۶/۲۶/۱۳۸۵

تولدت مبارک


CUTIE PIE

YTERESAY









۶/۲۰/۱۳۸۵

آخرین پست

پارسال همین موقع ها بود که من هر روز می رفتم بیمارستان ما گوشی و از سن سی اش می خواستم عمل سزارین من رو زودتر انجام بده و آن هم هر روز به یه بهانه ای مشخص کردن تاریخ سزارین رو به روز بعد موکول می کرد.
جمعه از صبح ساعت ۷ سر کار بود تا ساعت ۹ شب که با دوچرخه برگشتم خونه اصلا فکر نمی کردم فردا صبحش عازم بیمارستان خواهم شد. اما یه جورای حس می کردم که دیگه آخرین روزی کاریم خواهد بود.
شنبه ساعت ۱۲و هفت دقیقه ظهر جوجو قدم گذشت روی چشم ما تشریف فرما شد. یادم می یاد که از بیمارستان نمی توانستم به اینترنت وصل شم.
سه روز بعد با همون لباس بیمارستان رفتم به ساختمان اینترنشنالی که نزدیک بیمارستان بود که خبر دنیا آمدن جوجو رو تو وبلاگ بنویسم ولی بلاگر کار نمی کرد و من نتوانستم پستی بنویسم. از رو نرفتم فردا دوبار به بهانه خریدن قهوه از طبقه پنجم بیمارستان صاف سرم انداختم پایین رفتم که خبر دنیا آمدن جوجو رو بنویسم.

خیلی ها تو نوبت استفاده از اینترنت بودند و من حداقل نیم ساعت منتظر شدم دیدم این جوری خیلی طول می کشه از یکی خواهش کردم به انذازه یه ای میل دوخطی وقتش رو به من بده و آین جور بود که خبر آمدن جوجو رو تو وبلاگم نوشتم.
امسال در اولین تولد جوجو ما در آسمان هستیم و باز هم دسترسی به اینترنت ندارم که وبلاگم رو بنویسم. ولی می دونم که روز ۱۷ سپتامبر همیشه برام یه روز خاص خواهد بود.



من تکذیب می کنم! من هر چی وابستگی با القاعده و هر چی گروه مشابه آن را از همین الان به شدت تکذیب می کنیم. هر چقدر هم گفته شه که حرف راست رو باید از جوجو شنید که از صبح که بیدار میشه میگه ال دوقا دوغا دوغا و ال دوغا اما من شدیدا تکذیب می کنم.


این آخرین پستی هست که من از ایرلند می نویسم. آگر همه چیز خوب پیش بره یه تروریستی به همون شاخ نزنه و فرودگاه ای بسته .نشه ما دارم می ریم خدمت جهانخوار بزرگ تا با اتفاق جهانخواری کنیم. شما هم تشریف بیارید

۶/۱۹/۱۳۸۵

Akachan


دوشنبه بیست وچهارم زانویه دوهزار و پنج به سرعت برق از مدرسه پا زدم تا بیمارستان موتوناگا. برگه گرفتم و منتظر شدم. همه فکر می کردم نکنه اشتباه کنم بعد به خودم می گفتم نه اشتباه نمی کنم از همین حالا تکون هاش حس می کنم. از فکرم خنده ام می گرفت. سعی می کردم فقط لبخند بزنم نه قههقه تا مردم آن جا فکر نکنند خل شدم. اما واقعیت این بود که دلم می خواست آنقدر بلند بخندم که تمام دنیا صدام رو بشنوه.
چند دقیقه بعد آزمایش خون دادم و لحظه ای بعد سن سی من رو صدا کرد و به اتاقش رفتم. خیلی خشک و بی احساس گفت: شما حامله ای! کمتر از یک ماه. ماه دیگر هم بیا ببینمت.
چنان چشمانم برق میزد و قلبم تند تند میزد که احساس می کردم همین الان قلب ام داره از دهانم در میاید.
از در که آمدم بیرون پیش خودم فکر کردم هرگز دیگر به این بیمارستان نخواهم رفت. دکتر حتی به خودش زحمت نداد به من یه امید تو کوزای ماس بگه!! (آخرش جوجو تو همین بیمارستان توسط همین دکتر دنیا آمد).
بعدش پپش خودم فکر کردم چه اهمیت داره تبریک آن سن سی اخمو. مهم اینه که من امروز خوشحالترین روز زندگیم هستم. خدا هزار بار ازت ممنونم.
باید می رفتم دانشگاه ساعت سه کلاس داشتم. اما رفتم خونه تا خبر آزمایش رو به قلی بدم. قلی شب تا صبح بیدار بود درگیر یه پروزه. تا صدای در رو شنید مثل فنر از خواب پرید گفت: آزمایش دادی؟ جواب رو میدهند؟ گفتم جواب رو همین دقیقه دادند منفی بود.
گفت: فکر می کردم اشتباه می کنی. حالا ناراحت نباش. دیر نشده که ....

