۶/۱۲/۱۳۸۷

منبع مالی من

فردا هم باید تو قطار از اینها درست کنیم!



میدونم باید از سویس بنویسم. میدونم قول نوشتن خاطرات ژاپن رو دادم. اما یه چیزهای رو باید بنویسم. واسه ثبت تو حافظه تاریخ.

- فردا صبح میرم مونیخ. واسه یه سفر کاری. به دخترک می گم برو زود بخواب فردا صبح زود باید بلندشی می خواهیم صبح زود بریم سوار چوچو ترن بشم. با خوشحالی دستهاش بهم می زنه می گه اوکی مامی. فردا می خواهیم بریم تو مونیخ یه پلی گراند بزرگ تا شب بازی کنیم.
دلم براش میسوزه بیچاره نمیدونه تمام فردا رو باید زیر دست پای دست آدم بزرگ این ور آن ور بره اما سعی می کنم ساعت نهار در برم حتی کوتاه هم شده ببرمش یه کم بازی کنه.

-به یه سفر دو هفته ای دور آلمان دعوت شدیم. همراه با یک نهار در ضیافت خانم آنجلا مرکل. قبل از این که بیایم آلمان این سفر تو برنامه بود و می دونستم تو آخر ماه آگست انجام خواهد شد. اما نمیدونستم این سفر شیک بدون بچه هست.
خانمی که مسول این کار هست چند بار تماس گرفته و خواسته که حتما شرکت کنیم. کلی از هتل های خوب گرون و کاخ و جاهای دیدنی از جمله این جا که تو برنامه هست تعریف می کنه تا تشویق کنه تو مراسم شرکت کنیم.می گم خانم عزیز من بچه سه ساله دارم این جا تو آلمان هم کسی رو ندارم . برنامه یه جور بزارید تا با بچه هم بشه شرکت کرد.
کلی آدرس و شماره مختلف از پرستار بچه به ای میل کرده میگه بسپارش دست یکی از اینها می گم مگر میشه من دو هفته از بچه ام دور باشم.همین جور بسپارمش دست یه پرستار خودم برم دنبال خوشی ام. چنان از حرفم تعجب می کنه انکار من تنها مادر روی زمین هستم که این کار رو می کنم.
گاهی دلم برای این بچه های آلمانی خیلی خیلی میسوزه. تو زندگی اجتماعی شون که دقت می کنی. بچه بد جور تو حاشیه هستند. دقیقا برعکس کشور سوئد.
حالا به شوهر می گم تو برو. میکه ولم کن بابا خیلی از اینها خوشم می آید.


- از در دانشگاه که در میایی انکار وارد یه کشور دیگر یه فرهنگ دیگه یه جای دیگه شده ای. من تا حالا تو کشوری ندیده بودم اینکار دانشگاهیانش مخصوصا استادانش کار درست باشعور و انسان باشند. در عوضش مردم تو کوچه و خیابون آنقدر عنق و عصبانی و بداخلاق باشند. مردم انکار یه جوری از آزار هم لذت می برند.


- این جا مردم خیلی علاقه دارند بستنی بخورند. تو خیابون همینجور چر از این کافی شاپ. یه َعالمه مدلهای مختلف بستنی با هزار مدل تزیین های خوشگل که خیلی هم خوشمزه هست وجود داره. مردم آلمان به شدت برای این بستنی ها پول می دهند.
وقتی بستنی برای بردن می خری. تو طرف یکبار مصرف قیمتش با انی که تو کافی شاپ بخوری فرق داره. مثلا به یه قاشق (؟!) بستنی رو می دهند ۸۰ یا ۷۰ سنت حالا شاید آنی که بخواهی تو ظرف خوشگل مثل آنی که تو ایران بهش می گویند سان شاین یا چیزی شبیه ان برات بیاره هر قاشقش یه ۵۰ یا یک یورو گرونتر باشه.
هر روز هروز من دارم می بینم کارکنان این کافی شاپ ها با مردمی که بستنی برای بیرون خریدن آما تو صندلی مخصوص کافی شاپ نشستن درگیر هستند .
چند روز پیش دو زن خیلی مسن روی صندلی مخصوص جلو کافی شاپ نشسته بودند و از بستنی مخصوص بیرون که ازرونتر بود به آرومی می خوردند.
کارمند کافی شاپ امد بهشون گفت از این جا بلند شوید این صندلی برای کسانی هست که از بستنی برای این جا سفارش بدهند. حالا من خیلی آلمانی نمی فهم اما خوب معلوم بود سر این موضوع دارند بحث می کنند. تو خانم بی توجه به تذکر آقا به بستنی خوردن ادامه دادند. یه چند دقیقه دیگه باز مرد آمد گفت بلند شوید. این ها باز توجه نکردند. مردم رفت دو دقیقه دیگه برگشت چنان نعره می کشید و با مشت می کوبید روی میز اینها که ظرف بستنی یکی شون افتاد زمین. یک عالمه مردم جمع شده بودند این دوتا پیرزن رو نگاه می کردند.
دلم می خواست آلمانی بلد بود هر چی فحش بلد بود نثار آن مردتیکه می کردم.
بابا یه بار تذکر می دهی دوبار تذکر میدی حالا طرف توجه نمی کنه بیخیال شود دیگه آزار داری به خودت و دیگران میدهی به مولا.


من دیگه این وبلاگ انار رو نمی خوانم. تحریم می کنم . من اصلا آدم تحریم گری هستم.دیشب دختر من رو کچل کرد که من از آن قرمز ها می خواهم. امروز از این جا براش یه دونه انار خریدیم ۲ یورو ۹۹ سنت اخه این انصاف من برای هر دفعه باز کردن این وبلاگ دویورو نودو نه سنت بدهم. نه این درسته اصلا!



