلی از طرحهای تحقیقاتی متوقف شده خیلی از دوستانم کارشون رو از دست دادن. خیلی ها خونشون رو بانک برای حراج گذاشته دیگه جایی برای جشن گرفتن و شادی کردن سال نو نمی مونه.
امسال اصلا حال و هوای سال و عید نیست.

نمی دونم این ایرانی های که از ایران می رند کانادا چرا این قدر به خریدن خونه علاقه مند هستند؟!
خیلی درست بررسی نکرده زود با بهره های بالا بانکی اقدام به خرید خونه می کنند. درحالی که هنوز یه آفر کاری درست و حسابی ندارند. استدلشون هم این هست که ما ماهی اینقدر کرایه خونه میدیم همون رو میدیم برای قسط بانکمون از ان طرف پول مون رو دور نریختیم از یه طرف دیگر صاحب خونه شدیم.
نمی دونم این استدال چقدر درست هست?! اما می دونم خونه خریدن و خونه دار شدن تو این ور آب با داخل ایران زمین تا آسمان فرق داره.

آن وقت خیلی از دوستانم برای فرار ازحراج و دادن قسط خونه از ویزا یا مستر کارتشون خرج می کنند.آن هم سر ماه پولشو پرداخت نکنی با بهره ای بالا بیچاره ات می کنه. یه وقت می بینی تا گردن تو قرض قوله بانک کردیت کارت ها فرو رفتی.

خیلی آدم باید حواسش جمع باشه یه کم محاسبات آدم اشتباه از آب در بیاید در برای همیشه رفته ته چاه.

یکی از دوستانمون یه مبلغ ​ خیلی گنده تو ویزا کارتش بدهکاری بالا آورده حالا هر چقدر دوتایی شون هم کار می کنند اول بهره کارت ازشون کم میشه بعد اگر چیزی ته حقوقشون موند می تواند از حسابشون برداشت کنند. هر چقدر هم کار می کنند بدهیشون بیشتر میشه همین طور بهره روی بهره می اید. واقعا دیگه زیر بارش خرد شدند.

واقعا خریدن خوونه, سوار شدن ماشین های مدل بالا, داشتن کارت های اعتباری متعدد بدون پشتوانه بدون داشتن کار و درامد ماهیانه ای که بتوانی قسط ها رو پرداخت کنی کلاس نیست.

چی می خواستم بنویسم؟! چی شد؟! سال نو خوبی رو برای همه دوستان آروز می کنم.
یه کم عکس ببنید!






۹/۲۲/۱۳۸۷

کریسمس در آلمان
















آنقدر آن روزهای آخر گرفتار بودم وقت نشد یه كم از كریسمس پر زرق و بررق آلمان عكس بگیریم. اینها شب آخر گرفتم.
تو پست بعدی عكس های از كریسمس پرتقال می گذارم.

۹/۲۰/۱۳۸۷

حسین درخشان



تو خبابونهای پرتقال که عین خیابونهای تهران بالا و پایین و شیب دار هست حسین درخشان تو ذهن من هست.اینترنت خونه خیلی گرون هست و شب ها هم خیلی کند. بنابراین خیلی فرصت و دسترسی به وبلاگ و نوشتنش رو ندارم.

فکر کنم ما تازه آفر کاریمون رو از پرتقال گرفته بودیم که حسین درخشان رفت پرتقال.شهر پورتو که انکار خیلی ازش خوشش آمده بود و تعریف هاش از شهر باعث شد یه مقدار جدی تر به قضیه فکر کنیم.
خوب پولش خوب بود ماهم تعریف های درخشان رو خوندیم. تشویق شدیم آفر رو با قرار داد موقت قبول کنیم.

از روزی که نوشت می خواهد برگرده من شک نداشتم که اگر برگرده جاش تو زندان هست. جمهوری اسلامی فکر می کنم تا حالا ثابت کرده که با کسی سر شوخی نداره.
دقیقا همین که یه مدت کوتاه ننوشت احساسم بهم می گفت که باید زندان باشه.

برای حسین درخشان باهمه انتقادی که به کارهاش داشتم نگران و برای خانواده اش هم نگران تر هستم.

آمیدوارم مقامات جمهوری اسلامی بخواهند حداقل تو این زمینه یه مقدار متمدانه تر برخورد کنند و حسابی مراقبت ضربه های پاشنه کفشون باشند!

حال خانواده اش رو درک می کنم که نمی خواهند خبر رو پخش کنند. شاید هم طبق توصیه های حسین فکر می کنند کار درستی آنجام می دهند.

اما من به شخصه فکر می کنم مقامات جمهوری اسلامی به تنها چیزی که جواب می دهند فشار خارجی هست. در بقیه موردی که فشار خارجی نبود خیلی راحت کارشون رو پیش بردند آب هم از آب تکون نخورد. امیدوارم اعتراض شون رو علنی کنند تا قبل از آن که خیلی دیر شود.

۹/۱۴/۱۳۸۷

(سلام)OLA

از كشور استعمارگر سابق پرتقال می نویسم. بس مسافرت های طولانی داشتم دیگه دوساعت پرواز بچه بازی هست.
انكار وارد تهران شده باشی همه چیز خیلی شبیه تهران هست. تو خیابونها بوی قورمه سبزی میاد. قیافه هاشون عین ایرانی هاست. گاهی یادم میره شروع می كنم به فارسی حرف زدن.


قبل از این كه كشور انگلیس شروع به استعمار كردن دنیا بكنه این پرتقالی ها بودند كه همراه با اسپانیا شروع به گرفتن مستعمره در سر تا سر دنیا كردند.
فكر كنم حدود سیصد سال پیش بود كه یه لززله شدید لیسبون پایتخت این كشور رو تا نود درصد تخریب كرد.بعد از آن هم دیگه این كشور به موقعیت سابق اش برنگشت.






انگلیسی ها می گویند به دوستت توضیح نده. چون بهش نیاز ندارد. دشمن هم توضیح تو رو قبول نخواهد كرد.
شما این قبول دارید؟!!

۹/۱۱/۱۳۸۷

آخرین پست


این آخرین پستی هست که از آلمان و از این خونه می نویسم. نمیدونم چرا می گویند رفتن همیشه پرغم هست!! من که خیلی خوشحالم شما رو نمیدونم؟! خوشحالتر از آنم که بخواهم براتون توضیح بدهم.

اما براتون بگم که شب رفتنم از هیروشیما( ژاپن) یکی از غم انگیز ترین شب های زندگیم بود. آنقدر غمگین که هنوز بعد از گذشت سه سال با یاد آوریش گریه ام می گیره.
کاملا ایمان دارم رفتنم از آن کشور کاملا عاقلانه و به موقعه بود.
اما به هر حال کندن از آن همه خاطرات و رفتن خیلی خیلی کار سختی بود. چقدر شب سردی بود.


دخترم می پرسه خونه جدیدمون کجاست؟!! می گم پرتقال! به میوه تو ظرف اشاره می کنه میگه: هر سه تا مون؟!! می توانیم این جا زندگی کنیم؟!!



هر چند خواهش کرده بودم به من تو بالاترین لینک ندهید. اما برادران و خواهران بالاترینی بر منت گذاشتن و ما لینک فرمودند.
هر چی فک , فامیل, آشنا, دوست در کانادا داشتم روانه این وبلاگ شدند. دیگه همه راه این وبلاگ رو یاد گرفتند. از آن جایی که اسمم بالای وبلاگ هست کلی همه نگران سلامت ام بودم. که به هم اطمینان میدم بادمجون بم آفت نداره!





۹/۰۷/۱۳۸۷

از حقیقت تا واقعیت


از آب و هوای مزخرف کانادا که نه ماه سال آدم رو فلج و زمین گیر می کنه، از سیستم اداری و مهاجرتش هم که مهربانانه گذر کنیم.( آصلا و ابدا نمیشه رو این قسمت قضیه (اداره مهاجرتش)دست گذاشت بد جوری بوی گندش در میآید.) خیلی نخواهم سر به سر سیستم سر تا پآ اشکالش بذارم.
از سطح دستمزد های پایین و بسیار ناعادلش که بگذریم. ( بعد این بحث رو بیشتر باز می کنم.)بمونه واسه بعد!

یکی از بزرگترین اشکالاتی که به کشور کانادا وارد هست سیستم پزشکی و درمانی اش هست.

