فکر کنم همه تو خبرها خوانده بوديد که چند وقت پیش ژاپن درخواست عضويت در شورای امنيت را داده بود. بي بی سی فارسی هم نوشته بود. ام من الان حال ندارم بگردم واسش لينک پيدا کنم. خودتون زحمتش را بکشيد.
همانطور که می دانید اين درخواست ژاپن با مخالفت شديد چين مواجه شد. چين ادعا کرده بود که ژاپن به کشورهای فقير آفريقايی کمک مي کند تا نظر مساعد و راي شون را برای رفتن به شورای امنيت جلب کند. مقامات چینی اين کار را يه نوع رشوه دادن می دانستند و شديدا به اين کار اعتراض کردند. به دنبال رد شدن تقاضای عضویت ژاپن در شورای امنیت يادم مي ايد در يوميوری شيمبون خواندم که ژاپن کمک های انسان دوستانه اش را به سازمان ملل کم کرده و تصميم دارد در آينده آن را به کل لغو کند.
این ها را تا این جا داشته باشد.
تو این هیرو دای* ما یه دختر بورسیه سودانی بود که خیلی دانشجو موفقی بود و از نظر کاری خیلی کارش خوب بود. اما این سن سی های ژاپنی چنان با این بیچاره برخورد می کردند که انکار دارن بهش صدقه می دهند. بارها به من می گفت چه شب ها از دست این سن سی گریه کرده. ولی هرگز نمی گفت چرا ؟ فقط می گفت اینها شخصیت و دل من را به راحتی می شکنند.
کم و بیش مرمری سان چیزهای برای ما تعریف می کرد٬ که چون من خودم با چشمم ندیده بودم.( نه این که فکر کنم مرمری سان دروغ می گوید ولی باورش برام خیلی سخت بود.) مثلا مرمری سان می گفت: تو یه جمع سن سی از این دختر سودانی خواست بود که حتما تو یه کنفرانس شرکت کنه که فقط هزینه ثبت نامه اش ۴۰۰ یورو بوده ولی دختره زیر بار نمیره و میگه این کنفرانس به رشته اش هیچ ربطی نداره و آن هم در دو ماه تو سه تا کنفرانس شرکت کرده دیگه پولی نداره که هزینه این کنفرانس کنه. مرمری سان میگه: سن سی هم بهش می گه با پول یک ماه بورسیه ای که دولت ژاپن از جیب ما به شما میده تمام خانواده ات را ساپورت می کنی. اما پول نداری در کنفرانس شرکت کنی.
راستش باورش برام یه کم سخت بود. تا این که دختر سودانی درسش تمام شد . و از ان جای که C.V خیلی خوبی داشت.توانست تو دانشگاه تورنتو پست داک با حقوق خوب پیدا کنه و از ژاپن رفت. قبل از پیدا کردن این پست یک التماس های به این سن سی می کرد که براش یه پستی یا چیزی با حقوق حتی خیلی کم تو این دانشگاه در نظر بگیره. همه ما فکر می کردیم با توجه به سی وی خوبش حتما از خداشون هست همچین دانشجویی را بگیرند. ولی متاسفانه نه تنها براش کاری نکردند فردا روزی که دفاع کرد بهش گفتند فقط تا یک هفته حق استفاده از مرکز کامپیوتر را داره و بعد از آن حتی اجازه ورود هم نداره.
من کلا آدم احساساتی هستم. چند روز پیش داشتم پشت کامییوتر ای میلی رو می خواندم. از خبر خوشی که می خواندم همین جور بی هوا دستام رو به هم زدم و گفتم وای چقدر خوب شد. از شانس من یکی از سن سی ها ما وایستاده بود تو مرکز کامپیوتر پرسید چی شده چرا خوشحالی؟
منم با خوشحالی تمام براش تعریف کردم که آن سلما دختر سودانی که پارسال دفاع کرد ای میل داشتم. بهم گفته داره تو تورنتو خونه بزرگ و خوبی اجاره کرده و قرار هست پدر و مادرش هم ببره پیش خودش و تو کارش کلی موفقیت کسب کرد و پست داگ یه سالش رو هم برای دو سال با یه پست بالاتر تمدید کرده یه دوست پسر خوب پیدا کرده که خیلی دوستش داره و کلا اوضاع و احوالش خیلی خوبه .
با کمال تعجب دیدم این سن سی به جای این که خوشحال باشه با تعجب گفت مگه آن رفت تورنتو ؟ گفتم آره یادت نیست از همین جا اقدام کرد و شما خودت بهش سفارش نامه دادید. گفت چرا یادم هست ولی من تو این نامه نوشته بود این نمی توانه از آن بورسیه استفاده کنه چون این فوق لیسانس و دکتراش را با پول دولت ژاپن گرفت و این بورسیه یه بورس فرهنگی هست. بعد زا تمام شدن درسش باید برگرده به کشورش.
واقعا نمی توانم براتون بگم که من چطور یخ کردم. بورسی که سلما بیچاره داشت اصلا همچین تعهدی نداشت. این بیچاره هم به اینها گفته بود که نمی خواهد برگرده کشورش و آن جا کار پیدا نمیشه. طفلکی چقدر سختی کشید چه روزهای پر استرسی رو سپری کرده بود تا توانسته بود این فرصت رو پیدا کند. آنوقت این ها به جای این که از دانشجویی آنقدر سی وی قوی داشت٬ حمایت کنند. این جوری از پشت هم بهش خنجر زده بودند. از آن روز یه احساس خیلی بدی نسبت به این سن سی پیدا کردم.
این نوشته
خانم حنا رو هم که خواندم واقعا بیشتر از این فرهنگ و رفتار ژاپنی ها خسته و ناامید شدم.
واقعا خوشحالم که این ژاپن قدرت اول دنیا نیست. وگرنه همین جور که تاریخش هم نشون میده ٬ اگر اینها قدرت داشته باشند تو دنیا یه آتشی می سوزونند که روی آمریکا را حسابی سفید می کنند. تجربه من میگه این ژاپنی ها برای حقوق بشر تره هم خورد نمی کنند.
همیشه فکر می کردم نباید طوری حرف بزنم یا حتما بنویسم که نوشته ام حس نفرت از کشوری٬ قومی یا گروهی را منتقل کنه . ولی متاسفانه انکار دارم این کار رو می کنم. نمی دونم شاید واقعا من جدیدا آدم Pessimist شدم. فقط دارم نیمه خالی را می بینم. به هر حال روز به روز احساس و حس بدی نسبت به این کشور پیدا می کنم.
*دانشگاه هیرو شیما
----------------------------------------------------------------
یه خبر از جوجو هم بنویسم. این جوجو طلایی الان ۳۸ هفته اش شده و من هنوز نمیدونم زمان جراحی من کی هست. سن سی اش می خواد تا آخرین روز صبر کنه. هر چی هم بهش اصرار می کنم. که این شوهرک۲۶ سپتامبر میره ما تنها می شویم. یه کم زمان رو.جلوتر بندازه زیر بار نمیره
فعلا که چاره ای نیست. البته میگه جوجو فقط دو کيلو و ششصد و سی گرم هست و هنوز خیلی کوچک هست.