۲/۲۷/۱۳۸۵

ما هسته داريم

کاملا صبح شده بود که ما در ميان انبوه ای از استقبال کنندگان که یک کامیون گل به همراه آورده بودند( همچین استقبالی حتی از جرج بوش هم نشده بود؟!!) و همش می گفتند فقط بخاطر جوجو آمدن فرودگاه رفتيم خونه .
از بس که خوش قدم بوديم چنان آلودگی هوايی شد که تا يک هفته دولت فخيمه برای مقابله و پیشگیری اول مدرسه ها و بعدش پشت سرش اداره ها رو تعطيل کرد و اين جور بود که کل مملکت خوش خوابيد کسی هم کگش نگزید.

البته من همش فکر کردم و حرص خوردم آگر یک هفته بخواهد این جوری ژاپن تعطيل شه ٬چه ضرری به اقتصاد وارد ميايد . خوشبختانه اصلا و ابدا نگران ايران نبودم که رو بشکه های نفت خوابيده و جدیدا هسته عم داره پیدا میکنه.

تا چند روز که همش تو خونه حبس بوديم. دوستان آشنایی میامدند دیدن ما (البته دیدن جوجو) . خب جایی که نمي شد٬ رفت. از من اصرار که برم بیرون خیابان ها ومردم رو ببینم از دوستان انکار که تو اين آلودگی شديد با بچه کوچک ميگه ديونه هستی. از غر غر های من تصميم گرفتند ما رو ببرند لاهيجان تا هوایی تازه کنیم.

از خود در خونه تهران تا در خونه لاهيجان من جوجو رو تو صندلی اش بستم و محکم به خودم فشردم و هزار بار مرگ رو به چشمم ديديم تا رسيدم.ماشین ها با سرعت مرگ آور در جاده های مرگ آور تر از هم سبقت میگرفتند. به هم راه نمیدادند٬ ولی در عوض تا دلتون بخواهد بهم فحش و ناسزا می دادند.


خلاصه خسته و کوفته رسیدیم . ولی سیدن همانا دیدن خونه خالی همان. پدر شوهرک نازنين با لب لوچه آويزان راهی کلانتری محله شد و با لب لوچه آويزان تر و عصبانی برگشت. ظاهرا تو کلانتری بهش گفته بودند که مردم دارند از گشنگی ميمرن آنوقت شما خونه تون رو خالی انداختین اين جا نمي دهيد کسی استفاده کنه. کسی که وسايل رو برده حتما خيلی محتاج بوده.

تا اين جاش که زياد خوب نبود. رفتيم يه رستوران به نام هتل( !)زيبا که غذا بخوريم. از من به شما نصيحت که نه پند اندرز هشدار هر چی دلتون ميخواد حساب کنيد . نصف عمرتون بر باد فناست اگر رفتيد لاهيجان به اين رستوران هتل زيبا سر نزنيد . واقعا غذاهاش خوشمزه بود. اين شوهرک ما خودش رو با کباب ترش خفه کرد.

داخل شهر لاهيجان يه استخر داشت که يه خانمی داشت نصف شبی تو سرما زياد کنار استخر نون می پخت.ظاهرا نون هاش خيلی خوش مزه بود. چون مردم تو صف وايستاده بودند تا نون حاضر بشه .من خیلی دلم میخواست با آن شکم پر از نونهاش بخورم ببینم من بهتر نون می پزم یا آن خانم . که گفتند اگر نون میخواهی باید یک ساعت ونیم دیگه بیایی اسم بنویس برو بعد بیا. با لب لوچه آویزن که با این جوجو تو سرما چطور یه ساعت و نیم بمونیم . که یه آقای خیلی مهربون نوبت اش را داد به ما.دو تا نون خریدیم پانصد تومان.و من با شکم پر رو به انفجار یکش رو به تنهایی خوردم .جاتون خالی خیلی خوشمزه بود.
خوب خونه رو که به امید خدا دزد زده بود. تو سرما نمی شد تو خونه خالی موند. تا ۳ و ۴ صبح از این شهر به آن شهر دنبال هتل خالی گشتیم٬ که آخرش تو شهر انزلی هتل سفید کنار یه اتاق پیدا کردیم.






هیچ نظری موجود نیست:

Lilypie 3rd Birthday Ticker