قضیه خیلی ساده و راحت هست. از خیلی ها که بپرسی که حسن کشور کانادا چیست؟! بهت میگه: آره یکی از بهترین سیستم پزشکی دنیا را داره، شما مریض می شی می ری بیمارستان یه قران پول نمیدی، بهترین امکانات و پزشکان در اختیارات هستند، میری آن جا خوب میشی دستت رو می کنی تو جیبت بر می گردی سر خونه زدگی ات.

خوب ظاهر قضیه رو که ببینی راست می گه شما مریض میشی، میری بیمارستان هیچ پولی نمیدی سرویس درمانی و معالجه می کنی بر می گردی سر خونه زندگیت.

اجازه بدهید من این سیستم رو یه کم برای شما باز کنم. به عنوان شهروند یا ساکن کانادا به شما یه کارت پزشکی می دهند که با آن کارت شما هر وقت مریض بشی تشریف می بری پیش یه پزشک عمومی ایشون شما رو ویزیت می کنه. پولی هم به دکتر نمیدی. ما تو کانادا حداقل تو استان خودمون یه سری پزشک عمومی داریم ( بگذریم از این که بعضی از این پزشکان واقعا فسیل هستند) شما باید بگردی در میان این پزشکان عمومی یه پزشک عمومی پیدا کنی که بخود شما رو به عنوان مریض قبول کنه. در واقعا بشه پزشک خانوادگی شما.
خوب تا همین جا اشکال کار چیه؟!!
حالا شما چقدر باید بگردی که یه پزشک عمومی که هنوز بیمار جدید می گیره و شما رو به عنوان مریض جدید قبول می کنه خدا داند.اکثر پزشکان دیگه مریض جدید قبول نمی کنند. ما تو کانادا مشکل کمبود پزشک داریم. ( آنوقت دولت فرت فرت مهندس وارد می کنه).نمونه اش خودم من سپتامبر ۲۰۰۶ برگشتم کانادا دخترم نیاز به واکسن داشت ولی دکتری پیدا نمی کردم که بخواد بهش واکسن بزنه با کلی من بمیرم تو بمیری فکر من کنماول دسمبر بود یه دکتر فسیل رو به مرگ که کسی پیش نمیرفت قبول کرد من مریض اش باشم. واکسن های دخترک رو بهش زد.اینقدر این دکتر پیر بود و سیستم اش کاریش مال و هزار سال ماقبل میلاد بود که
حالا هر وقت ازش می خواهم برای مهدکودک دخترک یا جایی واکسنی های که دخترک زده رو فاکس کنه یا گزارش بده هیج مدارک یا رسیدی یا کوفتی زهر ماری نداره که نشون بده بیچاره بچه چه رو واکسنی زده چی رو نزده؟!خودش هم اصلا یادش نیست چی بهش زده چی نزده!!

خب حالا شما کارت پزشکی داری. مریض شدی می خواهی بری دکتر. باهزار بدبختی یه دکتر خانوادگی پیدا می کنی.دکتر شما رو ویزیت می کنه آن هم مجانی تشریف می بری داروخانه دارو می خری یه بسته قرص تازه اگر بیمه تکمیلی خریده باشی( یا خیلی خیلی کار درست باشی شغل خیلی بالا داشته محل کارت بهت بیمه تکمیلی میده که یه مقدار از بیمه آن پرداخت می کنه یه مقدار از بیمه شما پرداخت می کنی) با همون بیمه تکمیلی از جیب مبارکت حداقل ۶ تا ده دلار پرداخت می کنی.
دارو رو می خوری خوب نمیشی دوباره میری پیش دکترت. میگی داگ خوب نشدم یه دارو دیگه بهت میده. باز مجانی ویزیت میشی سر راه یه ده تا بیست دلار باز پول دارو میدی تازه دلت خوشه که آن رو هم هشتاد درصدش رو بیمه تکمیلی که ماهی دویست دلار خریدی پرداخت می کنه وگرنه بیچاره می شی.

خلاصه دردسرتون ندم یه روزی مثل من به جای می رسی که هر روز قبل برگشتن از سر کار . میری پیش دکتر خانوادگیت میگی خوب نشدم. معده درد گرفتم. بدتر شدم. رو به قبله ام واسات دارو معده می نویسه. میخوری بدتر می شی.
خلاصه می افتی تو یه چرخه دکتر خانوادگی و خرید دارو هیچی پول دکتر نمیدی ها اما کلی پول دارو کمرت رو شکسته بیچاره شدی وضعت مریضت هم بدتر شده راه به جایی هم نداری.
باز میری خواهش التماس می کنی که رو به مرگم بفرستم پیش متخصص ببینه چه مرگم شده؟!! یا حداقل یه آزمایش خون کوفتی مرضی چیزی برام بنویس ببین دردم چیه؟!! با کلی داد و قال براتون یه آزمایش ساده می نویسه..هیچ راهی نداری می خواهی دکترت رو عوض کنی پرونده ات دست این دکتره. حالا تا یه دکتر دیگه که تو رو قبول کنه باز دوباره همین بلا رو از اول سر بیاره تا برسی به همین جا. باز میری خواهش تمنا دکتر می کنی که من رو بفرست پیش دکتر مختصص قبول نمی کنه. تازه قبول کنه دکتر متخصص حداقل حداقل ۴ تا ۵ ماه دیگه بهت وقت دکتر میده تازه با معرفی نامه دکتر خانوادگی ات.


بهتون گفتم که شوهرم تو ایرلند مریض بود ما برگشتیم کانادا. تا روزی که ما باز از کانادا در آمدیم تو نوبت متخصص گوش و حلق و بینی بود. یعنی تمام این مدت تو پروسه راضی کردن پزشک عمومی اش برای فرستادنش به دکتر متخصص و بعد هم تو نوبت دکتر متخصص بود.
من تابستان پارسال دو ماه رفتم ایران. گفتم که برای کار رفته بودم نه گردش. تو آخرین روزی که ایران بودم از زور درد دیگه تصمیم گرفتم برم پیش یه دکتر که از دوستان و فامیل خودم بود. تشخیص دکتر این بود که به نظرش بعضی از سل های رحم سرطانی شده بهم گفت: باید هر چی زودتر برم بیمارستان و آزمایشات تکمیلی رو انجام بدم. بعد هم درمان بگیریم.ازم خواستم همون دقیقه برم بیمارستان دی و بستری بشم. خوب من داشتم برمی گشتم کانادا.نمیتوانستم با بچه آن ّم تو ایران بدور از خانواده ام بستری بشم.
از دکترم خواستم برام تشخیص اش رو با برگه سونوگرافی بنویسه من ببرم برای دکتر خانوادگی ام تا آن جا درمان کنم.

حالا دردسرتون ندم روضه کربلا هم براتون نخوانم. دکتر من تا راضی شد که پوپ سمیرتست برای تشخیص بده. ( همه زنان باید سالی یه بار این آزمایش رو انجام بدهند.) حالا من چقدر زجر کشیدم تا این دکتر رو راضی کنم این تست رو برام انجام بده بماند.
این دکتر اینقدر نادان بود که هنوز نمی دونست وقتی برای مریضی کرم واژینال تجویز کرده فرداش نمیتوانه نمونه تست پوسمیر ازش بگیره. هر بار نتیجه مخدوش می امد. آن اصرار که هیچ چیزت نیست. من اصرار که دارم از درد میریم. ان هم برام هی هر روز مسکن قوی تر می نوشت.


برای یه آزمایش سونوگرافی ساده که دیگه الان تو تمام دهات کوره های ایران هم دکتر ها تو مطب شون دارند. من از ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۷ که از ایران برگشتم . تا روی آخری که کانادا بودم هم نوبتم نشد تا برم یه سونو ساده انجام بدم.
آخرش یه روز از زور درد رفتم از صبح تا شب نشستم تو بیمارستان گفتم: حالم بده می خواهم دکتر من رو ببینه دکتر خانوادگی ندارم. آن روز نوبتم نشد دوباره فرداش مرخصی گرفتم رفتم دقیقا تا ساعت۴ نشستم تو نوبت تا دکتر من رو دید. داستان رو بهش گفتم از شانسم دکتر ایرانی در آمد سریعی فرستادم سونوگرافی دیدند تشخیص دکترم تو ایران درست بوده.
ببینید برای بعضی از بیماری ها شما باید هر جه سریعتر درمان بگیری تا بیماری پیشرفت نکنه.
اما تو ایت سیستم گل و گشاد خلاصه شما می رسی به بیمارستان که مجانی سونو بشی. یا جراحی بشی. ولی تا برسی به آن نقطه ممکنه خدای نکرده دیگه زنده نباشی که طعمه بیمارستان و جراحی مجانی رو بچشی.

