۲/۲۵/۱۳۸۵

ورود به خاک ايران

به ماگفتند می توانیم ۵۰ کیلو بار در سه تا بسته داشته باشیم. صندلی جوجو گفتند نمیتوانم ببریم داخل هواپیما. صندلی رو که ۴ کیلو بود یه بسته حساب کردند و گفتند حالا سه تا چمدان دارید که ده کيلوش اضافه بار هست. برای هر کيلو بايد ده هزار ين بدهيد ده کيلو ميشه٬ صدهزار ين سه کیلو بهتون تخفيف می دهیم٬ چون ما خیلی خوب و مهربان هستیم ٬ بريد٬ هفتاد هزار ين ناقابل بريزد به حساب.

مامور ايران اير هم هی پشت هم می گفت برای شما که پولی نيست بابا.ژاپن هستین ها . انکار ما سر گنج نشسته بوديم. هی به خودم مي گفتم حالا واسه چهار دستمال کاغدی و دایپر بچه ( آخه من خنگ فکر کردم بودم حتما گیر نمی یاد دیگه کلی خرت و پرت برداشته بودم ) بايد اين همه پول بدهيم. به مامور ایران ایر گفتم: من همه اینها رو می ریزم دور و این پول رو نمیدم. آن هم دیده بود من خیلی جدی می گم می گفت نه چرا بریزی دور حیف هست تازه حتما دلیلی داشتی که خریدی٬ بابا پولی نیست که بدهید دیگه.(می خواستم تمام بارمون رو با پست بفرستیم خیلی خیلی کمتر از این مبلغ میشد. )من هم خیلی جدی گفتم یه چمدان رو که کهنه اس و فقط خرت و پرت توش هست ٬میریزم تو سطل زباله .بعدا تو ایران می خرم. خلاصه آقای ریشو دید خیلی راستی راستی میخواهم این کار رو بکنم. گفت حالا صبر کنید ببینم چی کار می توانم بکنم. نیم ساعت این ور آنور کرد. آخرش گفت ۲۰ هزار ین بدهید. چمدانتون حیفه دور نریزد. شوهرک خوشحال بدو بدو رفت که پول رو بریزه من اصرار که نه نمیخواهم از این حرفها دیدیم شوهرک نازنین برگه به دست پول رو ریخته و آمده که مبادا از پرواز جا بمونه.

بعدا تو هواپیما متوجه شدیم که بار مجاز برای ما ۷۵ کیلو بوده و جناب آقای خوش خدمت مامور ایران ایر ۵۰ کیلو بار رو از ما ۲۰ هزار ین اضافه بار گرفته. خوشبختانه تو آخرین لحظه پرواز اقای مهربان رو دیدم وبهش گفتم که ما با این بلیط میتوانستیم ۷۵ کیلو بار مجاز داشته باشیم نه ۵۰ کیلو . که آقای خیلی مهربان فرمودند این پول رو بخاطر این که بسته های ما تعدادش از ۳ تا بیشتر بوده از ما گرفته نه برای وزن بسته ها .

تو هواپيما هم خانم مهماندار منو دعوا کرد که چرا بچه رو رو صندلی چنج مي کنم.اما تو توالت هیچ امکانی برای این که بچه رو چنج کنی نبود. حتی نوشه بودن با عرض معذرت آب هم نیست.

نصف شب بود٬ که رسيديم تهران. من جنگولی بازی هی سرک کشيدم٬تا ميدان آزادی رو ببينم٬ اما به علت آلودگی هوا قابل ديدن نبود. تو صف کلی خودم رو مرتب کردم موهام هم رو گذاشتم زير روسری بچه بغل رفتم پاسپورتم رو دادم به دوتا پسر جوان که داشتند هاها به مي خنديدند. با همون خنده خانم پاسپورت بچه رو بده؟ آقا بچه پاسپورت نداره ؟ خوب شما بفرماييد بريد پيش حاج اقا؟ تعین تکلیف شوید. پيش حاج اقا ؟!! برای چی؟ برای اين که بچه پاسپورت نداره ؟ با همون خنده حجابت که کامله اما آن شلوارت رو بکش پايين که حاج آقا نبينه٬ بهت گیر بده. تازه فهميدم دليل خنده اينها چی بود. من شلوار کوتاه پوشيده بودم٬ با حجاب کامل اسلامی.

