نمی دونم این وبلاگ کشش رو داره که من یه راز رو این جا بنویسم یا نه؟! همون طور که شاید خیلی ها متوجه شده باشید من الان مدتها وارد بحثی نمی شوم. آنی مدت آنقدر خودم زندگیم بالا پایین شده که دیگه وقتی برام نمی مونه که درگیر وبلاگ کنم.
اول آن راز مهم. ببنید من تو زندگیم هرگز دست به سیگار نزدم. هیچ وقت هیچ وقت یه سیگار روشن دستم نگرفتم. سیگار خاموش رو هم شاید بندرت دست بزنم. به طور وحشتناکی از این پدیده بدم می آید. اصلا بوش برام قابل تحمل نیست.
شاید بپرسید که خب این که راز نیست. حالا براتون می گم که راز من در کجاست. من به حدی از این کوفتی بدم می اید که ناخوداگاه از ادم سیگاری هم بدم می آید.
یادم میاید یه شخصی از نظر من خیلی آدم پرفکت و کاملی بود. یه بار به طور اتفاقی دیدیم که سیگر می کشه. نمی دونم چرا این آدم یه دفعه مثل شیشه ای که با سنگ بشکنه برام شکست.
هر کار کردم دیگر نتوانستم نه تنها نتوانستم شخصیت این آدم رو برگردونم بلکه دیدیم الان از صبحت کردن و مصاحبه باهاش دیگه لذت نمی برم و خوششم نمی اید دیگه باهاش حرف بزنم.
این یه راز خیلی بزرگه. خودم می دونم خیلی وجشتناک هست. خیلی خیلی سعی کردم این فکر رو تو خودم تغییر بدم. تا حدی هم موفق شدم ولی خب باز یه جا هایی خودش رو نشون میده.
من شرمنده همه دوستان سیگاری هستم. حالا برای این که دوست باشیم لطفا کتید آن سیگار تون رو خاموش کنید. ترک سیگار هم بکنید دیگه دنیا گلستان شود. ( البته میدونید که دارم شوخی می کنم.)
خب حالا یه کم توضیح میدم در مورد پست قبلی. اولا که فکر کنم دوستان خیلی متوجه شوخی بودن مطلب نشده بودند. نکته دیگر هم اصلا نگرفته بودند که من دارم به طور غیر مستقیم به محدویت های که در کانادا هست اشاره می کنم.
اول از همه من نمی خواهم حقوق سیگاری ها رو نقض کنم. ولی کسی که تو خیابون همین طور راه میره و سیگاره می کشه. مدتها جلو یا پشت سر من هوا رو آلوده می کنه داره حقوق من رو نقش می کنه. چیزی که من تو آلمان خیلی زیاد می بینم عین تهران که مردم راه می روند سیگار می کشند.
من هیچ اعتراضی به این که تو قسمت سیگاری رستوران سیگار بکشند ندارم . یه جای مخصوی به سیگاری ها باشه حتی یه گوشه از پیاده رو ولی دیگه نباید همه خیابون در دست سیگاری باشه که ...هر جا دلشون خواست سیگار بکشند. آخه جان من این درسته ؟!
اگست سال ۱۹۹۹ صاحبخانه کانادایی من از یه ایرانی پرسید چرا این همه ایرانی از ایران مهاجرت می کنند به کانادا یا خارج از ایران.
دوست ایرانی ما گفت: به دلیل این که ما تو ایران محدویت خیلی زیاد داریم. چشماهای صاحبخانه یه کم گشاد و تنگ شد بعد گفت: خب!!! تو کانادا هم ما خیلی محدویت داریم. این که دلیل نمیشه!!!
شاید الان شما خیلی متوجه نباشید که من چی دارم می گم. اجازه بدهید توضیح بدهم.
ببنید ما تو کانادا نمیتوانیم از عطر استفاده کنیم. اکثر مدارس دانشگاه ها جاهای دولتی استفاده از عطر ممنوع هست. و کلا اگر کسی هم بخواهد از عطر استفاده کند به این شکل و شدت که در اروپا مخصوصا فرانسه و این آلمان هست نیست. مردم خیلی خیلی رعایت می کنند.
یعنی کمتر می بینی کسی بیاید رد بشه بوی عطرش تو فضا بپیچه. اگر هم این اتفاق بیفته مردم خیلی خوششون نمی آید. یه جوری بی نزاکتی و رعایت نکردن حقوق دیگران هست.
و صد البته این دلیل نیست که کانادایی ها کثیف هستند . اروپایی ها یا آلمانی ها تمیز .
یه جور فرهنگ شاید بشه گفت هست. بنابراین برای من جالب خواهد بود که ببینم اکثر مردم تا مدتها بعد از رفتنشون بوی عطرشون تو فضا هست. و حتی تو مهدکودک هم مردم کلی به خودشون عطر زدن.
نکته بعدی من اقعا واقعا هیچ تعصبی رو کانادا ندارم هزاران بار مشکلاتش رو گفتم خیلی دوستان هم ازم ناراحت شدن ولی من حرفی رو می زنم که فکر می کنم درست هست.