یکی تا میره پیش دکتر خانوادگی اش فرت فرت براش ام آر آی یا هزار آزمایش گرون دیگر رو می نویسه. خوب مجانی هست طرف هم مشکل چندانی نداره می مونه تو نوبت میره بی دلیل یه آزمایش گرون آم آر آی انجام میده. یکی هم مثل دکتر خنگ من واسه یه تست پوپ سمیر من رو به مرگ میزاره میگه لازم نیست. دکترت تو ایران اشتباه کرده.


ببینید اصلا حرف از امکانات و بیمارستان و دکتر متخصص نیست.امکانات به فور حتی بیشتر از ان چیزی که تصور کنید هست. بیمارستان های کانادا یکی از مجهزترین و پیشرفته ترین بیمارستانهای دنیاست.

حرف از سیستم و سرویسی و هزینه ای هست که به مشتری میده. این که سیستم چطور به مشتری سرویس میده تو هر گره مشتری چقدر معطل می مون تا سرویس بگیره. نوبت انتظار هر مشتری برای سرویس دهی چقدر هست.

اگر یادتون باشه و انتخابات آمریکا رو به دقت دنبال کرده باشید. هر دوتا کاندیدا به شدت روی سیستم بیمه و پزشکی مانور می دادنند. باز اگر دقت کرده باشید هر دو تا به شدت مخالف سیستم پزشکی رایگان مثل آن چیزی که تو کانادا هست بودند.
حالا چرا و اشکال این سیستم چیه؟!




ببینیدحقیقت و ظاهر قضیه اینه که شما از این سیستم درمانی در ظاهر مجانی استفاده می کنید. اما بالاخره بیمارستان دم و دستگاه و تشکیلات و دکتر این ها که با باد هوا کار نمیکنه یه بودجه ای می خواد که این بودجه رو دولت عزیز و گرامی کانادا از جیب شما به بدترین نوع ممکن براتون پرداخت می کنه.
هر چند دولت کانادا رو نفت خوابیده عین دولت فخیمه ایران( ما تو گالگری نفت داریم شاید از ایران هم بیشتر) اما استخراج نمیشه موندیم نفت بقیه دنیا تمام بشه بعد استخراجش کنیم حسابی حالش رو ببریم)

اما هزینه این سیستم گردن کلفت پزشکی رو از مالیات بالای ۴۰% گردن شکسته های مثل من پرداخت می کنند.

ما تو کانادا دقیقا حقوق مون نصف می شد. ( دقت کنید من دارم از سیستم مالیات دادن انتقاد نمی کنم ها با مالیات دادن شدیدا موافق هستم.) اما منی که دارم نصف حقوق ام رو دودستی به دولت تقدیم می کنم. از دولت انتظار دارم. این دولت اولین دلیلی که این همه مالیات بالا می گیره واسه اینه که می گه من دارم بهت سیستم درمانی مجانی می دهم.
آنوقت من باید برای پوشش دادن سایر هزینه هام دوباره برم بیمه تکمیلی بخرم. اگر سیستم مجانی هست!خب دیگه این بیمه تکمیلی چه کوفتی هست؟!!
ما ماهی دویست دلار برای بیمه تکمیلی مون پرداخت می کردیم. آن رو هم نود درصدش رو دانشگاه محل کارمون میداد فقط ده درصد رو ما پرداخت می کردیم که می شد دویست دلار. تازه بیمه دندانپزشکی رو هم شامل نمیشد.

خوب من این همه مالیات می دم. پول بیمه تکمیلی می دم. مریض می شم دولت یه پزشک عمومی فسیل که هیچ نظارتی بر کارش نیست در اختیار من قرار میده که من هر روز بهش مراجعه می کنم. به من دارو مختلف می داد که خیلی هاش هم اصلا غلط بود. معده ام داغون شد. تازه از آن طرف هم ماهی بدون اغراق پانصد ششصد دلار پول دارو می دادم.
دیگه واقعا پولی برام نمونده بود. خوب این چه سیتمی هست. مریض های مثل من خیلی خیلی زیاد هستند تو کانادا. بارها شنیدن که تو کشور پیشرفته که فلانی مثلا سرطان پیشرفته داشت مرد. دکترش نفهمیده بود . حالا متوجه می شوید که چطور ممکنه این امر اتفاق بیفته دیگه!!
امارها تحقیقات و مدارک ( خود دانشکاه مک گیل یه تحقیق خیلی کامل داشت که بارها هم تو شبکه های خبری کانادا بهش اشاره می شد.) نشون میده این سیستم به شدت نا کارا و غیر کار آمد هست. همون آمریکای جهان خواری که این همه انتقاد به سیستم پزشکی اش هست آمار میگه کارآیی اش به مراتب بهتر و بیشتر و کار امد تر از این سیستم کانادا یا حتی انگلیس هست. ( یه چرخی هم تو اینترنت بزنید خودتون به نتایج جالب میرسید)
رو این کار خیلی تحقیقات شده همه تحقیقات هم نشون از ناکارآمدی سیستم داره. امیدوارم دولت بخواهد یه فکر ی به حالش بکنه. دوستان تحصیل کرده دیکه این موضوع رو برجسته نکنند. مسلما این کشور آنقدر خوبی های دیگه داره که بخواهند ازش صفحه ها بنویسند. هر چند تو این کار نمیتوانند رو دست من بزنند.

خلاصه این که یه زمانی کانادا کانادا بود بهترین کشور روی زمین فاصله اش هم با جای دیگر خیلی زیاد بود. که متاسفانه روز به روز داره جایگاهش رو از دست میده.



- اول از همه خیلی سعی کردم ساده موضوع رو بنویسم. امیدوارم مفهوم باشه چی نوشتم. نخواستم وارد کلمات قلنبه سلمبه مدیریتی تثوی صف و شبکه بشم.
- جز من و این شوهر تمام افراد فک فامیل پزشک هستند. تو همین سیستم کوفتی کانادا کار کردند. خودمون به عنوان دوتا مریض همیشگی (خدا در و تخته رو خوب به هم جور کرد)دارم سرویسی روکه دولت بهم میده با پولی که برای مالیات و بیمه از سبد خانواده ام میره می بینم.مقایسه اش می کنم.
- دکتر دلو خیابان سپرینگ گاردین دکتر خانوادگی هست. دوست داشتید می توانید از ایشون بپرسید که من در سال گذشته چند بار بهش مراجعه کردم. چقدر برام دارو نوشت. چقدر پول دارو دادم چقدر بیماریم بدتر شد.
-قرار نیست عین ایران همه برند تهران زندگی کنند. پس لطفا نگوید برید تورنتو زندگی کنید. پزشک عمومی به وفور هست. آن جا هم حداقل باید یه مدتی حالا شاید کوتاهتر بگردی تا پزشک خانواده پیدا کنی.







لینک نکن برادر

وبلاگ من یه سری خواننده مشخص و ثابت داره که از سالها قبل من رو می شناسند و شاید به نوعی سرنوشت من رو دنبال می کنند.این خوانندگان من که روی تخم این دوتا چشم جا دارند خیلی برام عزیز هستند دیگه کاملا من رو می شناسند. تفکرم رو خط مشی سیاسی ام و خصوصیات اخلاقیم رو کم بیش میدانند.به نوعی شاید جزوه خانواده من حساب می شوند.

یه سری هم خواننده دایمی جدیدا پیدا کردم که باز هم احساس می کنم از یه طبقه خاص هستند و نوشته های من رو علی رغم همه اشکالات دستوری گرامی املایی دوست دارند و شاید آنها هم به نوعی سرنوشت نویسنده وبلاگ رو دنبال می کنند.

یه سری خواننده گذری هم جدیدا پیدا کردم.همین جور گذری می آیند یه دوتا پست از وبلاگ رو می خوانند بعد می بیینه طرف مثلا رفته لندن داره به به چه چه می کنه دیگه به خودش زحمت نمیده که دو پست بیشتر هم بخوانه شروع می کنه به متلک گفتند که چه خوب شد رفتی خارج پول دار شدی؟ گاو گوسفند فروختی؟ چارت حرف بی ربط و با ربط می زنه اصلا هم خبر نداره که نویسنده این وبلاگ تقریبا همه عمر گهربارش رو خارج از ایران بوده حالا اگر تشریف ببرده ایران به معنی واقعی رفته خارج. در واقع خارج ایشون به نوعی داخل نویسنده حساب میشه و برعکس.


