۲/۱۶/۱۳۸۸

سوال سخت








ژنو شهر امضاست.* توگوشه گوشه شهر گروهای مختلفی رو می بینی که ازت دعوت می کنند که پتیش امضا کنی.


من هر بار عذرخواهی می کردم که چون شهروند نیستم نمیتوانم چیزی رو امضا کنم. معمولا بعد این یه گفتگو کوتاه داشتم که می پرسیدند از کجا آمدی؟ از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشه این یکی از سخت ترین سوالهاست.
ین که یه ایرانی که تو کانادا زندگی می کنه تو تو ژاپن درس خوانده تو آلمان کار می کنه.

حالا شما از آخر شروع کنید برسید به اول و ایران با توجه به سفر هفته پیش جناب آقای احمدی نژاد رییس جمهور محبوب می توانید قیافه طرف رو حدس بزنید.
خوشبختانه مردم خیلی واضح و روشن میدانستند خیلی از مردم ایران نظرشون با ایشون فرق داره.
یه اقای به من گفت: ما می دونیم که مردم ایران خواهان نابودی هیچ کس نیستند و خیلی هم مخالف ایشون هستند.





شما یه کم عکس از ژنو ببنید تا من برسم. ما داریم می ریم سر خونه زندگی مون البته اگر خدا بخواهد.پست بعدی خونه خودمون .





* معمولا تو سویس مردم برای خواسته ای اول رای جمع می کنند بعد که رای ها به یه حدی رسید ان رو می برند مجلس و تصمیم می گیرند روش رفراندم انجام بشه یا نه؟! بعد که نظر به رفراندم بود خوب رفراندم انجام میشه و رای مردم تبدیل میشه قانون.

۲/۱۵/۱۳۸۸

ژنو

ژنو شهری نه چندان تمیز شهری برای تمامی ملیت هاست. هیچ کشوری نیست که که پرچمش تو خیابونهای ژنو نباشه. شهری بسیار گران که گرانی را تا مغز استخوان حس می کنید. این اولین بار بود تو زندگی اینقدر یه شهر به نظرم گران امد.یه هتل معمولی چهار ستاره شبی 500 فرانک. چهار تادونه سوشی برای بردن 26 فرانک.
بقیه اش بمونه برای بعد...




نمیدونم این آقای احمدی نژآد مارو دنبال می کنه یا ما آن رو دنبال می کنیم. هر جا می خواهیم بریم یه هفته قبلش آقای احمدی نزاد خودش رو می رسونه.

۲/۱۰/۱۳۸۸

اتهام

یکی از اتهامات خانواده در اوایل انقلاب داشتن توالت فرنگی بود. می گفتند این خانواده آنقدر ادعاشون میشه که باید روی مبل بنشینند بر.ینند. (با عرض معذرت)
البته این فقط یکی از اتهامات بود.

۲/۰۶/۱۳۸۸

بزرگترین گل سرخ دنیا و اوباما




من واقعا نمیدونم این بزرگترین گل سرخ دنیا هست یا نه؟!این گل در شهر بادن بادن آلمان هست.







این عکس هم تو این شهر به نظرم جالب بود. هفته بعد از ورود مستر پزدنت باراک اوباما به شهر بادن بادن.




شهر کاملا تحت تاییر ورود باراک اوبا بود.





همه جااز پرعکس های باراک اوبامابود.







به نظر میاید این مستر پرزدنت آمریکادر آلمان خیلی محبوب باشند.


۲/۰۴/۱۳۸۸

قواعد بحث

یه اصل خیلی ساده تو بحث کردن هست که میگه شما برای موافقت با مبحثی دقیقا همون دلیل و مدرک میخواهید که برای رد کردنش به ان نیاز دارید.
یادتون هست انتخابات قبلی؟!یادتون هست اگر وبلاگ نویسی خارج از ایران مخالف شرکت در انتخابات بود،دوستان وبلاگستانی می ریختند سرش اولین چیزی رو که تو چشمش می کردند این بود که تو ایران نیستی حق نداری برای ما خارح از ایران تصمیم گیری کنی.
باز یادتون هست که همین ها می رفتن به به و چه چه می کردند تو وبلاگ خارج نشین موافق شرکت درانتخابات کلی قربون صدقه اش می رفتند که تو ما رو درک می کنی و ال و بله از این حرفها...


من الان نمی خواهم یاد اور یه سری بحث های نه چندان خوشایند باشم. فقط و فقط می خواهم تاکید کنم اگر به نظر شما کسی که موقعیت داخل ایران رو به دلیل خارج از ایران زندگی کردن درک نمیکنه و نمیتوانه به شما بگه که در انتخابات شرکت نکنید. دقیقا به همون دلیل هم نمیتوانه به شما بگه که در انتخابات شرکت کنید.

