۲/۰۷/۱۳۸۷

جوابیه


خب من بالاخره یه وقت پیدا کردم تا جواب سوال این آقا سعید رو بدهم.
این جا می نویسم شاید به در کس دیگری هم خورد. شرمنده اینقدر دیر جواب دادم. تا حالا چند بار از این سری سوال ای میلی داشتم اما هر بار یه درگیری بوده که نتوانستم جواب بدهم.

اول از همه باید بگم که من تا حالا تو کشور ایسلند نبودم. حالا شاید در چند ماه یا چند سال آینده
به امید خدا گذرم آن طرفها افتاد. اما فعلا هیچ چیزی جز این که میگویند پیشرفترین کشور دنیاست. خیلی سرزمین پولداری هست و از این حرفها و یه سری تعریف های الفی الفی تو ماه گذشته آن جا بود خودم به شخصه چیز دیگری ازش ندارم.

من هیچ وقت تو وبلاگ با زبان ادبی ننوشتم . چون بنظرم زبان وبلاگ باید ساده باشه.دقیقا مثل زبانی که تو یه کافی شاپ با دوستت حرف میزنی. بنابراین خیلی ساده هر چی که به ذهنم تو این لحظه می یاد رو براتون می نویسم. اگر سوالی بود سعی میکنم حتما جواب بدهم.
خب ببینید شما اولین مشکلی که در ژاپن پیدا خواهید کرد مشکل زبان ژاپنی هست. بدون خواندن زبان ژاپنی شما نمیتواند تو آن کشور دوام بیاورید و زندگی کنید. خواندن زبان ژاپنی وقت و نیرو زیادی آز شما خواهید گرفت. به طوری که دیگه وقت و حوصله و انرژی برای خواندن و کار کردن روی تز خودتو رو نخواهید داشت.
از طرفی شما همش باخودتون در جدال خواهید بودید که خب این همه وقت و انرژی برای خواندن یه زبان که هر چقدر هم بهش مسلط باشید باز مجبور خواهید بود تز رو به زبان انگلیسی* چه فایده ای خواهد داشت**.

همش فکر می کنید اگر این همه وقتی که صرف یاد گیری این زبان کردم صرف کار دیگر می کردم مثلا همون انگلیسی ام رو بیشتر و بیشتر تقویت می کردم خیلی بیشتر از این زبان در آینده به دردم می خورد.

نگاه کنید اکثر کسانی که تو ژاپن درس خواندن با این که اکثر کارهای اداری شون یا تز شون رو به انگلیسی انجام می هند اما از نظر زبان انگلیسی و قدرت تسلط به آن ضیعف هستند.
تا وقتی هم که به یه کشور انگلیسی زبان نروند خودشان هم متوجه نخواهند شد چقدر در انگلیسی لنگ می زند.

کلا ایرانی ها فارسی فکر می کنند بعدتبدیلش می کنند به انگلیسی. حالا تصور کنید طرف ژاپنی هم فکر می کنه بعد تبدیلش میکنه به انگلیسی اصلا نمیشه فهمید چی داره میگه ؟!! نمیدونم مفهوم هست من چی دارم میگم یا نه؟!

حالا من چرا اینقدر رو زبان انگلیسی تاکید میکنم.ببنید اول از همه شما باید بدونید بعد از این که درستان تمام شد میخواهید چه کار کنید؟ به نظر من کشور ژاپن برای شما به عنوان یک خارجی جایی نداره. هر چقدر کار شما خوب باشه هر چقدر تو آن سیستم پشرفت کنید باز یه زمان هست که باید از آن کشور بزنید بیرون.

تعداد خارجی های که تو ژاپن کار هیت علمی دارند آنقدر پایین هست که شاید بشود با دست هم شمرد. از طرفی شما تو سیستم دانشگاهی ژاپن هیچ وقت امکان تدریس کردن رو ندارید بنابراین اگر میخواهید پیشرفت کنید یه زندگی راحت و کم استرس تر داشته باشید زمانی به این نتیجه میرسید که باید از ان کشور بزنید بیرون خب این همه در ژاپن زحمت کشید حالا وارد یه کشور دیگر می شوید باز باید همه چیز رو از اول شروع کنید. اولین چیز هم مون اختلاف زبان انگلیسی شما با کسی هست که تو یه کشور انگلیسی زبان درس خوانده .
حالا از طرف دیگر در تمام طول تحصیل شما به معنی واقعی کلمه رعیت استاد راهنما هستید. تقریبا میشه گفت همه چیز شما دست استاد راهنما شماست.
البته سیستم دانشگاه ژاپن یه چیز خاص هست از این دانشکاه با آن دانشگاه تفاوت زمین و آسمان هست. حتی سیستم از این لب به لب دانشگاه کلی فرق داره. حتی برخورد یه استاد با دو شاگرد هم فرق داره. این طور نیست که همه تو یه لب یه سری درسها بخوانند همون ها رو امتحان بدهند. یا همه یه پی پر چاپ کنند می تواند دفاع کنند. کار رو تموم کنند تو یه لب استاد به یکی می گه تو باید ۳ تا پی پر داشته باشی به آن یکی دیگه با ۱ پی پر هم اجازه دفاع میده. همه چیز دست آستاد راهنما هست.