حالا حرف حساب من چیه؟!! درست که من گفتم یه دعوتنامه بالاترین می خواهم. ( هرچند کسی به روی مبارکش نیاورد) درست که من گفتم دوست دارم عضو بالاترین بشم. اما به هیچ عنوان به هیچ عنوان دلم نمی خواد لینکی از وبلاگ من بره تو سایت بالاترین. ( جان من التماس نکن راه نداره) هرچند اگر کسی این کار رو من می کنه و لینکی به من میده نهایت لطف رو درحق من می کنه و من کمال تشکر و قدردانی رو ازش دارم ولی اصلا دلم نمی خواد یه سری خواننده گذری از این نوع خواننده مدل آخری که خدمتون عرض شد به این وبلاگ پاشون باز بشه.

این اواخر اینقدر پست ها آخرم که معلوم طرف امده همین جور یه کیلک روش کرده دو تا حرف با ربط بی ربط هم زده رفته پی کارش. بنابراین لطف کنید برادر لینک نفرمایید. نه مستقیم نه غیر مستقیم.
اکانت دارید مرحمت کنید. لینک نه دست شما درد نکنه.
تازه من می خواهم این جا رو یه کم باز تر بنویسم. بنابراین هر چی خواننده گذری کمتر داشته باشم بهتر.

۹/۰۶/۱۳۸۷

حقیقت یا واقعیت

اول از همه می خواهم بهتون رک و پوست کنده بگم ، من عاشق سینه چاک و دلباخته کشور یخبندان کانادا هستم. اصلا هم خجالت نمی کشم. به عنوان یک ایرانی که تو کشورهای مختلفی زندگی کرده دروغ چرا؟!! تا حالا هیچ کشوری نبوده که من واقعا اینقدر بهش احساس تعلق داشته باشم.

از هیچ کشوری هم تا این حد که از این کشور آلمان و مردمش و کالچرش و همه متعلقاتش ناراحت و ناراضی نبودم. از شما چه پنهون که حتی از ماشین بنز و بی ام دبلیو یا همون بی ام وی خودم هم دیگه خوشم نمی اید. شاید به نظر شما خنده دار بیاید ولی من واقعا از همه چیز این کشور فراری هستم.

روم نمیشه بگم متنفرم. چون همیشه ای نژادی پرستی و این حرفها بدم می آمد و خوب دیگه این یه واقعیت هست.
تو این وبلاگ داشتم عکس لباس های بچه و وسایل و اتاق بچه این خانم رو می دیدم که رسیدم به تابلو خوش آمدید به زبان آلمانی با دیدنش همچین لب و لوچه ام آویزون شد یه اه بازم آلمانی گفتم که خودم هم از این واکنش خندم گرفت.بعدش هم از این همه قلب سیاه پر کینه خودم واقعا ناراحت شدم.
تا اطلاع ثانوی هر کس اسم از آلمان و آلمانی و جرمن، دویچ، دویچه ای لند کوفت کاری بیاره خونش پای خودش هست.
راستش دارم کم کم درک می کنم، کسانی رو که سالهای سال با بیزاری تو کشوری زندگی می کنند. قبلا برام خنده دار بود. اما حالا دارم می فهمم.


می دونم می گوید خوب ناراضی هستی بزار برو ! با اجازه تون دارم جمع و جور می کنم، بزارم برم. عطاشون رو به لقا شون ببخشیدم. نه کارشون رو می خواهم، نه حقوق بالاشون رو، نه خونه شیک شون ، نه دعوتشون رو ، نه هیچ چیز دیگری. دمب رو می زارم رو گولم رو می رم.
این دفعه من خودم به تنهایی تصمیم گرفتم، که از این کشور بریم یعنی منظورم خانواده هست.
متاسفانه و بدبختانه برعکس من این شوهر از این کشور کانادا بیزار هست.( هر چند از آلمان هم خوشش نمی اید.)از همون ساعت اولی که پاشو گذاشت تو این کشور گفت من از این جا خوششم نمی آید که نمی آید که نمی آید. قبلا درکش نمی کردم که چی می گه. اما حالا بس خودم از این جا فراری هستم ، دیگه درکش می کنم.
یه سری چیزها هست، می خوام بنویسم.اما فکر می کنم شاید این وبلاگ کشش نداشته باشه.

ما از ژاپن با هم زدیم بیرون، دوتا مون معتقد بودیم آینده ای کاری جفت مون در آن کشور پیشرفتی نخواهد داشت. بنابراین برگشتیم کانادا.



از ایرلند زدیم بیرون( اگر خواننده این وبلاگ بوده باشید براتون گفتم: که شوهر تو آن کشور به علف ایرلندی آلرژی پیدا کرد.ماهها بیمارستان بود تا بالاخره دکترها پیدا کردن که به علف آلرزی شدیدا داره و باید ایرلند رو هر چی زودتر ترک کنه. برگشتیم کانادا.

اما این دفعه بر نمی گردیم کانادا چون شوهرم از کارش استعفا داده و اصولا هم دیگه قصد برگشتن تو آن شهر کوچک رو نداریم.

می خواستم چی بنویسم چی شد. من حتما از اشکالات سیستم کانادا خواهم نوشتم. اشتباه نکنید من از زندگی و مردم کانادا نمی نویسم. از نظر من مردم کانادا بهترین مردم روی زمین هستند. دقت کنید نگفتم، یکی از بهترین مردم روی زمین ها گفتم دقیقا بهترین مردم روی زمین. کانادا یکی از بهترین جاهای روی زمین برای مهاجرت هست ، مخصوصا برای ایرانی ها. بعدا می نویسم چرا؟

دلم نمی اید بهتو نگم که دولت فخیمه کانادا بر خلاف آن که تو سایت رسمی اش اعلام کرده چهار ماه ونیم گواهی پلیش رو طول میده حتی زودتر از ژاپن برگه پلیس رو برام فرستاد.
بقیه اش باش واسه بعد ...
هشت چمدون ریختم وسط دارم وبلاگ می نویسم.

۸/۲۴/۱۳۸۷

جوک

دختره به انگلیسی میگه من به دوتا زیان حرف میزنم. ترکیش و دویچ.

واقعا این دیگه آخرش هست. من دارم خودم رو می کشم فارسی یاد بگیریم. خانم به هر کس میرسه میگه من آلمانی ترکی حرف میزنم.
حالا یه خانمه تو مهدکودک شروع کرده با من به ترکی حرف زدن. میگم من ترکی بلد نیستم. تو هفت جد و آبادمان هم یه رگ ترک پیدا نمیشه.
میگه دخترت میگه من ترکی حرف می زنم که...
حالا مردم فکر می کنند من ترک هستم زدم زیرش.


فکر می کنم باید یه صد سال دیگه یه اوباما ترک بیاید صدر اعظم بشه آلمان بشه. تازه این ترکها برسند به پای الان سیاه های آمریکا.

من با یه پست بلند بالا کانادایی بر می گردم.

۸/۲۰/۱۳۸۷

کشورها

از همه کشورهایی که تا حالا توش زندگی کردم. فقط دوتا کشور هست که وقتی کار اداریم به این دوتا کشور گل و بلبل افتاده کارم به عجز وناله و گریهو زاری می کشیده.
یکی از این دوتا کشور ایران هست، آن یکی هم کشور گل و بلبل کانادا.هیچ وقت نه امکان پی گیری کارت داری، نه کسی پاسخ گو بوده ،معلوم نیست باید چه کار کنی اصلا!!


نقطه مقابل همه اینها هم فقط کشور ژاپن بود.هیچ وقت کارم تو این کشور لنگ نبود. هیچ وقت بسته پست ام در پست اش گم نشد. هیچ قوانین اش تغییر پیدا نکرد که کارم به خدا واگذار بشه. همیشه امکان پی گیری کارم رو داشتم. همیشه در همه جا کارمندانش در کمال ادب پاسخگو و حل کننده مشکل ام بودند.

دوتا شاخ گنده رو کله من سبز میشه ، وقتی می بینم خانواده ای ایرانی بعد سی سال زندگی کردن تو آلمان ، داشتن کار خوب ، پاسپورت آلمانی ، خانه و زندگی مناسب از من می پرسه چطور می توانه مهاجرت کنه بره کانادا واقعا نمی دونم چی باید چوابشون رو بدهم؟!!