یا یه مثال دیگه بزنم یه کم بحث بازتر بشه. مثلا در مورد موضوع مهاجرت. خب یه عده موافق هستند یه عده مخالف. خیلی ها از یه کشور خوششون می اید خیلی های دیگه نظر برعکس دارند. به طور مشخص تر بگم خیلی از مهاجرت به کانادا خیلی راضی هستند در مقابل هم خیلی ها ناراضی هستند. هر دو دسته تجریبات شخصی خودشون رو عنوان می کنند.


طرف میگه: کانادا خیلی کشور مزخرفی هست اصلا ارزش مهاجرت نداره. مردم میزند سرش گلوش
رو پاره میکنند که خیلی هم خوبه تو مزخرف می گویی.
یه کی دیگه میگه: نه کانادا خیلی کشور گل وبلبلی هست از این دیگه بهتر روی زمین پیدا نمیشه.مردم باز میرند سرش می گویند تو راست می گویی خیلی خیلی کشور خوبی هست. آفرین به تو که اینقدر می فهمی.انی که میگه کانادا بده اصلا نمیفهمه!!!

من اصلا الان درمورد درستی یا نادرستی واین که مهاجرت کار خوبی هست یا نه؟! کانادا کشور خوبی هست یانه باید درش رو گل گرفت بحث نمی کنم.
فقط جای سوال داره که بعضی ها بدون که یه روز هم پاشون به کانادا خورده باشه می فهمدند مخالف مزخرف میگه. موافقه خیلی هم راست میگه؟!! یا اصلا برعکسش!


تقریبا چهار سال از انتخابات قبلی گذشته و همه ما چهار سال بزرگ تر شدیم. دیدمون نسبت به دنیا عوض شده امیدوارم دیگه امسال نخوانیم که یکی با گریه وزاری دست ننه باباش رو گرفته برده به نامزد مورد علاقه اش خودش رای بده. دیگه بعد چهار سال باید اینقدر یادگرفته باشم که نمیشه کسی رو با زور فرستاد رای بده ان هم به فردی که که براش تعیین می کنیم.

حالا که عصبانیت ها فروکش کرده یه کم برگردیم به گذشته حدود سال و نیم قبل ببینم کجای کار رو اشتباه کردیم؟!!کدوم کارمون اصلا با روح دموکراسی سازگاربوده کجاش دقیقا همون وقت که داشتم برای دمواکرسی سینه میزنه در تضاد کامل با دموکراسی بوده. البته این که کجاش رو هم درست رفتیم ببینم.

اسم هیج کسی رو نمی خواهم بیاریم چون می خواهم موضوع رو کلی ببینم نه فردی و شخصی اش کنم. میخواهم با هم بحث کنیم بدون جنگ وخونریزی وعصبانیت. والسلام

۲/۰۳/۱۳۸۸

شپش

-من شدیدا مشغول شیش کشتن هست.دخترک سرش شیش گذاشته!!!!روزی که فهمیدمیه مدتی انکاربه برق سه فاز وصلم کرده باشند گیج بودم.کسانی که من رو می شناسند میدونند من کمی تا قسمتی ادم واسوسی هستم.آن اولیش مادرشوهرم متعقد بود من دچار مشکل وسواس هستم و باید برم دکتر!!!اما چون خودم به این موضوع اعتقاد نداشتم زیر بار نرفتم.

حالا فکرش رو بکنید یه ادم وسواسی تو کله بچه اش شپش پیدا شده.
با شرمنده گی فراوان بجه رو بردم. هر اشکالی پیش میاید من اول شرمنده می شم که نکنه من کوتاهی کردم. من یه مادر شرمنده هستم.
دکتر خیالم رو جمع کرد که این جا این موضوع خیلی خیلی معمول هست. خیلی از بچه ها تو مهدکودک ها و مدارس به این جانور مبتلا میشوند.
تو این سایت اطلاعات خوبی برای شپش هست.

-این دختر ما یه رشتی به تمام معنی هست. بهش صبحانه هم پلو بدهی رد نمیکنه هر غذایی هم بخوره بالاخره روزی یه وعده باید پلو رو داشته باشه.من خودم خیلی پلویی نیستم بیشتر عشق نون هستم.شوهر هم که نه پلو نه نون فقط عاشق گوشت و کباب هست.بیخود نیست فقط 48 کیلو هست. اما این یکی شدیدا رگ وریشه رشتی اش برجسته هست.
جالب باید پلو رو عین سوشی درست کنم بذارم تو بشقاب با دست بخوره. دیشب ساعت یک شب من رو مجبور کرد براش پلو درست کنم. بس که داد زد من گشنمه.
راستی دارم رو دخترک کار می کنم بهش اهنگ رشتی یاد بدهم بخوانه.آنقدر خوشگل می خوانه یه کم همکاری میتوانم یه ویدیو توپ ازش بگیرم.
اروز من هست یه روزی عین این خانم دریا داور بشه. من عاشق صدای این خانم هستم.
-هر چند بسی رنج برد فردوسی در این سال سی ولی کاری که این آرش با زبان فارسی کرد عمرا فردوسی نتوانست بکنه. دختر من عاشق این آهنگ ها شده ما روزی صد بار بهش گوش میده.