این استاد راهنما شما هست که تصمیم می گیره شما چه درسی بخوانید. روی چه چیزی کار کنید. از چه منابعی استفاده کنید. چه ساعت بیاید سر کار. چه ساعت برید خونه. زبان ژاپنی بخوانی یا نخوانی چقدر تو زبان باید مهارت داشته باشی و از این قبیل چیزها یعنی خلاصه بگم در تمام طول تحصیل همه چیز و همه چیز شما دست ایشون هست. آن آزادی که مثلا یه دانشجو تو کانادا یا آلمان داره باید خواب ببنید.
حالا شانس بیاری این آدم شخص خوب و انسانی باشه مشکلات شما خیلی کمتر هست ولی اگر گیر یه ژاپنی بد افتادی دیگه بدبخت روزگاری ...
حالایه چند تامثال براتون می زنم. من خودم استادم دو هفته به شب امتحان تمام منبع کتابم و درسهایی رو باید امتحان می دادم عوض کرد و یه سری منابع و درس جدید رو تو همون تاریخ برای امتحان معرفی کرد.

شوهرم می خواست روی یه پروژه مشخصی کار کنه. خب آن سالها تو ایران استاد دانشگاه بود کاملا می دونست داره چه کار می کنه.ولی هر کاری می کرد ریس بزرگ اجازه نمیداد می گفت این کار بدرد نمی خورد .با زبان بی زبانی میگفت تو ایرانی هستی و نمی فهمی. این جا گروه کار می کنه تو همه بهتره دنباله رو گروه باشی و از خودت نظریه در نکنی . هاهاها(در صورتی که همین کشور آلمان برای آن پروژه ما رو با هزار ناز کشی از کانادا آورد آلمان بهمون اقامت داد با یه پول گنده . اما ریس ژاپنی شوهرم حتی جواب ای میلش رو هم نمی داد .)

یادم می یاد شوهرم در تمام مدتی که ژاپن بود شاید ۳ یا ۴ بار بیشتر ریسش رو از نزدیک ندیده بود همه این مورد هم تو مهمونی بود در حالی که در مست مست بود و هیچ حرف جدیدی نمی شد باهش زد. همیشه ناچار بود یه مسنجر داشته باشه آن همه آدمی که همه تعداد مقالاتش بسیار کمتر از شوهرم بود و هم پستش خیلی پایین تر ازش بود و از همه مهمتر طرف هیچ مسولیتی نداشت فقط و فقط نقش یه مسنجر رو داشت . می توانید تصور کنید کار کردن با این گروه چقدر سخت و دشوار هست.

یا یکی از دوستانم استادشون سر ساعت ۷ صبح تو لب بود و به همه میگفت شما باید قبل از من تو لب باشید. گاهی ما مسخره می کردیم بهش می گفتم این شما رو به چشم آبدارچی می بینه که باید سمار رو قبل از ورودش روشن کنید چای دم کنید تا ایشون تشریف بیاروند.
یا مجبور بودند ژاپنی رو تا ترم شش بخوانید یا فقط ژاپنی حرف بزنند.

یا یه چیز دیگر مثلا ما تو لبمون کارگر که آن جا رو تمیز کنه نداشتیم . هر هفته یا دو هفته یه بار باید روز شنبه همه می امدند لب رو جارو میکردند دستشویی راهرو می شستند نطافت می کردند بعد برای نهار همه با رییس بزرگ می رفتند نهار.
تازه نهار رو هم نه جاش رو شما انتخاب می کردی نه نوع غذا رو . رییس می گفت می ریم این جا این غذا رو میخوریم همه باید با لبخند تایید می کردند کلی به به چه چه که چه انتخاب خوبی کسی هم که مثلا آن غذا رو دوست نداشت باید میخورد.
مثلا ما یه دوست بنگلادشی مسلمان داشتیم که هر بار استاد می خواست اول غذا ساکه یا مشروب بخوره تاکید می کرد من مسلمانم مشروب نمیخورم ولی باز در کمال تعحب استاد براش مشروب می ریخت بعد هم همه باهم کام پای بخورید دیگه...

