۶/۲۴/۱۳۸۴

خونمون بهترين جای دنيا

یادم نمی یاد هیچ وقت مارجانم صبحانه درست کرده باشه. همیشه حتی موقعی که پدر جان خیلی هم مریض بود ٬ باید حتما خودش صبحانه درست می کرد. البته هیچ وقت خودش برای خودش چای نمی ریخت. حتما باید مارجان براش چای میریخت. روزهای که مارجان مریض بود ٬پر جان بیچاره میز رو آماده میکرد ولی خودش لب به چیزی نمیزد.

روزهای که من یا خواهرم مریض می شدیم پرجان بیچاره جاش تو اتاق پذیرایی بود و ما جاش رو تو تخت اش می گرفتیم. وای که چقدر مزه می داد کنار مارجان خوابیدن و سرزدن های گاه بیگاه پرجان تا صبحی روز فردا که با سینی صبحانه بهت لبخند میزد و به شوخی میگفت خوب دیشب ما رو بی زن و آوراه و در به در کردی ها پاشو پاشو یه چیزی بخور این جا رو ترک کن دیگه خوب شدی ٬ یه پرس ناز کم داشتی که جبران شد.

عجیب دلم برای پرجانم تنگ شد.

هیچ نظری موجود نیست:

Lilypie 3rd Birthday Ticker