از سالهای سال قبل، از وقتی که من دندان در دهان نداشتم، تا حالا هر سال کانادا داره دسته دسته، فوج فوج، مهاجر می گیره. حداقل سالیان ۲۵۰ هزار نفر ، جمعیت اش همه همیشه یه چیزی حدود سی میلیون نفر هست. این به شما چی میگه؟ چه پیامی رو به شما می رسونه؟!!

۸/۱۹/۱۳۸۷

غرغرانه

یه سر دردی شدم که نگو و نپرس.الان نیم ساعت زنگ تمام کلیساهای شهر داره باهم میزنه. یه صر و صدا وحشتناکش از خواب پریدم داره از سر درد مغزم می اید تو دهنم.
لعنت به هر چی سرو وصدای بی موقعه!

خانواده ما عادت کرده تا نصف شب بیدار باشه روز تا لنگ ظهر بخوابه. از وقتی آمدیم آلمان این کلیساها خواب آروم رو از ما گرفتند. واقعا پدر ما رو در آورند.
یه نیم ساعت، بیست دقیقه ای ۵۰ دسی بل صدا رو ول می کنند تو آسمان دارند آهنگ می زنند مردم رو جلب کنند برنند کلیسا. تازه ما رو هم خفه کردند که ما مذهبی نیستم،آمریکایی ها کانادایی ها خر مذهبی هستیم. ما خیلی خوب مامانی هستیم.

خونه قبلی مون که دقیقا اتاق خوابش زیر ناقوس این کلیسایی بود عکسش آن بالا هست. واقعا وقتی شروع، می کرد به زنگ زدن تختمون به لرزه در می آمد. لامذهب ول کن هم نبود یه نیم ساعتی اعصاب و روان ما رو به هم می ریخت، تمام روزمون رو خراب می کرد.
روز یکشنبه ساعت هفت صبح شروع می کرد به زدن ناقوس بد قوارش. خدا رو شکر از آن خونه سر دوماه رفتیم وگرنه الان دیونه شده بودیم. این یکی خونمون با نزدیکترین کلیسا کلی فاصله داره اما باز صداش ناقوس ها اذیت کننده هست.

سر یه ساعتی یه دفعه همه کلیسا های شهر شروع می کنند به زدن تو تمام فضا به آهنگ اعصاب خورد کنی می پیچه که نگو و نپرس. جالب هست کسی هم اعتراضی نمی کنه.
از هر کسی می پرسم شما با این صدا مشکلی نداریدچنان با تعجب نگاهم می کنه!!
حالا شما هی تو ایران به پخش اذان ایراد بگیرید غر بزنید. خدا باز بابا آن ها رو بیامرزه که یه دو دقیقه اذان می گویند ول می کنند این ها بیست دقیقه کمتر ول کن ماجرا نیستند. تازه من یادم میاید تو ایران چقدر مردم اعتراض می کردند. این جا که اعتراض بکنی دوتا هم می زنند تو دهانت این یه جور فرهنگ هست اصلا مذهب نیست. والله ما نمیدونم این رو باور کنیم یا آن دم خروسشون رو.


ببینم پست قبلی برای کسی جز آورا جالب نبود؟ نه؟!








۸/۱۷/۱۳۸۷

Kwanzaa


اولین اقدام انقلابی و تغییر برادر اوباما تغییر وجایگزین کردن تقویم مراسم الهی عبادی کریسمس با تعطیلات کوان زآ است. یه چیزی شبیه تغییر تعطیلات نوروزی و جایگزین کردن آن باید عید سعید فطر. ( گفته بودم که این آمریکایی ها از رو دست ما کپی می کنند).قرار من هم بشم وزیر ارشاد و امور کوانزآ .


خب حالا...




Kwanzaa کوانزآ چیست؟!

در سال ۱۹۶۶ دکتر Maulana Karenga استاد دانشگاه سیاستمدار و فرهنگ شناس این جشن رو وارد فرهنگ آمریکا کرد.
این آدم فرهیخته باور داشت که بدون وارد کردن ریشه های فرهنگی وتمدن آفریقایی و آمیختن آن با فرهنگ و جامعه آمریکایی رشد سیاهان در آن جامعه غیر ممکن و دست نیافتنی هست. فرهنگی که با ورود به جامعه آمریکایی می توانست سمت و سو وجهت حرکت سیاهان در دل جامعه آمریکایی باشد.
بنابراین این دکتر فاضل جشنی رو انتخاب کرد که از ۲۶ دسمبر تا اول ژانویه به مدت هفت روز بود. جشنی که بدون هیچ ریشه مذهبی بدون وابستگی و تبلیغ قوم و قبیله خاص بدور از کینه توزی و خشونت و باروهای غلط اجتماعی در کنار جشن مذهبی کریسمس و سال نو نشانه فرهنگ و تمدن آفریقایی باشد.

بنابراین این جشن بدعتی شد که آفریقایی آمریکایی فرهنگ و تمدن آفریقایی و اجداد و ریشه های فرهنگشون رو به دیگران نشان دهند.

خود کلمه کوانزآ از Kiswahili گرفته شده. سنتی که در آن آفریقایی ها اولین برداشت محصولشان رو جشن می گیرند.

دکتر Maulana Karenga برای این که این جشن رو با آن چیزی که در خود آفریقا هست , متمایز کند در نوشتن این کلمه تغییر ایجاد کرد.
به همین دلیل آفریقایی امریکایی Kwanzaa رو جشن می گیرند در خود آفریقا Kwanza.


سمبل این جشن رو از یه هفته قبل آماده می کنند رو روی زمین یا میزی کوتاه چیده خواهد شد. محل گذاشتن این سمبل هم خانه های مردم, کلیسا ها, محل اجتماعات و سایر مراکز عمومی هست.
کتابهای مورد علاقه خانواده , عکس خانواده گی و دیگر سمبل های تاریخی آفریقایی را هم می توان در اطراف این سفره گذاشت.
در افریقا سه رنگ سیاه و قرمز و سبز بر دیگر رنگها چیره گی دارد. رنگ سیاه به نشانه مردم, رنگ قرمز به خون و جنگ, نزاع و رنگ سبز به نشانه جوانی و برداشت و ثمره محصول در آینده هست.
از این سه رنگ در سفره این جشن استفاده می شود.


هفت اصل کونزآ

Umoja (OO-MA-JAH)
یگانگی و وحدت

Kujichagulia (KOO-GEE-CHA-GOO-LEE-YAH)
خود باوری
Ujima (OO-GEE-MAH)
کار جمعی و آینده نگری
Ujamaa (OO-JAH-MAH)
شرکت تعاونی
Nia (NEE-YAH
قصد
Kuumba (KOO-OOM-BAH)
ابتکار و اختراع

Imani (EE-MAH-NEE)
ایمان

هفت سمبل کوانزآ


Mkeka (M-KAY-KAH):
حصیر. نمادی از فرهنگ و سنت آفریقا
Vibunzi (VE-BOON-ZE)
خوشه ذرت به تعداد فرزندان خانواده. اگر خانواده فرزندی نداشت حداقل یه خوشه ذرت.
Mazao (MAH-ZAH-OW)
سبد میوه و سبزیجات نو برانه





Misumaa Saba (ME-SHOO-MAAH SAH-BAH)
جا شمعی که به آن kinara گفت می شود و دارای هفت جای شمع هست. یه شمع سیاه و سه شمع سبز و سه شمع قرمز. شمع سیاه در وسط و شمع های قرمز در سمت چپ و شمع های سبز در سمت راست قرار می گیرند. ابتدا شمع سیاه در روز اول روشن می شود. در روز دوم یک شمع از راست و یک شمع از چپ روشن می شود.

شمع های قرمز نشانه احترام به تلاش و کوشش و شمع های سبز نشانه احترام باور به آینده روشن.
ترکیب و روشن کردن دو شمع قرمز و سبز نشانه تلاش و کوشش برای ساختن آینده درخشان هست.
هر شمع از روز قبلی دوباره با شمع روز روشن خواهد شد تا آخرین جشن کوانزآ.
این قسمت از مراسم الهام گرفته شده از هاناکا جشن سال نو یهودیان هست. فرهنگ و مذهب یهود با فرهنگ و سنن آفریقایی آمیختگی بسیار دارد و به فرهنگ افریقا به شدت از آن متاثر هست.