-- برای این که بعد از این همه حق شهروندهای مختلف حق شهروندی ایرانم رو حفظ کنم( بالاخره خبر دارید که همون یه برگه رای حق شهروندی من و حق من از دموکراسی هست) تصمیم داشتم از این حق انتصاباتم استفاده کنم به آقای مهندس* کروبی رای بدهم. قرار ماهی 50 هزارتومان بده من هم فکر کردم حالا که ایران نیستم. همین جور این پول ها رو هم جمع میشه یه وقت دیدی کلی سرمایه شد. واسه همون هم که شده برگشتم ایران.
اما از وقتی گفته ساسی مانکن رو نمیشناسه پاک از چشمم افتاده اخه آدم اینقدر بی ذوق ساسی مانکن رو هم نشناسه. از دخترک هم الان بپرسی زودی میگه نی ناش ناش رایم رو ازش پس گرفتم.

حالا من با این برگه رای چه کار کنم؟!! به کی رای بدهم؟!!


-یه ویدیو توپ دارم ما نمیدونم کجا اپلودش کنم.یه جا بگوید براتون لودش کنم، فکر کنم خیلی خوشتون می آید.

* میدونم ایشون مهندس نیستند. این لقب رو من از شدت علاقه ام بهش دادم.

۱/۲۲/۱۳۸۸

شما چه می کنید

تا حالا فکر کردید اگر روزی بهتون خیانت شد چه کار خواهید کرد؟

تو این دنیا هیج چیز غیر ممکن نیست. هیچ وقت فکر کردید اگر زن یا شوهر یا پارتنر تون رو روزی در حین خیانت دستگیر کردید ان لحظه چه خواهید کرد؟!چه رفتار و برخوردی از خودتان نشان خواهید داد؟

من که حوصله گیس گیس کشی و ایضا حوصله گریه زاری کردن خودم رو ندارم. سرم رو میدازم پایین میرم درخواست طلاق می دهم. صد البته غمگین خواهم شد. ولی فکر نکنم از زور گریه زاری بخواهم خودم رونابود کنم.

شما چی ؟!شما چه برخوردی با این موضوع می کنید؟!



به دو دسته از دوستانم من هیچ وقت نتوانستم دلداری بدهم. دوستان عزدارم و دوستان غمگینی که تازه با موضوع خیانت شریک شون مواجه شدند.
برای عزدار ها که من خودم زودتر گریه ام می گیره حالا خود عزدار باید بیاید من رو دلداری بده. هیج کلمه ای تو آن لحظه تو مغزم پیدا نمیشه.
برای دوستان دغدار دسته دوم هم واقعا نمی دونم باید چه برخوردی بکنم؟!

بیشتر مواقعه فقط یه گوش هستم یا یه شونه برای گریه کردن.
ولی کاش می دونستم چه کار باید بکنم یا چی باید بگم؟
فکر می کنید کسی که بهش خیانت شده تو اون لحظه چی دوست داری بشنونه که آرام بشه؟!!

۱/۲۰/۱۳۸۸

عاشورا تاسوعا مسیحی

خوشم میاید از این آلمانی ها یا یه کاری رو انجام نمیدهند یا ان کار رو در نهایت دقت و سلیقه و تکنولوژی انجام میدهند.
ما تو یه دهات تو المان زندگی می کنیم. تو مرکز خرید هاش برای یستر یه دکورهای خوشگلی درست کردند. دقیقا از لحاظ کلاس کار عین ژاپنی ها هستند. اصلا انکار کار چیپ و بی کلاس تو کارشون نیست.یا من اصلا ندیدم. دقیقا برعکس آمریکا و کانادا.

ژاپن یه فروشگهای بود بهش می گفتند هیاکو ین (یعنی صد ینی) یه چیزی تو مایه های همون دلار شاپهای خودمون .تو این دلار شاپ ها صد ین جنس می خریدی طرف صد ین خرج رپ کردنش می کرد.گاهی تو فروشگاهاش چندان چیزی رو که می خریدی خوشگل کادو میکردند . من هیج جای دنیا هیج جا ان بسته بندی ها وکادو پیچ های خوشگل رو ندیدم. خیلی این زاپنی هاآدمهای با کلاسی هستند. عین المانی ها.
به چند تا از عکس هاییی که از مرکز خرید دم خونمون گرفتم نگاه کنید.















تمام عروسکها موزیکال و متحرک هستند. تمام گلها رو کاشته اند و لباس های تن عروسکها از بهترین نوع پارچه و برند هست.بیخود نیست اینها اینقدر آمریکایی ها رو مسخره می کنند که حمال پوش هستند.