تو تمام این کشورهای که من بودم تا حالا جز کانادا من مشوری رو ندیدیم که مردمش اینقدر به قوانین راهنمایی رانندگی احترام بگذارند. وقتی وارد خیابون می شوی از چند متری ماشین وای می ایسته برات حتی چراع سبز هم قرمز شده باشه برات صبر می کنه خیابون رو طی کنی و بوق نمی زنه برو دیگه !! مگه نمی بینی چراغ قرمز شده . البته استثنا همه جا هست ولی در کل مردم خیلی رعایت می کنند. بنابراین آمار تصادف توش خیلی کم هست. نگفتم صفر هست ها گفتم کم هست.
من تو این مدت کوتاه چند تا تصادف تو آلمان دیدیم که به نظرم آمد خیلی زیادتر از کانادا یا حداقل آن دهاتی هست که من توش هستم.
چند تا عابر پیاده دیدیم که راننده ماشین در حالت اعتراض بهشون بود. و ماشین وایستاده بود وسط خیابون با هم بگو مگو می کردند.
خب این موضوع تو کانادا خیلی بندرت اتفاق می افته. البته شاید تو استان نیوبرانزویک اتفاق بیفته آن هم نه به این شکل .( مردم آین استان به سادگی معروف هستند. می گویند همه هم با هم فامیل هستند همه هم یه نوع اسم مشخص دارند که با مثلا پدر یا پسر از هم تشخصی داده می شوند. شایعه هست که می گویند مردم آن جا وسط خیابون باهم دو ساعت چاق سلامتی می کنند.)
خلاصه جونم براتون بگه که شباهت رانندگی تو کانادا با آلمان مثل رانندگی آلمان به ایران هست. (البته با کمی بدجنسی از طرف من )
حالا در مورد مشروب هم همین تو ما تو کانادا هزار جور قوانین سفت سخت برای مشروب داریم. چه از خریدنش چه از خوردنش چه از جاش. بنابراین دیدن این همه آزادی در خوردن مشروب وسط خیابون برای مایی که فقط تو شب هالو وین شب سال نو می توانیم مشروب وسط خیابون بخوریم. خوب جالبه دیگه!!
بابا من که گفتم دهاتی هستم تازه از دهات آدم شهر شما باورتون نشد. این دست در بامب یار هم داشتن باز هم بر می گرده به همون قضیه دهاتی بودن و از این حرفها.
راستی می گویند این کانادا آمریکا خیلی مذهبی هست. اما انکار این آلمانی ها هستند که فرت فرت می رند کلیسا. این جا هر روز کله سحر کلیسا ناقوسش رو میزنه. سرظهر وقت غروب . چقدر هم مشتری داره.
یه چیز دیگه اگر کلیسا ها تو کانادا اینقدر زنگ بزنند و آلودگی صوتی ایجاد کنند فکر کنم مردم می ریزند آتیشش می زنند. ها ها ها
گفتم وقت ندارم ای میلی های اعتراضی با کامنت ها رو دونه دونه جواب بدهم . بهتره یه پست بذارم کلی وقت کمتری می گیره انکار بیشتر شد.
برای آخرش هم بگم این پست پانته آ رو می خواندم.
حدسم صحيح بوده. دوباره زنه اومده و جيغ و داد کرده که اينجا نبايد سيگار کشيد. اين آلمانيهای سربهزير هم اصلاً نميدونند اعتراض يعنی چی. هر کی هر چی ميگه سرشون رو ميندازند پايين و گوش ميکنند! از دست اونها بيشتر عصبانيم. از خانمی که توی کيوسک بيمارستان، همون بغل کار ميکنه پرس و جو ميکنم. اون هم خيلی عصبانيه چون زنه جلوی مشتريهاش سرش داد و بيداد کرده. به مطب ميرم که اين دفعه خرخرهء زنه رو بجوم.واقعا دارم فکر می کنم این آلمان ها سر به زیر هستند؟ شاید پانته آ بهتر از من می دونه. هر چی باشه آن خیلی وقته با آلمانها سر وکار داره و باهشون زندگی می کنه. هی فکر می کنم هی فکر می کنم. بعدش به این نتیجه می رسم حتما آلمانی ها خیلی سر به زیر هستند شاید این مردم کانادا هستند که خیلی خیلی شلغم هستند که آلمانی ها نسبت به آن ها آدم های اعتراض کنی خشنی به نظر می آیند.
شاید هم من اشتباه می کنم.
من بارها تو خیابون پشت کالسکه دخترک وایستاده و مشغول راست و ریست کردن دخترک تو کالسکه شدم. اما حتی یکبار هم پیش نیومده تو کانادا کسی که پشتم گیر کرده بهم اعتراض کنه یا حتی مودبانه ازم بخواهد راه رو باز کنم تا آن بتوانه رد بشه. این جا به محض کوچکترین استاپی پشت سری میگه ببخشید می توانم رد شم. خیلی وقتها وقتی عذرخواهی می کنم بی اعنتا یا اخم آلود رد می شوند. برعکس دهات ما که کلی خوش برخورد هستند.
من خوب می دونم تو دنیا امروزی یه حکم کلی دادن خیلی کار سختی هست. به راحتی گفتن این خوبه یا آن بده خیلی خیلی کار دشوار و غیر ممکنی هست.
مثلا نمیشه گفتک این که کشور کانادا این همیه قوانین و محدویت داره خوبه و آلمان که اینقدآزادی داره بده . یا برعکسش .
چی بگم بابا بس حرف زدم کم آوردم انگشتم درد گرفت.