خنده ام گرفت. فهمید دروغ می گم. بلند شد گفت نهار که نخوردی بیا بریم بیرون نهار بخوریم. گفتم باشه من کلاس نمی رم. بریم رستوران جاپنی مورد علاقه تو بعدش من باید برم پاناسونیک امشب خیلی کار دارم.
گفت پاناسونیک ول کن. زنگ بزن بگو نمیایی. بریم می خواهم برات دستبند بخرم. هر چی گفتم من امشب جلسه دارم نمی توانم باشه آخر هفته. گفت نه نه نه همین الان!! روز به این مهمی زنگ بزن بگو نمی یایی.
چه روزی بود آن روز .
به اولین کسانی که خبر دادم دو تا دوست ایرانی ام بودند. که با آن کیک بالا که روشو نوشته آکاچان ( بچه) باهم جشن گرفتیم.


پروانه جونم شرمنده من پرشین گیگ ندارم. کسی پرشین گیگ داره یکی برای من هم بفرسته ثواب دنیا آخر نصیب اش باد

این هم برای دوست نازی که این روزها دلش شکسته.

۶/۱۶/۱۳۸۵

سفرنامه دابلين

دیشب یادم رفته این رو بنویس ام. الان چند وقته می خواهم بهتون توصیه کنم اگر این فیلم رو ندیدید حتما ببنید. با بازی هنر پیشه مورد علاقه من در نقش اول.

من مطمئن هستم هيچ جا دنيا آدمها به خوشحالی ايرلندی ها نيستند. انکار اين ملت جز تفريح کردن کار ديگری ندارند. سر ساعت شش تمام فروشگاه بوتيک ها هر چی بيزنس هست هول هول می بندند. اگر زیاد خرید رو طول بدی پرور پرو بهت میگه من میخواهم ببندم برم.
دختران و پسران شتابان افتان و خيزان می روند خونه. يه چيزی خورده نخورده دوش می گيرند چسان و فسان بدو بدو راه ميافتاند سمت بار تا نزديک صبح بساط خوشی به راه مردم زن و پير و جوان همه انکار در خوشی کردن با هم مسابقه مي دهند. هفت روز هفته بدون تعطیلی!!
من فکر می کردم فقط شهر ما این جوری. انکاری زندگی شبانه و تفریجات بی ناموسی تو دابلین خیلی بیشتره.
جالب که مدام می گویند ما نیاز به شادی داریم چون هوای خوب نداریم خوب مجبوریم یه جور خودمون رو شاد کنیم.( حالا من گیر دادم که یه ذره کار هم بکنید بد نیست ها)

ايرانيان عزيز لطفا دلتون نسوزه. هيچ جای دنيا اينقدر مردم بساط جشن و پارتی و عروسی و دوره ندارند. آن رو واسه آن جاپنی ها بدبخت نوشتم . مخصوصا زن ها شون .

خب! ما رفتيم دابلين با اين که بار اومون نبود اما اين بار خيلی بهمون خوش گذشت. خيلی زياد جای همه شما خالی


اولین این که ایرلند نزدیک به چهار میلیون جمعیت داره که نزدیک به یک میلیون نفرشون در دابلین زندگی می کنند. مساحت اش 70,282 کيلومتر مربع است.


اولین و قدیمی ترین سمبلش Harp ( ساز مورد علاقه من) بوده قبلا روی سکه های پولشون هم حک می کردند. اما امروزه فقط در جاهای دولتی و پلیس استفاده می شه.

سمبل دیگرش هم Shamrock (فکر کنم به فارسی ميشه شبدر ) است. که فکر می کنند قدرت جادويی با عدد قدرتمند ۳ هست.