شبها که مغازه ها تعطیل میشه پشت در بسته مغازه هم دکور می گذارند برای کسانی که می خواهند شب ها ویندوشاپگنگ کنند.من جز تو سویس و اتریش جای دیگری ندیدیم .
از فردا چهار روز این جا تعطیلی داریم.ما رفتیم به اندازه دوماه خرید مواد غذایی کردیم. حالا این چهار روز رو هم میدونم که خونه نمی مونیم اما یه جور ادم ترس برش میداره وقتی چهار رو تعطیل هست.

همکار شوهرم بهش میگه یادت باشه جمعه این هفته تو بارها موزیک نمی گذارند چون یه جوری عزا داری هست.

حالا این شوهر من غصه می خوره وای ما چهار روز رو چه کار کنیم.(نه این که ما هر شب میریم بار؟!!) انکار این جا خیلی مذهبی هستند ها بهتره بریم بادن بادن استخر .
میگم: حالا دلت هوای بادن بادن کرده بهونه نیاره ویکند پیش می خواست بره اقای مستر پرزدنت بارک اوباما رفته بود انجا خیلی شلوغ بود هر کاری کرد من گفتم نمیایم خودت تنها برو.
حالا این چهار روز عاشورا تاسوعا که عزاداری امام جیز هست ما میریم بادن بادن امیدوارم این هفته دیگه احمدی نژاد پاش نشه بره انجا نون ما رو اجر کنه.

۱/۱۷/۱۳۸۸

یک تجربه


دختره که دنیا آمد یه ماه بعدش سفر های دوره ای ما آغاز شد.
تا امروز که دختره سه ساله و نیم شده من هیچ کمکی فیزیکی از هیج کدوم از اقوام فامیل دو طرف دریافت نکرده ام. همیشه خودم بودم و خودم گاهی وقتها حتی شوهر هم در دسترس نبود. به جرات می توانم بگم تمام بارش رو دوش خودم بود.

بخاطر سزارین و حالم نزدیک به ده روز بیمارستان بودم. روزی که از بیمارستان برگشتم وضعیت خونه دقیقا به همون شکلی بود که خونه رو ترک کرده بودم . با این اختلاف که خون و ابی که بر اثر پاره شدن کسیه ابم روی فرش تشک تاتامی* ریخته شده بوددیگه خشک شده بودند.


بچه رو گذاشتم یه گوشه اتاق نشستم روی مبل اول یه دل سیر گریه کردم. بعد به خودم گفتم باید قوی باشم تو دنیا از من تنهاتر و بیکس تر در دمند تر هم هست. من سالها دلم بچه می خواست خوب حالا دارمش پس باید خوشحال باشم. تا نصف شب زمین سابیدم و ملافه شستم و تر وتمیز کردم و غذا پختم ان هم با خوشحالی فراوان. این تنها روز ناتوانی و عجز و افسردگی بعد زایمان من بود.


البته سه یا چهار ماه بعداز فوت پدرم یه دوره افسردگی شدیدرو گذروندم که خیلی وحشتاناک بود. به نظرم این افسردگی خیلی به زایمانم ربط نداشت.ولی خوب تو همون حول و حوش بود.
کلی کلنجار رفتم تا قرص ضد افسردگی نگیرم.ولی بالاخره د کترم تو کانادا با اصرار من رو بست به داروی های قوی ضد افسردگی. به جرات می توانم بگم سه تا چهارتاش رو بیشتر نخوردم.

یه روز همه داروم هامو ریختم تو سطل تصمیم گرفتم دیگه گریه نکنم.شروع کردم به دوباره ورزش کردن. وزنم رو کم کردم . موهامو کوتاه کردم یه روز به خودم آمدم دیدم دیگه روزی بیست بار با دلیل و بی دلیل نمی زنم زیر گریه. دیگه مدام درحال خوردن نیستم. رنگ لباسی رو که انتخاب می کنم شادتر شده. حتی دیگه هر لباس بد رنگ زشتی رو هم تن دخترک نمی کنم.خلاصه رها شدم.

البته هنوز گاهگاهی که یاد مرگ پدرم می افتم یه چند ساعتی رو دوباره افسردگی می گیرم. ولی خوب سعی می کنم خیلی بهش فکر نکنم. خیلی هم خودم رو بخاطر کوتاهی های که کردم سرزنش نکنم.
چی میخواستم بگم چی شد؟!
یادم میاید که تو بیمارستان یادم داده بودند که باید هر سه ساعت یه بار دایپر بچه رو عوض کنم. من اینقدر احساس مسولیتم بالا زده بود هر ده دقیقه یه بار بچه رو لخت می کردم ببینم تمیزه یا نه!! یادم داده بودند که زیر بغل یا ران بجه رو چک کنم و یه وقت نسوزه . من روزی چند بار دست دختر رو از کیمونوش در می اوردم زیر بغل اش رو چک می کردم. بهم گفته بودند پتو رو خیلی بالا نکشدم رو صورتش که یه وقت خفه نشه. صدای گریه بچه من رو هراسان می کرد. مدام احساس می کردم که یه جای کارم گیر داره که بچه گریه می کنه.