وای حالا چی کار کنم. بزارید شلوارم رو عوض کنم بعد برم پيش حاج اقا اين جوری خوبيت نداره. ولی خوب اصلا شلواری در دسترس نبود.چاره ای نبود. با همون حال رفتيم دفتر حاج آقا که تشريف نداشتن. سريع نشستم کيف ام گذاشتم جلو پام که شلوارم معلوم نشه . چند دقيقه بعد حاج آقا آمد خوشحال و خندان. من اصلا از جام تکون نخوردم. گفت بفرماييد٬ بفرماييد بچه بغلتون هست زحمت نکشيد؟!!! خوب از آمريکا آمديد ؟ خوش آمديد ؟ چطوری از ايران رفته بودی؟ قاچاقی از مرز خارج شدی ؟ من هم با دهان باز حاج اقا ... نترس کاريت نداريم فقط راستش رو بگو يه تعهد کوچک ازت ميگيريم بعد ميری بيرون بعدا ميتوانی بری پاسپورت بگيری.
حاج آقا من از ژاپن آمدم پاسپورت هم دارم( تو دلم قبلا چشو چالم رو در آوريد بهم يه پاس داديد) اين بچه پاسپورت نداره.چون تازه دنيا آمده ما وقت نکرديم واسش پاس بگيريم . سفارت گفت بیايم ايران بگيريم. چون طول می کشید و بلیط ما میسوخت.

خوب شما مادرش هستید ؟ بله بیا این فرم رو پر کن . به نام خودت پر کن. چشم . توروخدا بلند نشو بچه بغلت هست من برات فرم رو میارم همون جا . فرم رو پر کردیم هزار تا سوال از نهار شام چی می خوردی تا خونه سه نسل قبلت کجا هست .به چه دسته و حزبی تعلق داری از کی هواداری کردی. قسم آیه که به جمهوری اسلامی خیانت نکردم٬ نمی کنم ٬نخواهم کرد.و هزار تا سوال دیگه.. تموم که شد تازه حاج آقا فهمید که نه من باید این ها به نام دخترم پر کنم. دوباره از اول شروع کردم . آخرشم اين جوجو قسم خورد که غير قانونی از مرز خارج نشده در تظاهرات خارج از کشور بر عليه جمهوری اسلامی شرکت نکرده به هيچ دسته و حزبی هم تعلق نداره جوجو خوبی هست و غذا مورد علاقه اش هم شير مادره.

به سلامتی فرمها پرشد يه چيزی نزديک به سه ساعت طول کشيد تا چندين چند امضا پای فرمها آمده و چون غيرت جمهوری اسلامی قبول نمي کرد اسم جوجو رو و من هم از زور خستگی رو به فوت بودم٬ تو ورقه ای که اجازه ورود جوجو به ایران بود٬اسمش رو تيسا گذاشتند تا بعدا موقع گرفتن شناسنامه و پاسپورت چونه هاش زده شه.

تو آن سه ساعت من همون جور از ترس شلواره نشسته بودم و حاج آقا خودش از این آتاق به آن آتاق تمام امضای های رو که باید پای نامه باشه را برام گرفت.وقت رفتن حالا مونده بودم چی کار کنم. ظاهر کار حاج اقا هم تموم شده بود مي خواست بره . حالا من اصرار که حاج اقا اول شما بفرمایید حاج هم نه خانم شما بچه بغلت هست بفرماييد. من بايد در اتاق رو هم قفل کنم. ناچار بلند شدم با يه دست جوجو رو بغل کردم با يه دست هم شلوارم رو هی ميکشم پايين که حاج آقا مهربان فرمودند خوبه خانم زياد سخت نگيريد .کفشوتون بلند هست پاتون معلوم نیست.

و به اين ترتيب بود که ما با يه جوجو نازنين وارد خاک ايران شديم.

هیچ نظری موجود نیست:

Lilypie 3rd Birthday Ticker