شاید الان برای شما این سخت به نظر نیاید ولی واقعا در طول زندگی این چیزهای خیلی کوچک ازار دهنده هست
.
نکته دیگری رو من خیلی دوست دارم بهتون بگم به نظر من مردم ژاپن اصلا نژاد پرست نیستند. خیلی هم مردم باز و خوب و کمک کنی هستند. ولی دولت ژاپن به معنی واقعی کلمه راسیست هست تو جا جا قوانین کشور بوی نژاد پرستی میاد. دولت ژاپن هیچ بوی از انسانیت و حقوق بشر نبرده و اصلا نمیدونه حقوق بشر یعنی چی؟! به طور مثال هم براتون بگم ژاپن به هیچ عنوان پناهنده نه سیاسی نه غیر سیاسی نه تحت هیچ عنوانی قبول نمیکنه. یعنی اگر گذر یه بنده خدایی یه روز به کمک ژاپن افتاد فاتحه اش خوانده شده . ماجرای برخوردش با بابی فیشر یادتون هست که چطور انداختش بیرون ...

خلاصه یادتون باشه اگر یه روزی از دست استاد راهنما تو یا یه ژاپنی به دولت شکایت بردید دولت هیج کمکی به شما نحواهد کرد. یه دوست روسی من که تو هیروشیما حقوق می خواند می گفت یه آمار گرفت شده که تو دعوی خارجی با ژاپنی ۹۰ درصد به نفع طرف ژاپنی رای داده شده . دیگه خودتون بخوانید حدیث مفصل رو و یادتون باشه استاد تو ژاپن یعنی خدا یعنی بالاتر از دولت یعنی همه چیز .
به نظرم سیستم تو کشور های دیگر حتی تو همین آلمان که این همه به خشونت سردی معروف هست خیلی خیلی انسان تر از ژاپن هست.

ببنید من خودم خیلی کشور ژاپن رو دوست دارم. بخاطر این که خیلی متفاوت هست و شما خیلی چیز یاد می گیرید ولی واقعا نه برای زندگی نه برای درس خواندن به هیچ کس حتی خودم هم توصیه اش نمی کنم. به نظر من بر همه مردم واجب هست یه سفر بروند ژاپن آن هم فقط یه هفته نه حتی دوهفته :)


من تا وقتی که تو ژاپن بودم همش فکر می کردم من چقدر خوب پول در میاریم .ولی الان فکر می کنم چه اشتباهی کردم اکر تو کانادا مونده بودم آلان خیلی خیلی موفقتر بودم . خیلی موفق تر بودم . یا شوهرم همون کاری که تو ژاپن کرد اگر تو کانادا یا تو آلمان کرده بود الان خیلی وضعیت اش فرق می کد. شاید هم یکی از مفاخر جامعه ایرانی بود. هاهاهاه
می دونم خیلی خیلی بریده بریده از آین شاخه به آن شاخه هست خیلی چیزها بود می خواستم بگم اصلا یادم رفت. خیلی رو کلی گفتم باید ببخشید ولی واقعا با این وقت کمی که داشتم و این دخترک غروغرو اگر همین هم می خواستم یه وقت دیگر بنویسم شاید به سال دیگر می کشید یا می رفت به دست فراموشی. مثل همیشه به بزرگواری خودتان غلط غولوط و متن بریده بریده رو بر من بخشید.


دلم میسوزه براتون نگم که چه وقت و انرژی و این بدبخت صرف تعریف کردن و توضیح کارهاش به آن سن سی کله پوک اش کرد .
می دونم خیلی خیلی بریده بریده از آین شاخه به آن شاخه هست خیلی چیزها بود می خواستم بگم اصلا یادم رفت. خیل جاها رو کلی گفتم باید ببخشید ولی واقعا با این وقت کمی که داشتم و این دخترک غروغرو تمرکز کردن واقعا برام سخت هست.

اگر همین ها رو هم می خواستم یه وقت دیگر بنویسم شاید به سال دیگر می کشید یا می رفت به دست فراموشی. مثل همیشه به بزرگواری خودتان غلط غولوط و متن بریده بریده رو بر من بخشید.
اگر نکته خاصی هست بپرسید جواب می دهم.