مادرم مدام اصرار می کرد وقتی بچه خواب هست من هم بخوابم تا نیرو داشته باشم. اما من زیر بار نمی رفتم وقتی بچه خواب بود می نشستم نگاهش می کردم مراقب بودم یه وقت خفه نشه!!

گاهی دستم رو می گرفتم جلو بینی اش ببینم نفس میکشه یا نه؟!گاهی هم از خواب بیدارش می کردم ببینم زنده اس یا نه؟!!**

البته این ها همه مال همون مدت کوتاه اولش بعد بع خودم اتومات درست شدم. اما یه جمله مادرم همیشه یادم هست.

یه بار که از زور خستگی کم خوابی رو به فوت بودم. بهم گفت: برو بخواب و استراخت کن یادت باشه یه مادر کامل یه مادر همیشه در دسترس نیست. یه مادر خوب یه مادر شاد و با نشاط هست. سعی کن گاه گاهی فراموش کنی که مادرهستی.تو ان مدت نیرو ذخیره کن برای ساعت های که مادرهستی.

خلاصه این بود یه تجریه من از مادر شدن و مادر بودن.








*به این حصیر های ژاپنی می گویند.

** بچه های نوزاد گاهی چنان بی حرکت و ارام میخوابدند که گاهی فکرمی کنی دیگه نفس نمی کشند.

۱/۱۴/۱۳۸۸

جایگاه ایران ما

بالاخره من وقتی پیدا کردم که این وبلاگ خاک گرفته رو آپ کنم.
اول سال نو با سیزده روز تاخیر مبارک. حالا که نحسی ا ش هم در رفته امیدوارم امسال سال خیلی خوبی برای همه مردم مخصوصا ایرانیان و مخصوص تر سال خوبتری برای ایرانیان خارج از ایران باشه.

قرار نبود من امسال واسه آمدن سال نو هیچ کاری بکنم. امسال واسه کریسمس هم هیچ کاری نکردم. چون داشتم بار وبنه رو جمع می کردم از لیسبون برگردم به آلمان.

وسط آن همه شلوغی و بستن چمدانها که البته دیگه برام خیلی راحت شده فقط سختی دور ریختن یه سری وسایل مخصوصا اسباب بازی های این دخترک خیلی کار سختی هست.ما ناچار هر چند وقت یکبار به این عمل دردناک تن میدهم. دعوا و کش مکش سر این که کدوم دالی ( عروسک ) میتوانه بیاید و کدومش باید دور ریخته شه و گریه ها و زاری دخترک که من این رو خیلی دوست دارم. آن یکی خیلی اسباب بازی مورد علاقه ی من هست.چرا شما ها نمیفهمیدید؟!!
توضیح دوباره و دوباره و قانع کردن دخترک که ما محدویت بار داریم تو اروپا نمی توانم همه چیز رو با خودمون ببریم،باز دوباره تو آلمان میخریم. کار سخت و دردناکی هست.
با همه این احوال من شب قبل از سال نو تازه ساعت هشت شب تصمیم گرفتم برای شب سال نو دوتا از دوستان پرتغالی مون برای شام سال نو دعوت کنم. تو پرتغال ایرانی خیلی کم هست،مردم خیلی با ایران و ایرانی ها آشنا نیستند. بیشتری تصورشون از ایران اعراب هستند.
بنابراین من با همه کمبود های موجود در عرض یه مدت خیلی کوتاه یه سفره هفت سین درست کردم. آن عکسی که بالاست.( همه چیزی که توانستم گیر بیارم از میدان چمدون های بسته و مواد موجود در لیسبون ).
برای شام هم که این یکی خیلی وقت برد ماهی پلو که تو دل ماهی اش رو با تمبر هندی گردو و سبزی و سیر پرکرده همراه با هویچ پلو تهیه کرده بودم که خیلی مقبول افتاد.

دوستانمون خیلی تشکر کردن و مداوم تاکید می کردن که شما خیلی برخلاف تصور ما از ایرانی ها بودید،طرز فکرتون و رفتارتون خیلی اروپایی هست.

تو این همه تعریف و تجحید یه دفعه رگ غیرت من حسابی قلنبه شد که ای بابا من اینقدر زحمت کشیدم به شما ثابت کنم،ماایرانی هستیم. شما گیر دادید می گوید:شما خیلی اروپایی هستید!! اتفاقا من خیلی ایرانی خالص هستم. آن چیزی که تو کله تو از ایرانی هاست غلط هست. ایرانی خالص منم. این حرف تو یه جوری توهین هست. خلاصه یه کم سر به سر شون گذاشتم به شوخی رد شد.
فرداش دوستمون می پرسید: من خیلی خواستم بهت احترام بزارم درک نمی کنم چرا میگویی:این یه جور توهین هست؟!گفتم : هوم!! حالا بزار بعدا بهت می گویم.