Kikomba Cha Umoja (KE-KOM-BAH CHAH OO-MO-JAH
لیوان واحد

هر کس که در جشن هست لیولن رو گرفته یه کمی از آن را می چشد و بلافاصله به نفر بعدی منتقل می کند. این کار نشانه افتخار به تلاش و تعهد هست.

Zawadi (ZAH-WAH-DEE)
هدیه
کتاب یا سمبل فرهنگی و تاریخی آفریقا و یا کارهای هنری و دستی به عنوان هدیه در نظر گرفته می شود.

Bendara (BEN-DA-RA)
پرچم ملی
قرمز ,سیاه و سبز پرچم ملی مردم آفریقایی آمریکایی ادامه کشکمش و جدال نسل جوان برای امید به آینده.

زنی در حال روشن کردن شمهای کی نارآ بر روی سفره کوانزآ.







منبع هم اطلاعات شخصی خودم یه کم اینترنت گردی. فکر کنم اینها رو تو کتابهای سال ۸ یا ۹ مدرسه های امریکا هم یاد می دهند.




۸/۱۶/۱۳۸۷

فراخوان حسین درخشان

آقای دکتر کردان رو برداشتند از برادر حسین خبری نشد. اوباما پیروز شد از برادر حسین خبری نشد.چرا هیچ خبری ازش نیست؟!

اینقدر این آدم تو این مدت گند کاری کرد حالا تو ایران هر بلایی هم سرش بیاید کسی حال روزش رو نمی پرسه. کسی خبر از این سردبیر سابق بچه قلهک امروز نداره؟!

واقعا اگر اتفاقی برای این برادر نه چندان محبوبمون تو ایران بیفته کسی هیچ حرفی سخنی اعتراضی ازش در نمی آید؟!

۸/۱۵/۱۳۸۷

دیروز اتفاق افتاد

دیروز دو خرداد آمریکا یا شاید ۱۲ فروردین آمریکایی بود. درست نمیدونم مردم آمریکا به جمهوری اسلامی او با ما رای دادند یا حماسه دوم خرداد آفریند. هر چی بود از روی دست ما ایرانیان کپی کرد بودند.
اگر از این کپی کردنشون از رو دست دوستان ما تو ایران بگذریم آمریکا کلا خیلی کشور خوبی هست و حتی از ایران هم بهتر( با لهجه امام حسنی بخوانید تا لپ مطلب رو درک کنید).
بله می گفتم آمریکا خیلی کشور خوبی هست. آنقدر خوب که می شود عکس رییس جمهورش رو در ماتحت خر گاو الاغ و اسب کشید. بدون این که آب از اب تکان بخورد. آمریکا انقدر کشور گل و بلبلی هست که می شود از همه جای دنیا در مورد رییس جمهورش نظرات آنچنانی داد. می شود رییس جمهورش را به فحش های آبدار کشید. اصولا مهم نیست شما امریکایی باشید سیتزن باشید یا نباشید داخل آمریکا باشید یا نباشید شما هر نظری دارید می توانید بدون ترس و واهم اعلام کنید. از بالا تا پایین قوانین آمریکا را میشود مورد تفسیر و تحلیل هر چند آبکی قرار داد و کسی هم به شما متعرض نمیشود. از افغانستان تا ژاپن همه و همه حق دارند در مورد آمریکا حرف بزنند مخصوصا فحش های بد بد بدهند.حتی میشه گفت آقا یه صندوق رای بذارید ما هم بریم رای بدهیم.

هر چند من گفتم آمریکا حتی از ایران هم بهتر هست. اما آن جوری ها هم نیست که بهتر و بهتر باشد. از آنجایی که ایران خیلی بهتر و بهتر تر هست واسه همین بهتری هم اصولا در مورد سیاست و خیلی حرفهای اضافه تر دیگه فقط و فقط یه خاص حق دارند حرف بزند.
خارجی ها که خارجی هستند اصولا حق فضولی کردن در امور داخلی ایران رو ندارند. بهتره بشنید سر جای خودشان فضولی ما رو نکنند. از ما بهتران خودشون صلاح مملکت ما رو از شما بهتر می دانند اجنبی ها پول نفت خور. پول نفت ما رو میخورید دیگه خفه!
ایرانیان خارج از کشور هم که همه از دم پرتند ان هم به علت دوری از مام وطن. همه هفتاد میلیون ایرانیان داخل کشور حداقل در این ایده باهم متحد هستند. خدا رو شکر حداقل در خفه کردند ایرانیان خارج از کشور با هم اتحاد کامل دارند. البته این اتحاد رو تو خفه کردند خارجیان غیر ایرانی هم به نوعی دارند.
حالا می رسیم به ایرانیان داخل که آن هم خودی و نخودی کشمشی آن هم از نوع کشمشی دم دارش و بی مش دارند. آن ها ساکت همه با هم سوار آتوبوس آقایان شورای نگهبان می شوند با یه برگه حق رای تنها حقشان از دمکراسی که کف دستشان نهاده شده صاف می رند در خونه خدا بهشت برین. حق هیچ گونه اظهار نظری در مورد سیاست ندارند فقط انرزی هسته ای حق مسلم همشون هست و بس!

بقیه بهتر تر تر های ایران رو نسبت به آمریکا جهانخوار دیگه خودتون بگوید.


من این همه مدت صبوری کردم در مورد انتخابات آمریکا هیچی نوشتم. اکثر این وبلاگهای ایرانی که به زور تعداد ایالت های آمریکا رو می دونند چهار کلمه انگلیسی یاد گرفتند که سه تا فحش هست. یه بار از آن مرزهای مقدس کشور هم پاشون رو بیرون نگذاشتن بیرون چپ و راست در مورد سارا خانم ام کلثوم سیندی خانم مش کریم مک کین و حسین آقا سبزی فروش او با ما از خودشون نظریه صادر کردند. جان من شما روتون میشه سر انتخابات ایران باز بیاید بگوید شما ایران نیستید. ما بهتر بلد هستیم به شما ربطی نداره از این حرف نه جان من روتون میشه بازم از این حرفها بزنید؟!!

چی امدم بگم چی شد. فقط می خواستم بگم پیروزی دوم خرداد او با ما برای همه ما مبارک خجسته باد. امیدوارم حداقل او با ما باشه نه بر ما...


شرم و ننگ بر این بالاترین باد. فردا اگر از دیوار سفارتون بالا رفتم هموتون رو به اسرارت گرفتم بدونید که مشکل از خودتون بود.

ای میل زدم بهش گفتم یه اکانت بالاترین به من بده این من این هم وبلاگم ما رو به فلان خودش هم حساب نکرد حداقل یه جواب ای میل بده بگه آقا اصلا بهت اکانت نمی دهیم تا فلانت بسوزه.
می گم کسی اکانت اضافه ای باد کرد رو دستش مونده نداره؟ همه جوره برای رو کم کنی و سوزاندن فلان جای این بالاترینها خریدارم.

اصلا اگر جواب ای میل آدم رو نمی دهید مگه مرض دارید نوشتید اگر اکانت می خواهید ای میل بزنید هان!

۸/۱۳/۱۳۸۷

انتظار

روزها کش دار رو طولانی پشت سر هم کشته می شوند. من گاهی عزا دار این همه وقت کشی گاهی هم بی خیال و بی تفاوت از مردنش به نظاره نشستم تا این انتظار لعنتی به پایان برسه.
صبح سپید من کی طلوع خواهد کرد؟!این ساحل سلامت کی پیدا خواهد شد؟! بیشتر از ده ساله دارم براش تلاش می کنم.

می گویم نکنه شما من رو چشم زدید هان؟ به طرز وحشتناکی همه کارهام گره می خوره. گره ای که با دندان هم باز نمیشه. من بد جوری تو این کلاف سر درگم زندگی دارم برای برون رفتش دست و پا می زنم. هر دست و پایی یه گره دیگه به دست و پام می زنه.

دارم کاملا به چشم و نظر کردن اعتقاد پیدا می کنم. هیچ وقت تو زندگی این هم پشت سر هم بد نیاورم. حتما چشمی در کاره!


جز صبر چاره دیگری ندارم. صبر کردن خیلی کار سختی هست نازنین!





۸/۰۲/۱۳۸۷

۷/۲۶/۱۳۸۷

موزه شهر لندن

اگر گذرتون به لندن افتاد من پیشنهاد می کنم برید موزه لندن رو ببنید. البته اگر به تاریخ شهر لندن علاقه مند باشید.