بيشترين توريستی که از ايرلند ديدن می کنه از کشور آمريکاست. می دانيد که نزديک به هفتاد ميليون ايرلندی در آمريکا زندگی می کنندو اکثر کسانی که هم برای ويزيت به ايرلند می آيند نسل های بعدی مهاجران هستند. کلا فکر کنم فرهنگ جهانخواری ( آمريکا) مخصوصا موزيک کانتری خيلی شبيه به موزيک ايرلندی هست.

این شهر خودشون می گویند که چهار فصل در یک روز . روز اول که بارون شدید بود. اما ما زیر بارون کلی شهر و پیاده گشتیم. جوجو هم کم نیاورد هر جا آهنگ ایرلندی شنید وایستاد دست زد و کلی مردم رو درو خودش جمع کرد. اگر تو خیابون جایی کسی ساز یا چیزی میزد دیگه باید زور زورگی از آن جا می بردیمش. ( قلی میگه عین مامانش عاشق ساز و رقصه)تو آن عکس ساعت نزدیک دو شب هست و این خانم هم انکار نه انکار باید بخوابه. کلی مردم تعجب میکردند از دیدن بچه سرحال آن هم آن وقت شب. تا شب تو هتل هم نمی خواست بخوابه با کلی دعوا خوابید.
Dublin Castle
این قلعه هم رفتیم دیدیم که راهنماش خیلی خوب توضیح می داد و کلی اطلاعات جالب از زمین زمان هوا آسمون میداد . اما این جوجو از خواب پرید بود آنقدر بد اخلاقی کرد که هواس همه رو پرت کرد بیچاره راهنما هم چند دفعه یادش رفت چی می خواد بگه.

خیلی نتوانستم استفاده کنم اما یه چیزهای جالب آن وسط های گریه جوجو شنیدم. مثلا می گفت این در ورودی قلعه مجسمه ها پشت به شهر دابلین هست. و این نماد اینه که به افراد داخل قلعه بیشتر توجه داره تا مردم شهر. و یا این مجسمه عدالت که تروازو دستش هست اگر خوب دقت کنید تراوز کفه هاش مساوی نیست. یه کفه سنگین تر هست. و نماد این هست که یه کفه به طرف افراد داخل قلعه همیشه سنگین تر هست.

این اتاقی هست که در آن تصمیم گرفته شد ایرلند بشه رییس اتحادیه اروپا. نکته جالب دیگر هم صندلی های این میز هست که مردانه و زنانه هستند. برعکس همیشه صندلی های بزرگ و پهن متعلق به خانم هاست و صندلی های باریک مال مردهاست. دلیلش هم این
هست تو آن زمان زنان لباس های خیلی چین دار می پوشند و این صندلی ها از ریخته شدن دامنشان روی زمین جلوگیری می کرد.

این هم صندلی اعلحضرت هست که تاجش هم اگر دقت کنید آن بالا معلوم هست. این هم مبل مخصوص لاور هست که دقیقا روبه روی صندلی اعلحضرت هست. آین هم آینه مخصوص ملکه هست که به شکل تاجش هست.

اين هم يه صحنه غم انگيز . اين هم مجسمه James Joyce نویسنده معرف.

این آقا هم کلی باعث سر گرمی جوجو بود.کلا از اين چيزها تو ايرلند خيلی زياد هست. اما اين يکی خيلی مورد پسند واقع شده بود.

ده جای ديدنی دابلين رو قردا اضافه می کنم. الان ديگه خيلی خسته شدم. شما اين جا عکس ها رو ببنيد . شايد خوشتون آمد هرچند که اصفهان خيلی خوشگلتر و ديدنی تر از اين شهر بود

Dublin's Fair City







این اسم رو من رو این شهر نگذاشتم ها . من اگر بخواهم اسم بزارم روش بهش می گم شهر آلودگی صوتی. به طور وحشتناکی این شهر سرو صدا داره.
این ها رو داشته باشید تا من کم کم سر فرصت بنویسم عکس بذارم . ( می دونید که بچه داری و گرفتاری)

۶/۱۵/۱۳۸۵

بر گشتیم



ما بر گشتیم اما آش و ماش و له. آدمهای شریف و کار مندان با حال راه آهن خط دابلین به کرک اتصاب کرده بودند. (فقط هم خط دابلین به کرک ). وقتی رفتیم ایستگاه قطار تازه فهمیدم ناچار با اتوبوس آمدیم.