روز آخر دوستمون خیلی به من کمک کرد. برای تشکر برگشتم؛بهش گفتم:خیلی ممنونم ازت تو امروز اصلا پرتغالی رفتار نکردی. خیلی خیلی آمریکایی رفتار می کنی.عین یه آمریکایی هستی. یه دفعه برگشت گفت: مگه پرتغالی ها چشون هست؟! تازه من خیلی پرتغالی خالص هستم. هم قیافه ام هم رفتارم. گفتم: خیلی سخت نگیرباباجون میخواستم درک کنی که وقتی به من میگویی خیلی اروپایی هستم،من چه احساسی دارم. یه لبخندی زد و گفت آهان!!من هم برای اثبات ایرانیتم تو دلم گفتم آهان و کوفت !!


همه اینها نوشتم تا بهتون بگم که من احساس می کنم ما ایرانی های خارج از ایران مخصوصا خودم از این نوع نگاه و برخوردی که با ما تو خارچ از ایران میشه واقعا خسته شدیم.
نگاه کنید به استقبال ایرانی ها مخصوصا خارج از ایران به پیام تبریک سال نو بارک اوبا. چقدر همه خوشحال بودند که دنیا داره نظرش نسبت به ما عوض میشه. ما تروریست نیستم. ما مردمی با یه تمدن کهن و بسیار انسان دوست بی ازار و غیر وحشی هستیم.
به نظر همه این ها کاملا مشخص کننده این هست که ما چقدر خسته از جایگاه و موقیعت مون به عنوان ایرانی در خارج از ایران هستیم و چقدر با چنگ ودندان تلاش می کنم این جایگاه و این دیگاه منفی دنیا رو نسبت به خودمون رو عوض کنیم.

خدا لعنت کنه کسانی که ما رو تو این جایگاه در جهان قرار دادند.
کاش بی بی سی فارسی در مورد این موضوع تو برنامه نوبت شما یه بحثی بزاره. شاید جالب باشه بدونیم که آیا ایرانی های دیگه هم از جایگاه ایران در دنیا خسته اند؟!!ایا فکر میکنند واقعا جایگاه ایران تو دنیا همین هست که الان هست؟ یا باید تغییر کنه؟! چطور ؟!! ما ایران خارج از ایران باید چه کار کنیم که جای"اه تغییر کنه ؟!! و اینقدر دید منفی رومون نباشه؟!!اصولا با این دولت فخیمه ایران اصلا میشه کاری کرد؟!!





پروانه نازنین ام که در سکوت فرو رفتی مرسی که مثل همیشه مهربانانه به این خونه پر می کشیدی و با خود بوی گل و بهاری می آریی مرسی از نبریک سال نوت. برات بهترین ها رو آروز دارم نازنین ام در سال نو.
دختر همسایه عزیزم از تبریک سال نوت ممنونم برات سال خیلی خوبی آروز دارم.
آرمین عزیز و لوبیا نازنین مرسی از همه شما سال نو شما هم مبارک و ایام بکام.


۱۲/۲۰/۱۳۸۷

استخوانها منتظرند

Capela dos Ossos


Chapel of Bones



مقبره استخوان ها در قرن شانزدهم کلیسا توسط Franciscan monk در شهر آوورا ساخته شد. نزدیک به پنج هزار استخوان در این کلیسا شماره شده است.



روی سر در ورودی ساختمان نوشته شده "We bones that are here, for your bone we wait."


نور فقط از سه پنجره کوچک که در سمت چپ این کلیسا هست به داخل می تابد.




استخونها توسط سیمان به هم چسبیده شده است.




دو مردی حلق آویز شده به دست سربازان ناپلئون که درنحوه کشته شدنشان و نوع حلق آویز کردنشان چندین و داستان و افسانه هست.







پیام این کلیسا و جایی که خیلی ها در دنیا باید آن رو ببیند.

here are you going in such a hurry traveler?
Pause … do not advance your travel;
You have no greater concern,
Than this one: that on which you focus your sight.

Recall how many have passed from this world,
Reflect on your similar end,
There is good reason to reflect
If only all did the same.

Ponder, you so influenced by fate,
Among all the many concerns of the world,
So little do you reflect on death;

If by chance you glance at this place,
Stop … for the sake of your journey,
The more you pause, the further on your journey you will be.

۱۲/۱۸/۱۳۸۷

کوچه پس کوچه های شهر اوورا
















اوورا شهری در جنوب پرتغال که از طرف یونسکو جزو آثار باستانی و تاریخی اعلام شده خواهر خوانده با شهرهای Suzdalدر روسیه،Chartres در فرانسه،Tønsbergدر نروژ.
شما رو به دیدن کوچه و پس کوچه های این شهر دعوت می کنم.


منتظر عکس و توضیحات بیشتر در مورد این شهر تاریخی باشید. نظرات و پیشنهادات و انتقادات شما را با گوش و جان و دل خریدارم.

