۳/۰۸/۱۳۸۵

خبر در خبر

اول از همه این خبر رو بدم (خيلی زودتر مي خواستم بگم اما هر بار نشد ديگه. ) من و اين شوهرک که از اين به بعد در اين کاکتوس به قلی معروف خواهد شد در کمال سلامت و عقل با کلی بالا پایین کردن و با توجه به این که هر دو تا مون کار خوب با درآمد نسبتا مناسبی داشتیم . به این نتیجه رسیدیم که از زندگی در کشور ​آفتاب تابان لذت نمیبریم و تصمیم گرفتیم برای همیشه از آن کشور کوچ کنیم.

کار خيلی سخت و طاقت فرسايی بود. يه کم هم شبيه کابوس شبانه بود. تو يه مدت کوتاه بايد تکليف خونه و وسايل خونه رو مشخص می کرديم. وسايل خونه رو که با چه واسوسی و هر کدوم رو گرونترين آن چيزی بود که در توان مالی ما بود به قيمت تقريبا مفت با کلی التماس وخواهش تمنا به دوستان و آشنايان بخشيديم. مثلا يخچالی رو که ۱۸۰۰۰۰ين خريده بوديم و فقط يک سال و چند ماهی ازش استفاده شده بود با کلی خواهش به يکی از دوستانمون به ۱۵ هزار ين فروختيم اين بالاترين مبلغ فروش وسايل خونه بود. يه مدتی خيلی غصه اش رو خورديم ولی خوب تصميمی بود که گرفته بوديم. حالا خوب بود همش رو تو مدت کوتاه رد کردیم. دردسر شهرداری و پول اضافه برای بردن وسايل نداديم.

تو ژاپن وقتی خونه اجاره ميکنی تقريبا هی چی نداره حتی لامپ. بعد هم که خونه را تخلیه میکنی تمامی وسایلت رو باید ببری حتی همون لامپ رو وگرنه صاحبخانه برای بیرون بردن آنها شارژت میکنه.

حالا بی زحمت این کاکتوس ما رو از لیست وبلاگهای ژاپن خارج کنید. چون ما به ژاپن خواهیم رفت. ولی دیگر آنجا زندگی نخواهیم کرد.

این پست ها جدید رو از کشور ایرلند جنوبی نوشتم و فعلا تا مدتی تو این کشور هستیم . تا ببینم مقصد بعدی کجا خواهد بود و ما بالاخره عین این یهودهای سرگردان بالاخره کی به مقصد خواهیم رسید.

خبر دوم این که این جوجو چند روزه شدیدا مریض شده و سرما خورده اما امروز حالش یه کم بهتره. از بس تو استخر می مونه و حاضر نیست در بیاید با این کشور یخ بالاخره سرما خورد.

سوم این که من در کمال ناباوری رفتم هفته پیش یه شلوار جین سایز ۱۲ خریدم. و بالاخره قبول کردم که یه سایز بالاتر شلوار بپوشم . هر چی صبر کردم این قوچعلی ها آب بشه ولی شلوار قبلی بد جوری پاره پوره شد دیگه ناچار شدم. خیلی ناجوانمردی ها البته تقصیر سر این جوجو من نیست ها من روزی که از بیمارستان بر میگشتم خونه از وزن قبل از حاملگی هم کمتر بودم. همش تقصير اين غذا ها و مهمونيهای ايرانی هست.

چهارم هم دقيقا يک ماه شد که من دقيقا هر روز به جز شنبه و يکشنبه ساعت ۳:۳۰ مربی ورزش ام قرار گذاشتم که يا نرفتم يا دير بهش رسيدم آن يه شاگرد ديگه گرفت و من آويزون برگشتم. امروز کارن گفتک فقط يکبار ديگه به من وقت ميده اگر اين دفعه نرم يا دير برم بايد خودم يه فکری به حال اين چربی های نازنين بکنم. چون آن هر روز نميتوانه به انتظار من باشه و مگس بپرونه.

پنچم هم این جوجو پیش هیچ پرستاری نمی مونه. تا حالا چند تا پرستار عوض کردم اما فایده نداره. جدیدا دیگه پیش باباش هم نمی مونه . کاملا من رو فلج کرده نمی توانم هیچ کاری بکنم.

ششم هم اين اروپا کی آفتاب ميشه؟!!

هفتم هم در مورد سفر ايران باز هم خواهم نوشت فسمت خيلی مهم اش مونده اما حالا نه وقت دارم نه می توانم تمرکز کنم رو نوشتنم

هیچ نظری موجود نیست:

Lilypie 3rd Birthday Ticker