تو این موزه شما تاریخچه شهر لندن رو خواهید دید. این ربطش به لندن چیه؟!!

می دانستید آتش سوزی مهیب یکی از بزرگترین بد بختی های شهر لندن بود. این آتش سوزی روز یکشنبه دوم ستمبر هزارو ششصد و شصت و شش آغاز شد. پنج روز بعد چهار پنجم شهر تخریب شد و هزاران نفر خانه هایشان رو از دست دادند.
سالها طول کشید تا لندن دوباره مثل قبلش ساخته شد. مردم به آرامی به شهر برگشتند و کار و تجارت خودشان دوباره از سر گرفتند. اما خیلی از مردم هرگز به شهر برنگشتند.
بیشتر اطلاعاتی که از این آتش سوزی بدست آمده از کتاب ها و نقاشی ها و خاطرات روزانه مردم هست.
تو این موزه شما تاریخچه این آتش سوزی رو می بینید.

شهر لندن قبل از سال ۱۶۶۶ چه شکلی بود؟
لندن شهر غمگینی بود. یک سوم شهر در سال ۱۶۶۵ از طاعون مرده بودند. انگلیس در گیر جنگ با فرانسه و هلند و اسپانیا بود.
مردم از بیگانگان وحشت داشتند و درگیری بین دو مذهب کاتولیک و پروتستان بود.
شهر در ریسک اتش سوزی بود. خانه ها از چوب در کنار خیابانهای باریک و تنگ به هم چسبیده بود.
آتش سوزی خیلی شایع بود. حداقل شش آتش سوزی بزرگ در سال ۱۶۰۰ سال رو سوزانده بود.
چندین پیشگویی در مورد آتش سوزی شهر لندن وجود داشت که عاقبت به حقیقت پیوست.

مردم از چوب برای گرم کردن خانه و پختن غذا و از شمع برای روشنایی استفاده می کردند.
می دانید مردم برای تست دما روی این اجاق گاز ها تف می کردند! اگر تف صدا می داد از طرز صدای دما اجاق گاز رو می دانستند.



خونه ها این شکلی بودند.


شهر لندن قبل از لندن
نیم میلیون سال پیش



چیزهای که بعد از آتش سوزی به جا ماند.


معلم مدرسه ای در حال توضیح دادن آتش سوزی برای بچه های مدرسه هست.




بعد از آتش سوزی این خبر تو داخل و خارج انگلیس پیچید. روزنامه های خارجی با عکس در مورد این حادثه نوشتند.
چارلز دوم دستور داد برای همدردی با مردم رو یکشنبه ده اکتبر مردم روزه بگیرند. مردم از همه جا برای مردم لندن پول و کمک فرستادند.





چه طوری تو خیابان کویین از آتش جان سالم به در برده نمی دونم!



نردبان بلوط ۵.۶ متری متعلق به اوسط قرن اول


چارلز دوم پادشاه انگلیس در آن وقت




در شهر لندن سال ۱۶۶۶ آتش نشانی وجود نداشت. هر ناحیه و منطقه برای خودش تبر کلاه آتش نشانی و نردبان در مواقع آتش سوزی داشت. این تجهیزات معمولا تو کلیسا ها جمع می شد.
تکنولوژی ماشین آتش نشانی خیلی ساده و معمولی بود. ماشین آتش نشانی پمپ اب داشت ولی خیلی قوی و موثر نبود.
تو سال ۱۶۶۶ بیمه خانه وجود نداشت. مردم شهر بعد از آتش سوزی باید خودشان دوباره خانه هایشان رو می ساختند. این مشل باعث شد که کمپانی بیمه شروع کردند به بیمه کردند خانه ها و هر کمپانی برای خودش سازمان آتش نشانی خاص درست کرد.
اولین سازمان آتش سوزی در سال ۱۸۶۶ دویست سال بعد از این آتش سوزی بزرگ تاسیس شد.

چقدر شهر لندن بر اثر این آتش سوزی تخریب شد؟
حداقل ۴۳۶ جریب به اضاف چهار ینچم شهر که یک سوم کل شهر لندن در این آتش از بین رفت.به اضافه دیوار های حومه شهر .

چقدر این آتش سوزی هزینه برداشت؟
هزینه خسارت دور و بر ده میلیون پوند بود. خیلی از بازرگانان خارجی سرمایه هاشون رو تو این شهر از دست دادند. خیلی از مردم به علت بدهی و خسارت ناشی از این آین آتش سوزی راهی زندان شدند.

چه بر سر مدرسه ها آمده؟
خیلی از مدرسه ها سوختن و هرکز باز نشدند. بزرگترین مدرسه شهر کاملا از بین رفت و تا ۱۸ ماه بازگشایی نشد. شما در مورد احساس بچه خا آن وقت برای از دست رفتن مدرسه هاشون چه می کنید؟چه احساس داشتند بچه از این فاجعه؟!!

چقدر مردم مردند؟
هیچ آماری وجود نداره. شاید کمتر از ده نفر گزارش شده. اما هیچ گزارشی از تعداد مجروحان و کسانی که بعد از حادثه از بادهای سرد مردند وجود نداره.
چقدر خانه و کلیسا از بین رفت؟
حداقل ۱۳۲۰۰ خانه و ۸۶ تا کلیسا از کل ۱۰۹ کلیسا. فقط ۵۱ کلیسا و ۹۰۰۰ خانه دوباره ساخته شد.



آسیاب الاغی؟!!

نمایی از زندگی مردم عامی در آن دوران

مدل موهای آن وقت

نمی دونم ارتفاع این چراغ چقدر بود اما از طبقه اول به طبقه سوم موزه می رسید.



من این عکس ها رو بر منبای همون که تو موزه چیده شده بود گذاشتم. فکر کنید همان طور دارید تو موزه جلو می روید و اینها رو می بیند. البته موزه خیلی بزرگتر و گسترده تر از این حرفهاست. من فقط یه قسمت خیلی کوچک ان رو براتون نوشتم که امیدوارم خوشتون بیاد و حتما از این موضوع دیدن کنید.




۷/۲۵/۱۳۸۷

گل در چمن


یه رشتی رو جون به جونش کنی) خودم رو عرض می کنم) باقلاقاتقش یا همون گل در چمن اش باید یه خط در میون هم شده به راه باشه.
اصلا میگه میشه رشتی بود و باقلالی قاتوق نخورد؟!!
یه گونی باقلالی خشک از ایران با خودم آوردم. دوستانم تو ایران با مهربانی پوست اولش رو کندند تو آفتابان سوزان تهران رو پشت بام خشکش کردند.
این گونی باقلی رو مثل گربه ای که بچه اش رو به دوندون می کشه از این گوشه دنیا به آن گوشه دنیا با خودم به دندان می کشم.

من یه گل در چمن بینظری می پزم که تو تمام دنیا لنگه نداره. باور نمی کنید بفرمایید نهار باقلی قاتق در خدمتون باشم.

۷/۲۴/۱۳۸۷

حکمت

چه حکمتی هست که هر ایرانی ( حداقل من می شناسم) میره ایران موهاش رو مش زرد می کنه بر می گرده؟!!

آقا جان لینک من رو چرا بر می داری؟!خوبیت نداره مگه خودت لینک نداری؟!! خوشت می آید کسی لینکت رو بر داره؟!!لطفا بزار سر جاش! بهونه مهونه هم نداره خوراک نداره فید نداره هم قبول نیست من که خدا نیستم بی نیاز لینک باشم.


می گم من از دست این ویولت به کی شکایت کنم؟!! حق وبلاگ من رو خورده؟ والله اگر قرار بود وبلاگ کسی برتر باشه وبلاگ من که برتر تر هست که ؟!!

جان من شما وبلاگ بهتر از وبلاگ من کجا میتوانید پیدا کنید.
از شوخی گذشته ویولت عزیز مبارکت باشه. حالا جایزه چی گرفتی؟ خودت بهتر می دونی که آن جایزه مال منه لطفا بده بیاد

تغییر



ده سال پیش در چنین روزی اگر کسی از من در مورد بچه و بچه دار شدنم می پرسید قطعا خونش پای خودش بود!!

ایشون
اگر بچه ی قلهک هستند. بنده هم بچه ی دارغوز آباد هستم. ببینم کسی به من لینک میده؟ یا همچنان لینک هام شب روز آب میره؟!

۷/۱۸/۱۳۸۷

تفکر

اصل ول نکنید به فرع بچسبید!