۱۲/۱۴/۱۳۸۷

هفت تا

1-دیشب خودم رو کشتم نتوانستم انلاین بشم. یکی از اشکالات مده این کشور سرعت اینرتنتش هست اول که وایر لس خیلی کم هست. تو کافی شاپ اگر وایر لس بخواهی طرف چشماش چارت میشه؟! که این یارو دیگه چی میگه من تو کافی شاپ براش اینترنت از کجا بیارم؟!!خونه هم که شبها با نت خونه اصلا نمیشه کار کرد. حالا گرون بودنش به کنار آنقدر کند هست که کلا آدم بی خیالش میشه. روزها هم که اینقدر کار گرفتاری هست. تا اینترنتی هم در کار نیست.
این تنها ایراد این جا هست از نظر من. کلا انکار اینجا اینطور که خودشون می گویند سه تا شرکت بیشتر برای سرویس اینترنت نیست. برای همین هم این سه تا کلی دست به دست هم دادند اجازه نمیدهند قیمت ها بشکند هر سرویس مزخرفی رو هم به خورد مردم میدهند. وقتی رقابت نباشه خود انحصاری میشه. این جا هم دقیقا مثل ایران یکی میشه وزیر زنش میشه رییس بزرگترین ریسرچ سنتر این جا کلی گند میزنه کسی هم جرات حرف زدن نداره. عین ایران. ( این رو نزارید پای غرغر ها من کلی با این جا حال می کنم.

2-الان دوماه می خواهم یه هفته،، ده روزی برای یه سفرکاری برم آلمان. انکار میخواهم برم جهنم هر روز دعا می کنم وای خدا چی می شد من نرم.برای فردا بلیط خریدم تا ده روز دیگه که برگردم.اما با خوشحالی تمام کار هام جور نشد بلیطم رو میسوزنم و نمیرم.
اصلا عین خیالم نیست کلی هم نفس راحت کشیدم آخیش فعلا نمیرم.اما انکار آش کشک خالم هست تا آخر این ماه تو حلقم ریخته خواهد شد. فعلا که شوهرک داره تو خطد آلمان پرتغال کار می کنه. ایران که بود هفته سه بار از این ور ایران می رفت آن ور آیران.
مامانش کلی من رو دعا می کردکه ایران بردمش.همش می گفت با این وضع پروازهای ایران من ناراحیت اعصاب گرفتم. دچار مشکل بیخوانی شدم.تا این بره بیاید من جونم بالا میاید. شب تا دیر وقت باید بیدار باشم صدای کلید در رو میشنوم خوابم میبره.
من و دوتا خواهر شوهرمام هر هر بهش می خندیدیم. الان که خودم بچه دارم میفهمم بدبخت چی کشید.
البته خوشحال بود که من از اولش بهش می گفتم من نمیتوانم ایران زندگی کنم.( بس که غر می کنم همه رو دیوونه می کنم.) همین ور می مونی. حالا بگذریم وقتی آلمان بودیم هی می گفتم؛خوب برگردیم ایران خوب چه اتفاقی می افته؟! این همه آدم دارند زندگی می کنند. خوب ما هم عین آنها. خلاصه آن وقت بود که مادرشوهر دهانش باز موند بود از کارهای عجیب غریب این عروس ناسازگار. جدا من خیلی ناسازگارم اعتراف می کنم.

3- رفتیم صد* دلار دادیم رسیور دم دستگاهش رو خردیم که کانال های هاتبرد رو بگیریم.بماند که 70 یورور به یه جرمن دادیم امد برامون نصب اش کرد. این اولین بار تو زندگی مون هست که کانال های ایرانی رو می بینم. البته بیشتر بی بی سی پرشین رو می گیریم. شب که هر وقت بیایم پای تی وی صدای آمریکا برنامه آب دوخیاری زن امروز رو داره. چقدر این برنامه یخ بی مزه دوریالی هست بماند.اعصاب فولادی میخواد دیدنش.آن اقای چالنگی رو واقعا چی بگم؟! تمام مدت داره کسانی رو که با نظرش مخالف هستند مسخره میکنه. یکی نیست بهش بگه بابا تو مجری هست یه کمی خودت رو کنترل کن بابا. من بیننده پای تی وی حرص میخورم با نظرات ماست مالی گندکاری ج.ا خودم رو بیشتر از تو کنترل می کنم. تا چیزی از دهنم نپره.

سیاوش اردلان تو بی بی سی پرشین با این خیلی جوونتر و کم تجربه تر هست هزاران بار برنامه هاشو جذابتر مودبتر و بی طرف تر اجرا می کنه. هرچند یه کمی فقط یه کمی زیادی می پره تو حرف همکارهاش. آما من کلاخیلی ازش خوشم می اید. ان وقتها هم که تو رادیو فردا خارج از دستور یا خارج از سیاست رو (اسمش کدوم بود؟!)اجرا می کرد رو هم مشتری پروپا قرص اش بودم.اما با همه این ارادت ها عاشق اجرا پونه قدوسی هستم.خیلی جذبه داره. یه آقای هم اخبار میگه فکر کنم اسمش نادرباشه فامیل اش رو هم نمیدونم آن هم خیلی صداش خوبه و مسلط هست. البته کلا من یه چند بار کوتاه نتوانستم وقت بذارم برنامه رو ببینم هم هر دفعه سه بیست دقیقه تا نیم ساعت رسیدم پای برنامه هاش. حالا نظرات تکمیلی بیشتر براتون مینویسم. دیگه رفتم تو خط کانالهای فارسی.