میشه خواهش کنم وقتی نظر تون رو می نویسد یه اسم حتی مستعار انتخاب کنید من میخواهم جواب بنویسم بگم چی ناشناس اول ناشناس دوم آخه خدا رو خوش می آید.


* هر چقدر ژاپنی یاد بگیری باز باید تز رو انگلیسی بنویسی.
** از ژاپن که بری بیرون آن زبان به آن سختی با آن همه وقت و نیرویی که صرفش کردی به هیج دردت نمی خوره. تو یه مدت کوتاه
هم فراموشش می کنی.

۱/۲۸/۱۳۸۷

زندگی آلمانی

خب با این همه درگیری یه دو صفحه نوشته بودم که همش پرید. دیگه حس نیست به آن توضیح تفصیل بنویسم.
اما خب باید یه چیزی بنویسم می خواهم برای ثبت در تاریخ هاهاها
شدیدا درگیر پیدا کردن یه مهدکودک برای این دخترک دوساله هستم که بد جوری حوصله اش سررفته از تنهایی.
هر چقدر بیشتر با این سیستم آلمان کار می کنم بیشتر یاد شباهت هاش با ژاپن می افتم. واقعا انگلیسی این جا کار نمی کنه یعنی کارت لنگه دقیقا عین ژاپن. با این تفاوت که ژاپنی ها کلی ازت معذرت میخواستند برای بلد نبودن انگلیسی این جا مردم کلی تعجب می کنند که چرا آلمانی بلد نیستی.
آقای پرفسور دکتر رییس مهندس کای دستور داده به دکتر پییر که برای دخترک یک مهدکودک پیدا کنه. البته این پروژه از سه ماه قبل در دست اقدام هست.
زنگ زدم به آقای دکتر پییر ازش می پرسم برای مهدکودک دخترک باید چه کار کنم. قبلا از من مشخصات خواسته بود برای پر کردن فرم درخواست ازش می پرسم کار به کچا رسیده و من چه کار باید بکنم؟ میگه باید ببنمت باید یه سری توضیحات بهت بدم. فردا بیا جلو در دانشکده مهندسی سرساعت ده . می گم ساعت ده کار دارم نمیتوانم بیایم میتوانی یه ساعت دیگر بذاری. یا نمی فهمه من چی می گم یا عصبانی هست. کار پیش نمیره میگم باشه فردا سر ساعت ده می بینمت. جهنم کارم. هنوز نرسیدم به میز کامپیوتر می بینم آی میل زدم که برای قرار فردا باید این ای میل رو تایید کنی!!
فردا ساعت ده صبح یک آقای کپل آلمانی با یه سبد بچه دو سه ماه بغل می اید جلو و با من دست میده . می خواد با دخترک دست بده که میزنه زیر گریه می گه من از این می ترسم. آقای دکتر پییر انکار خوشش نمی آید با اخم به من نگاه می کنه. ( با نگاهش میگه با این بچه تربیت کردنت؟!! یا من این رو از نگاهش می فهمم).
میگه باید با ماشین من بریم مهدکودک رو بهت نشون بدم. برای دخترت هم کارسیت آوردم.
با خنده می گم انکار بچه خودت رو هم میخواهی بری مهدکودک . داشتم تو برد نگاه می کردم ببینم آفیست کجاست. میگه من این جا کار نمی کنم من خانه دار هستم.
خودش دخترک رو سوار ماشینش می کنه کمربندش رو بادقت می بنده. میگه این مهدکودک از دانشگاه ۲۰ دقیقه فاصله داره و از خونه شما تا این جا نیم ساعت با قطار راه هست.
با چشمان گرد نگاهش می کنم ( فکر می کنم مگر قرار نبود مهدکودک نزدیک خونه باشه ؟!!) انکار نگاهم رو می خوانه می گه بعد باید برای یه چای بیای خونه ما تا من برات توضیح بدهم. کار مهدکودک ها تو این کشور یه کم پیچیده هست.
نمیتوانم بفهم با تحکم حرف میزنه یا روح کلمات انگلیسی رو که بکار می بره بلد نیست. خیلی از باید استفاده می کنه!!
میریم از شهر خارج می شیم میگه اینجا حومه شهر هست و این ساختمان ( یه ساختمان نیمه کاره) قرار هست بزرگترین مهدکودک این شهر باشه. این جا از اول ماه مه باز میشه و من برای این دو هفته تا اول ماه رو هم برنامه ریزی کردم باید بهت توضیح بدهم.
بهش می گم آیا این ساختمان تا اول مه درست میشه ؟!! با جدیت اعتماد به نفس می گم آنها از بچه ها ثبت نام کردند. باید درست بشه این جا آلمان هست.
تو اتاق پذیرایی خونه اول به بچه شیر میده میگم این گرسنه اش بشه خیلی عصبانی میشه. بعد پشت میزی که روش به اندازه یه پروژه برج سازی مدارک و فایل و نقشه هست شروع می کنه به توضیح دادن.