- تو این همه خشانت( همون جمع خشونت هست)که یه ما رو هفته قبل گرفته بود. یه اتفاق افتاد کلی موجبات انبساط خاطر ما شد. یکی از من خواسته منبع مالی این همه سفر های رو که می رم مشخص کنم. بگم از کجا پول میارم این همه(؟!!) می رم سفر.
برادر من خواهر من سفر کدوم هست. این حرفها چیه می گویی؟ مگه من کاندیدا انتخاباتی ریاست جمهوری هستم که منبع مالی سفرهام رو مشخص کنم؟!
اولا اینها که پرسیدن نداره منبع مالی ؟! جیب مبارک جناب آقای همسر که از جیب ملا هم پاک تر هست. *
بعدش هم کدوم سفر (؟!!) من از آخرین بار سه سال پیش رفتم نیوزیلند.که از پس انداز کاری خودم و شوهر بود. حتما یادتون هست که دختر من روز شنبه دنیا آمد و من تا ساعت ۹ شب روز جمعه با ان شکم گنده سر کار بودم و با دوچرخه برگشتم خونه. حتما یادتون هست دیگه! . و اخری هم چند هفته پیش رفتم سوییس که کلا یه هفته هم نمی شد. هنوز حساب نکردم جقدر خرج شد.

هتل تو سوییس خیلی خیلی گرون بود. اما غذا و رستوران هاش از آلمان ارزونتر بود. که این به نفع ما بود . بستنی هاش خیلی گرونتر از آلمان بود. خب خیلی هم از بستنی آلمان خوشمزه تر بود.
(رفتید سوییس حتما فکری به حالا هتلش بکنید. خونه دوستی همویی خاله دایی خراب شوید. تا می توانید بستنی بخورید که خیلی خوشمزه هست. هرچند گرون اما اشکال نداره عوضش وقتی میروید کانادا اصلا بستنی نخورد چون بستنی هاش خیلی بد مزه هست ارزش پول دادن نداره جبران میشه.)

بنابراین تهمت نزنید. یعنی چی جاسوسی می کنی پول می گیری؟!! اصلا به من میاید جاسوس باشم. جاسوس کی؟ نکنه جاسوس احمدی نژاد هستم. یه کم بیشتر فکر کنید شاید به این نتیجه برسید که غیر از جاسوسی از راه دیگری هم میشه پول در آرود.

چقدر این شاخه آن شاخه شد.



- هر بار دلیل سفر به کشور مختلف رو نوشتم برای هزار بار هم تو این وبلاگ توضیح میدم.اما باز از من می پرسند چرا همی میری این کشور آن کشور. حالا کل قضیه بماند برای بعد از سفر میایم دوباره ریز ریز می نویسم آنلاین سوالات جواب می دهم که دیگه دست از سر کچل من بردارید.

فقط برای آلمان بگم که شوهر من از دولت آلمان یه جایزه آدمیک برده.که مال استادان دانشگاه هست. که شامل یه مقدار پول نسبتا خوب و همین سفرهای که خدمتان عرض کردم و یه کرسی استادی دانشگاه هست.

این جا چون وبلاگ من هست و من اصلا چشم دیدن هیچ گونه برتری عملی شوهرم رو ندارم و از طرفی کلی شاگردان شوهرک این جا رو پیدا کردن و میخواند و ایشون هم اصلا دلش نمی خواد شناخته بشه و من هم در کمال حسادت حاضر نیستم از خوبی هاش چیزی بنویسم خیلی وارد ریز قضیه نمی شم. خودم یه جایزه ای چیزی ببریم می یایم این جا هوار هوار می کنم. بنابراین بی خیال قضیه جاسوسی بشوید بابا بیخیال جاسوس کیه؟!! جاسوسی چیه؟!!
من اگر جاسوسی هم بکنم جاسوسی امریکا رو می کنم نه احمدی نژاد رو بی خیال احمدی نژاد باید من واسه خاتمی هم تره خورد نمی کنم . احمدی نژادی که جای خود داره .
من برم وسایل رو جمع جور کنم. یه گونی فقط وسایل این دختر میشه.
آزی و سارا عروسک هاش- قیچی با کاعذ . مداد رنگی با کتاب نقاشی- نصف اناری رو که امروز خریده ( نصف اش گذاشت فردا تو قطار بخوره) مقدار متناوبی کتاب داستان فقط انگلیسی نه آلمانی- شکلات - انگور- آب -پتو - سطل و بقیه وسایل خاکبازی- میوه- دو دست لباس اضافه با یه کفش اضافه- عینک. کرم ضد آفتاب- دستمال خیس- دستمال کاغذی.



بچه های خوبی باشید تا من بر گردم.

۲ نظر:

امیربلندیان گفت...

تیلا گفتی سارا... و آزی...؟اون اسمی رو که موقع گرفتن شناسنامه ...بامبول در آورده بودن....من فکر میکردم بالخره موفق شدی:(

ناشناس گفت...

امیرجان معلومه که موفق شدم. مگر شک داری ؟ بابا به من می گویند تیلا ان هم از نوع کاکتوس. آن آزی و سارا اسم عروسک هاش هست که هر جا میره باید به خودمون ببرمشون و گرنه روزگار سیاه و تار. اسم سارا رو بخاطر عشقش به خاله ساله دوست انتخاب کرده و آزی هم باز اسم دوست من هست

Lilypie 3rd Birthday Ticker