4- این آقای آشپز انگلیسی رو می شناسید دیگه! تا حالا دقت کردید چقدر راحت آسون آشپزی میکنه. چقدر طبیعی و مسلط هست به کارش. یه دوتا قاشق آرد میخواد بریزه ت کاسه نصف اش رو می ریزه رو زمین.صالاد درست می کنه با دست سالاد رو با دست هم می زنه بدون دستکش هیج اداو اصولی. تا حالا مقایسه اش کردید با آشپز های دیگه مخصوصا از نوع برنامه های اشپزی نوع ایرانی اش؟! طرف انکار می خواد عمل جراجی کنه. دستکش و ماسک کلی سوسول بازی یه لباسی ناراحتی هم پوشیده که اصلا نمیتوانه دستش رو تکون بده. یه ارد رو هم میزنه میفهمی طرف اصلا مال این حرف ها نیست. تو زند'ی اش یه نیمرو هم نپخته،شده معلم آشپزی.


5-اصولا بلد نبودن هیچ چیزی تو دنیا افتخار نداره.بلد نبودن آشپزی،زبان مادری و و و نه تنها جای افتخار نداره کلی هم جای شرم داره.
من تنها تو قشر ایرانی می بینم که طرف با افتخار میگه من آشپزی بلد نیستم. وا بچه من زبان فارسی بلد نیست. اخه جان من کجا این موضوع جای افتخار داره؟!!
تو دیکر دخترک یه بچه هست مادرش انگلیسی هست باباش جرمن خودش هم تو پرتقال دنیا آمده هر سه تا زبان رو روان حرف میزنه. فکرش رو بکن مادرش با افتخار بگه بچه من انگلیس بلد نیست. واقع چقدر شرم آور میشه. نمی دونم چطوری بلد نبودن انگلیسی شرم آوره اما بلد نبودن فارسی افتخار داره؟!!
زبان مادری رو پاس بدارید و با افتخار به بچه هاتون فارسی یاد بدهید.دانستن عیب نیست ندانستن عیب هست. هر چی رو که آدم بلد نیست یاد میگیره افتخار نداره که با خوشحالی می گی من فارسی بلد نیستم اشپزی نمیکنم.




6- اقا این حسین درخشان رو ازاد کنید دیگه!!


7- برای تمدد اعصاب هم به آهنگ مورد علاقه دخترک گوش کنید.




*قیمت رو نوشتم تا شما قیمت ها دستون بیاید این ورهاچه خبره

۱۲/۱۳/۱۳۸۷

بازگشت





اینقدر ننوشتم نمی دونم اصلا دیگه چطور باید نوشت. نمیدونم کجا فارسی بنویسم. قبلا می رفتم تو ادیتور هاله سرزمین افتاب می نوشتم. الان انکار دیگه وبلاگش باز نمیشه. من حیرون و سرگردون شدم.
الان دارم تو کامنت دونی سوسکی فارسی مینویسم. حرف ب رو با سه تا نقطه رو بیدا نمی کنم.

تو این مدت افتادم تو یه چرخه مریضی. اول دخترک مریض میشه بعد باباش ازش می گیره. بعد آن دوتا خوب شدند من مریض می شم. حالا دوباره از سر صف . از وقتی آمدیم لیسبون دخترک خیلی مریض میشه. شاید بخاطر اینه که این جا خیلی مرتب میره مهدکودک. تو کشورهای دیگه خیلی مرتب هر روز نمی رفت اما این جا از دوشنبه تا جمعه عین کارمند از صبح زود میره تا عصر. شاید واسه همون اینقدر مریض میشه.
راستی این دختر ما تو مهدکودکش باهاش عین این شاهزاده ها رفتار میشه. فکر نمی کنم هیچ بچه ای رو اینقدر تحویل بگیرند. جلو در دیکر که می رسیم هر کسی از اون ور رد میشه ماچ و موچ میکنه. کلی تحویل اش میگه تازه از سر صدقه اش من هم تو خیابون اطراف دیکر بچه ها رو می بینم که من رو به مامان باهاشون نشون میدن یا صدام می کنند. مادر تزرا خلاصه کلی این جا واسه خودمون برو بیا داریم.


حالا باید کلی مفصل بنویسم با یه هفتایی بر می گردم شما یه چند تا عکس از کارناوال لیسبون ببنید. تا من بگردم.
راستی مرسی که جویا حال ما شدید. لاو یو آل

Lilypie 3rd Birthday Ticker