میگه این قسمت شهر شما زندگی می کنید این جا دانشگاه این جا همون مهدکودکی که بردم نشونت دادم هست. از این نقشه ها داری یا نه ؟ می گم نه اما می خرم نقشه میده بهم میگه این مال تو حالا جاهای رو که بهت نشون دادم های لایت !کن
! یه نیم ساعت حرف میزه که من خیلی سخت انگلیسی شو می فهم.
میگه این شهر۰ ۶۰۰۰۰ بچه داره و دقیقا ۶۰۰۰۰۰ بجه داره. با ورود شما حالا یک نفر اضافه شده ولی برای آن یک نفر جا نیست.
مهدکودک ها هر سال اول سپتامبر سال شون شروع میشه. شما وسط سال آمدید این کار رو مشکل کرده.
دولت تصیمیم گرفت یه مهدکودک خیلی بزرگ بسازه که مردم حق انتخاب بیشتری برای مهدکودک هاشون داشته باشند. همونی که من بهت نشون دادم و قرار هست از کارمندان انگلیسی زبان هم استفاده بشه تا افرادی مثل شما مشکلی نداشته باشند.
این شهر سه نوع مهدکودک داره که این جا برات مشخص کردم.
جاهای متعلق به کلیسا هستند. جاهای که متعلق به حرفشو قطع می کنم می گم من اصلا دوست ندارم بچه ام تو یه جای مذهبی حالا از هر نوع مذهبی باشه بره . میگه این ها همه از دولت بودجه می گیرند و کلا میشه گفت دولتی هستند. به حال به پرفسور دکتر مهندس رییس بزرگ آقای کای قول دادم کمک کنم برات مهدکودک پیدا کنم. این کار رو می کنم. درحالی از فضولی داشتم دق می کردم پرسیدم رابطه با آین پرفسور دکتر چی هست. گفت: این دکتر تز من بوده و چون من دوتا بچه دارم بهم گفت می توانی کمک کنی برای شما مهدکودک پیدا کنیم من هم قول دادم کمک کنم.
دوباره رفت سراغ فایل هاش یه عالمه توضیح داد. که جاتون خالی من اصلا گوش ندادم.
آخرش گفت: خب الان بریم دوباره دانشگاه من با آن جا صحبت کردم و قرار شده شما برای این دو هفته که تا اول مه به عنوان مهمان برید آن جا تا من یه جای خوب براتون پیدا کنم.
پرسیدم این جای که می گی اول مه باز میشه میگه نمی گی فرم ثبت نام پر کردی ؟ چرا منتظر آن جا نمیشی؟!!
گفت این جا مهدکودکش ها خوب بد داره من باید یه مهدکودک خوب پیدا کنم. مربی اش خوب باشه . غذاش خوب باشه. درسهای که به بچه می دهند مناسب باشه. گفت: من خیلی سخت گیر نیستم الان فقط می خواهم یه جا پیدا کنم این دخترک بره من آزاد بشم به کارهام برسم. با تحکم گفت اما برای من خیلی مهم هست من به پرفسور دکتر ...........آقای کای قول دادم یه جای خوب پیدا کنم که باید این کار رو انجام بدهم.
دوباره سوار ماشین شدیم که بریم مهدکودک دانشگاه ببینیم. تو راه گفت این جا یه مهدکودک خیلی خیلی کوچک هست با زیر بیست نفر بچه اما یه کم رولش سخت هست. چون تقریبا یه جای خصوصی هست که فقط استادان این دانشگاه اجازه دارند بچه هاشون رو آن جا بذارند. حتی کارمندان دانشگاه هم نمیتوانند ازش استفاده کنند. برای اینکه استادان به بچه هاشون دسترسی داشته باشند. نزدیک هر دانشکده یه مهدکودک کوچک هست که پدر و مادر ها نطارت کامل به بچه شون دارند. مثلا آنها در مورد نوع غذا نوع کتاب نوع بازی بچه و این که کدوم معلم از بچه شون مراقبت کنه تصمیم می گیرند.
تقریبا یه چیزی شبیه خونه . این که عضو تازه یا بچه دیگر بیاید حتما باید جلسه ای باشه و پدر مادر ها رفتار بچه جدید رو ببیند و بعد تصیمم بگیرند که آیا اجازه می هند این بچه تازه وارد گروهشون بشه یا نه؟
من الان شما رو می برم آن جا یه مربی آمریکایی هم داره که امروز مرخصی هست ولی بعدا می یاد من باهش دوباره تماس می گیرم و میخواهم جلسه اشنایی شما با پدر و مادر ها رو ترتیب بده بعد وقتی آنها تصمیم گرفتند دختر شما به مدت دو هفته می توانه به عنوان مهمان بره این جا. و باز باید اگر خواستید برای سال تحصیلی آینده که از اول سپتامبر هست میتوانید از این مهدکودک استفاده کنید که ان هم شرایط خاص خودش رو داره که من بعدا برات توضیح می دهم.