من باورم نمیشه این جوجو این قدر شیطون شده باشه.

این عکس ها رو داشته باشید تا من بیایم .

۶/۱۲/۱۳۸۵

جهیزیه یا سیسمونی

این که دو نفر می خواهند زندگی شون رو شروع کنند و احتیاج به کمک دارند و خانواده ها سعی می کنند یه سری لوازم زندگی رو در اختیار شون قرار بدهند باز باز قابل قبول هست. ( هر چند من برای خودم اصلا و ابدا نمی پذیریم)
اما من اصلا توجیه نیستم برای فلسفه سیسمونی. من نمی فهم کسی که قرار بچه دار بشه آیا اصلا نباید فکر کنه که آیا از لحاظ مالی می توانه زندگی فرد دیگری رو تامین کنه یا نه؟ آیا کسی که اینقدر مستقل میشه که میخواهد فرد دیگری و هم به وجود بیاره. باید باز هم از لحاظ مالی حمایت بشه؟

منهای تجملات عروسی که این روزها دیگه رفته تو خون ایرانی ها. دیگه واقها خنده داره که سر مقدار سیسمونی هم دعوا میشه. واقعا یعنی چی آخه؟

===================


ن جوجو مو رو زدم زیر بغل ام فردا صبح دارم می رم دابلین تا چهارشنبه هم نیستم. بچه های خوبی باشید تا من برگردم.
اگر شد یه چند تا عکس هم می گیرم میاریم. هر چند که با جوجو دیگه عکس گرفتن سخت شده. قلی هم که نیست تازه باشه هم نه عکس می گیره و نه حوصله اش رو داره.

حالا که قلی نیست یه چند تا غیبت هم ازش بکنم.
این شوهرک قل قلی من آخر امیدوار تا حالا نشده که بخواهیم یه کار انجام بدهم این دوساعت ختم قرآن نکنه که نه نمیشه. این جاش اشکال داره آن جاش ایراد داره.

آن روزی های که می رفتم دنبال شناسنامه جوجو نصف روزام تو ثبت احوال می گذشت نصف بعدش هم به سر و کله زدن با قلی. تمام مدت می گفت نه نمیشه. چرا پافشاری می کنه؟ من می دونم که درست نمیشه.

این آپارتمانی رو که الان داریم قراردادش یکساله هست. ولی ماخواهیم زودتر تخلیه اش کنیم.
هر چی بهش می گم بابا فوقش آن چیزی که ازمون گرفتن که معادل یک ماه اجاره هست بهمون نمی دهند. میگه نه؟ باید برای ماههای باقی مانده از قرارداد هم به صاحبخونه پول بدهیم.
با چه دردسری راضی اش کردم که زنگ بزنیم بپرسیم.
زنگ زدم به شرکتی که این کارها برای ما انجام میده میگه نه همون یک ماه اجاره دیگه بهتون پس نمیدند. جز این که شما بخواهید کسی رو پیدا کنید که خونه رو اجازه کنه.

هر کاری کردم قبول نکرد که نکرد میگه نه تو قرار داد ما ننوشته که کسی رو پیدا کنید پول رو بهتون بر می گردونیم. به هزار جور ترفند کردم تا راضی شده باز پرس و جو کنه.


حالا که قبول کرده رفتیم بنگاه قرارد داد خونه می بینم بیشتر از هفتاد درصد پول رو بر می داره تا بخواهد کسی رو پیدا کنه. از دوستانم شنیدم که میشه خودم با آگهی دادن کسی رو پیدا کنیم.
نزدیک یک هفته روش کار کردم تا قبول کرد که اد بزنیم برای خونه. تمام مدت گفت نه نمیشه کسی نمی یاد. اجاره این جا بالاست کسی پیدا نمیشه این جوری آن جوری.

یک ساعت از اد نگذشته بود ۵ تا تلفن شد. اولین نفر خونه رو پسندید قرارداد هم بسته شد. فقط با ده یورو.

وای به روزگارتون به قلی من بد بگید ها گفته باشم.



Lilypie 3rd Birthday Ticker