۷/۱۷/۱۳۸۷

راه حل

برای حل مشکلم می توانم پاشم برم کانادا. می توانم به بانک بگویم چک رو خودشون بفرستند برای اداره پلیس من یه نامه بنویسم که چک رو جدا از درخواستم فرستادم. میتوانم به محل کارم بگویم من گواهی پلیس ندارم.

برای رفتن به کانادا یه مبلغ زیادی باید خرج بلیط کنم.الان اصلا وقتش رو هم ندارم. خب این کار رو که نمی کنم.
اگر بگویم بانک چک رو خودشون بفرستند. ممکنه اداره پلیس وقتی پاکت من رو باز می کنه و ببنید توش چک نیست کلا بسته رو پرت کنه یه طرف بی خیال کار من بشه. ممکنه هم هست بگرده تو دستگاه پلیس(؟!!) دنبال چکی که برای من فرستاده شده شاید پیداش کنه که فلان نامه فلان چک که معلوم نیست اصلا کجا فرستاده شده مال کار من هست کار رو انجام بده شاید هم نه بره تو سطل آشغال. من هم این جا حداقل یه چهار ماه منتظر می شوم بعد ببینم خبری نیست. حالا یا بخت یا اقبال می فرستم ببینم چی میشه!!

اگر به محل کارمون هم بگویم گواهی پلیس نداریم. ممکنه پاک بی خیالمون شن بگن اصلا نمی خواهد بیاید. کلی نقشه کشیدم برای کار جدید کلی پروژه جدید در سر دارم که هم نقش بر اب میشه. هرچند که الان هم تا حدودی این خطر رو احساس می کنم. آز آن طرف کی میخواد تو آلمان بمونه?!!!
یه راه دیگه هم دارم و آن این که عین این خانم خودکشی کنم.


این چند روزه هی با این سفارت تماس گرفتم هی با آن سفارت تماس گرفتم. شدم یه منشی تمام وقت که وقت یه سری کارهای اداری رو پی گیری می کنه.

حالا جمعه باید شال و کلاه کنم برم فرانکفورت سفارت ژاپن برای انکشت نگاری. خوبش اینه که اینقدر سفارت ژاپن و کانادا این مدت تحویل گرفتن برام نوشابه باز کردن که تلافی این همه بی احترامی توهین های این جرمن ها شد.


در تمام طول سالیان زندگیم به اندازه این شش ماه اقامتم تو آلمان مورد توهین و تحقیر قرار نگرفته بودم. گاهی وقتها فکر می کنم اصلا برگردم ایران.

این اولین باره تو زندگیم این فکر به سرم زده!






۷/۱۳/۱۳۸۷

بهشتی یا جهنمی

نشستم این جا رسما دارم خل می شوم. برای کار جدیدمون نیاز به گواهی پلیس داریم.
حالا خدا پدر شون رو بیامرزه گفتن تو ۵ سال گذشته نگفتن از ۱۸ سالگی به بعد!
حالا شما وبلاگ خوانان عزیز که شش سال وبلاگ من رو می خوانید بشمارید کشورها رو ببنید سرتون عین من گیج میره یانه؟!!


قرار بود قبلا فقط از پلیس آلمان نامه ببریم. می دونم همه جای دنیا اشتباه هست اما انکار اگر قرار باشه فقط یه اشتباه در دنیا اتفاق بیفته آن یه دونه برای من اتفاق می افته.
پلیس آلمان محل تولدم رو با محل تولد شوهرم یکی نوشته که صد البته غلط هست. پلیس اخمو نه تنها معذرت که ازم بخاطر اشتباهش نمی خواد یه لبخند مفت هم به روم نمیزنه. اصولا به خودش زحمت نمیده حتی به روم نگاه کنه.فقط لطف می کنه یکی دیگه برام درخواست می کنه که یه هفته بعد برام پست میشه.

این اشتباهش باعث میشه کل پرونده برگشت بخوره. دوباره برم ته صف چند ماه ناقابل انتظار کسی هم کک اش نمی گزد .
به علاوه حالا که پرونده برگشت خورده علاوه بر پلیس آلمان باید از ۵ سال گذشته هم گواهی پلیس ببریم.


زنگ زدم سفارت ژاپن میگه باید بری یا مونیخ -هامبورگ- فرانکفورت چند جا دیگه که همه دورند همین فرانکفورت رو وقت می گیرم برای روز جمعه تا کید می کنه دو تا سه ماه طول می کشه.

دولت کانادا که اب پاکی ریخته رو دستم میگه اصلا خارج از کانادا نمی توانم با اسم و مشخصات درخواست گواهی پلیس کنم. باید برم تو پروسه انگشت نگاری ( مثل مجرم و قاتل و دزدی تروریست) بعد هم در کمال خونسردی میگه آن هم حداقل ۴ ماه طول می کشه.
برای درخواست انگشت نگاری باید برم اداره پلیس محلی انگشت های ناقابلم رو پرینت کنم بفرستم براشون با حدود ۵۰ دلار ناقابل کانادا که باید یا چک بانکی باشه یا مانی اوردر.
از صبح تا وقتی بانک باز هست. دارم خودم رو می کشم به بانک حالی کنم چی می خواهم. یه دو کیلو بهش پرینت نشون میدم می گم این رو می خواهم برای این جا با این مبلغ . میگه برو آن یکی بانک. می رم می گه برو این یکی بانک صد تا بانک مختلف میرم می گویند باید این جا حساب داشته باشی یا اصولا انجام نمی دهند. أخرش بر می گردم بانک خودم میگه نمیشه!!

خودم رو می کشم بهش حالی کنم قبول نمی کنه.میگه ما اصلا این کار رو نمی کنیم.
بر می گردم خونه. شوهرم دو سه ماه پیش همین چک رو گرفته بود. خوشبختانه از خود چک و رسیدش کپی داره. می برم کپی رو نشونشون می دم می گم بابا عین این رو می خواهم اما در کمال ناباوری می گه نمیشه.
یکی دیگه می آید که انگلیسی بلد هست بالاخره قبول می کنه که خودشون دو سه ماه پیش همین کار رو کردند. اما میگه چک رو نمیدهیم دستت خودمون می فرستیم برای ان جایی که میخواهید. می گم این اصلا جایی نیست که شما بتوانید چک بفرستید. به هزار زبون بهش می گم بابا من باید این چک رو با پرینت انگشتم با صد مدرک کوفتی دیگه بفرستم اداره پلیس کانادا.

قبول نمی کنه که نمی کنه که نمی کنه !!!!!! دو سه ماه پیش همین مدل چک رو بهمون دادن که کپی اش رو بهش نشون می دهم میگم این چک خودتون به ما دادی. اما حالا دیگه قبول نمی کنند.

واقعا دارم دیوونه می شم واسه یه کار ساده که ده دقیقه تو کانادا ازم وقت می برد باید مدتها وقت صرف کنم.هزار بار دور خودم بچرخم آخرش هم به در بسته می خورم.

خدایا!!!! فرجی!!! ظهور امام زمانی!! کمکی! من از دست این آلمانی ها به کی شکایت کنم؟!
این دیگه چه جور کشوری هست؟!!!!!!!



خلاصه من دارم تو عالم برزخ زندگی می کنم. نمی دونم بعد از این همه انتظاریا کارهام درست میشه خوشبخت می شم می رم بهشت یا صاف میرم ته جهنم. فعلا که منتظرم...

فضول بازی

کسی هست تو این وبلاگ که از کشور گل و بلبل پرتغال شهر لیسبون یا لیشبون باشه؟!! فقط برای ارضای حس فضولی آیا آن جا روزنامه محلی ایرانی و فارسی زبان هست؟!
من هیچ چیز تو اینترنت پیدا نکردم. این فقط برای ارضا حس فضولی هست.


راستی یه بازی وبلاگی هم من اختراع کنم. این پاییز شهر ماست. کانادایی های عزیز اینقدر به ما پز ندهند از پاییز رنگارنگ ما خودمون هم داریم. همه وبلاگ دارن عزیز هم به این بازی رسما و شرعا دعوتند. شرطش هم حداقل یه عکس زیبا از پاییز شهر شما و یا محله زندگی شماست.











من سرم رو کردم بیرون از در خونه این چند تا عکس رو گرفتم. خیلی شهر رنگارنگ تر از این حرفهاست. من هم عکاس خوبی نیستم.

Lilypie 3rd Birthday Ticker