خسته شدم از این همه سیستم و نظم در کمال غرب زدگی می گم آو مای گاد چقدر ادعا اصول دارند اینها..........

خلاصه کن وقتی میخواست بیارمش خونه دخترک تو مهدکودک چنان گریه زاری راه انداخت که عمرا پدر مادر ها و مربی ها ما رو تو آن مهدکودک راه ندهند.
طفلکی دخترکم خسته شده بس فقط من رو دیده هر جا بچه میبینه میپره بغلش. دیگه از وقتی آمدیم آلمان ددی هم در کار نیست. ددی عین این ول گرد ها شده یه شب آمستردام بوده دوشب دابلین بوده سه شب ایسلند بوده سه شب فرانسه بود حالاهم قرا بره لندن تا برسه خونه کی میشه نمیدونم.
خلاصه من با خیال جمع از این همه جدیت دکتر پییر فعلا منتظر نتیجه این پروژه عظیم هستم.


ببخشید طولانی بود می خواستم یه سیستم آلمانی رو برای یه کار ساده براتون توضیح بدهم حساب کار بیاید دستتون.
آن پرفسور پرفسور دکتر و از هم از عمد نوشتم که بهتون بگم چقدر تو آلمان از عنوان زیاد استفاده میشه.
همین جوری جلو اسمشون می نویسند پرفسور پرفسور دکتر به نظرم خنده دار می آید. من که به همه می گم کای یا پییر اصلا عنوان نمی گم.

۱/۱۷/۱۳۸۷

اولین پست آلمانی

شهر فرانکفورت شبیه ترین شهر به شهر هیروشیما ژاپن هست. به همون تمیزی و مدرنی.
دیدن شهر پر از گل شکوفه بهاری برای کسانی که از یه جای پر از برف آمدن خیلی هیجان آور هست.
مردم بر عکس آنچه که از همه شنیده بودم خیلی مهربان با احترام با ما رفتار می کنند.
به طور غیر قابل باوری مردم در شهر آزادنه (به نسبت کانادا) راه می روند و سیگار می کشند.
تعداد بسیار زیادی لباسشویی یا خشک شویی در شهر هست.
مردم به نسبت مردم سوید زبان انگلیسی خیلی کم بلد هستند یه چیزی تو همون مایه های ژاپنی ها انگلیسی حرف می زنند. فقط ژاپنی ها خیلی خجالتی هستند اما این خیلی جدی و با اعتماد به نفس .
مردم به شدت باهوش به نظر می آیند دقیقا عین ژاپنی ها شاید به همین دلیل به نظرم شبیه ژاپن می آید.
دیگه از این شهر خیلی خیلی بسیار زیاد خوشمان آمد عین این دهاتی که از دهات به شهر رفتن داریم ذوق می کنیم قند تو دلمون آب میشه . این جا بهترین جای دنیا برای خرید هست.
زیاد بهمون نخندید خوب ما دهاتی ها تازه آمدیم شهر دیگه ...
دفعه دیگه یه پست از منظره پشت پنجره خونمون میذارم ببنید چه بهشتی هست این جا
به امید روزی که همه ایرانیان بیایند جرمنی البته به جز آخوندهاش






این عکس رو از قلب فرانکفورت داشته باشید تا من بیایم!

Lilypie 3rd Birthday Ticker