۸/۰۹/۱۳۸۵

تلگراف


این ها دارند از شهر ما کوچ می کنند یا دارند می آیند به شهر ما
موهام رو کوتاه که نه مرتب کردم سرم خلوت شده وبلاگ می نویسم
- جوجو رو برای اولین بار در زندگیش تنها گذاشتم با دوستم گریس البته !! رفتم مهمونی فردا عکسمون میره تو روزنامه می فرستیم واسه مادرمون ( هاهاها)
لعنت بر کسی که مرز رو اختراع کرد ، بد تر از آن نفرین لعنت ابدی خدایان برای کسی که ویزا رو اختراع کرد
خیلی گرفتارم عین اسب قسمت دوم آن ترجمه رو وقت نمی کنم بنویسم
ای کاش از رفتن تو جمع ایرانی ها نمی ترسیدم.ای کاش فقط یه یک دوست فقط یک دوست ایرانی داشتم
ای کاش و ای کاش رابطه من با دوستان ایرانی همون جور راحت و آسان مثل دوستان کانادایی ام بود
همه مشکلات گردن آنها نیست حتما تقصیر من هم هست که اینقدر رابطه ام با ایرانی ها مشکل دار هست
- من هیچ اطلاعی از مهاجرت به کانادا ندارم شرمنده همه کسانی که ای میل زدند. من که گفتم من برگشتم کانادا ( یعنی از قبل این جا بودم دیگه!)
یه مورد هم می خواهم بگم اما سانسور می کنم نمی گم!!!

۸/۰۵/۱۳۸۵

شبح (Yurei)


اگر روح مرده ناپاک باشد آن روح در لباس و قالب شبح به زندگی بر می گردد. اگر مرده رستگار نباشد در قالب شبح در خواهد آمد.
همچین انسان مرده ای که به دنیا نیامده باشد از دعایش و از احساسش مثل حسادت غبطه خوردن و یا خشم روح می توان در قالب شبح در آید.
شبح قدرت رفت آمد زیادی دارد. در ژاپن باستان مردم عقیده داشتند که خدای Orochi در بالا بالای کوه زندگی می کند.
در مذهب بودا عقیده بر این است. خدای اژدها Ryu به ابر و باران و آب دستور می دهد.
اژدهای Yasha جن پلید مذهب بودا رو مورد حمایت و محافظت می کند.
همه این خدایان دارای دهان گشاد دندان تیز و شاخ های بلند و چشمان تیز بین هستند.
در فرهنگ عامیانه که سینه به سینه نقل شده از تبدیل مردم به علت چشم تنگی عادت های بد به مار حکایت های فراوانی نقل شده است.مردی که در زندگی هرگز راضی خشنود نبود تبدیل به ابلیس شد. مار ماده ای که به شکل زن زیبا و دلربا در آمد و با انسان ازدواج می کرد. و اگر از طرف معشوقش پذیرفته نمی شد از کینه و حسد وی را به بدبختی و فلاکت می کشاند. در حکایت گفته می شود که زن اغلب تعلق به مار دارد چون در نسبت به سرنوشت معشوق احساس تعلق و خوی درنده دارد.

۸/۰۴/۱۳۸۵

بعد از مرگ در دانش ژاپنی





باور شبح شیطان و روح ریشه عمیقی در باور و فرهنگ عامه و داستانهای تاریخی ژاپن دارد. باور های انسان شناسی ژاپن در مذهب شینتون و بودایسم و تاویسم که با خرافات دارای پیچیدگی زیادی هست از چین و هند وارد ژاپن شده است. داستانها و میراث کهنی که با اسطوره انسان شناسی آمیخته است در طول سالیان سال توسط فرهنگهای مختلف در گذشته و حال جمع آوری شده است.
فرهنگ عامیانه در راستای گسترش وقایع طبیعی تکامل پیدا کرد. پدیده های غیر قابل توضیح که مبدا مشخصی نداشتند در میان انسانها ایجاد ترس می کردند.
راز مرگ پدیده ای که در فرهنگ های مختلف توضیح منطقی ندارد. مرگ سرزده و ناگهانی است. مرگ چیزی است که شما را از یک وضیعت به وضعیت دیگر و بدن را به زمین و روح را به جان پیوند می زند.
درطول قرنها گاهی انسانها قادر بودند که باور کنند و بفهمدند که سرانجام مرگ چیست. به دلیل حکایت ها و داستانها و افسانه ای در مورد ارواح و مرگ به تدرج شکل گرفت.
ژاپنی ها باور دارند که همیشه توسط ارواح احاطه شده اند. به همین دلیل در مذهب Shinto بعد از مرگ انسان تبدیل به ارواح و در بعضی مواقع تبدیل بخدا خواهند شد.
آنها باور دارند که هشت میلیون خدا در بهشت و زمین کوه و جنگل و دریا و آسمانها وجود دارد.
در رسم روسوم سنتی این خداها دارای دو روح هستند.
یکی روح لطیف و مهربان ( nigi-mi-tama) و دیگری روح تندو خشن ( ara-mi-tama).



مذهب بودا که در قرن ششم وارد ژاپن شد بعدجبر ماورا طبیعی را که بعد جدیدی بود به باور و اعتقاد ارواح اضافه کرد.
مذهب بودا تعریف جدیدی علاوه بر جهان مرگ و جهان زندگی داشت که سرزمین خالص(Jodo) گفته می شد.
راهی را که انسان در طول زندگی به طور مشخص طی می کند راهی است که یا به جهان مرگ می رود یا راهیست به سوی سر زمین خالص.



زلپنی ها باور دارند که بعد از مرگ روح انسان کثیف و عصبانی و خشمگین هست. در طول هفت سال بعد از مرگ تشریفات و مراسم مذهبی زیادی برای پاک کردن و آرام کردن ارواح نا آرام انجام می شود.
با توجه به این باور روح بین سرزمین زندگی و جهان تاریک و سایه سرگردان هست. به همین خاطر دعا و عبادت ضامن گذر افراد به جهان مرگ خواهد بود

دنباله دارد.



منبع روزنامه یومیوری





۸/۰۲/۱۳۸۵

کمک کمک

کسی در مورد اعتقادات مردم ژاپن به مرگ و بویژه پس از مرگ ،اطلاع یا تحقیقی داره لطفا یه راهنمایی بکنه و ما رو هم شریک کنه . یک در دنیا صد در آخرت ثواب داره.

دوستان عزیز یعنی هیچ کسی که می یاد تو وبلاگ من از این موضوع خبری نداره. آهای وبلاگ نویسان جاپنی کجایید ؟!! کمک کنید ثواب داره بخدا آبرو من رو بخرید ثوابش خیلی هم بیشتره. حضرت علی می فرماید هر کس به من کلمه ای بیاموزد من را بنده خویش کرده است. زود باشید حلقه بندگی تون رو آماده کنید.

فرهنگها

یکشنبه ما رفتیم رستوران لبنانی. این اولین بار بود که قلی راضی شد بیا جایی که غذاهاش رو نمی شناخت. خوشبختانه از غذایی لبنایی مخصوصا Tabouli خیلی خوشش آمد
تا حالا فکر کردید اگر همه کشور ها غذا هاشون و فرهنگ ها شون شبیه همه بودند. مثلا همه جای دنیا چلو کباب داشتند یا آداب رسومشون دقیقا ایران بود . آنوقت دنیا چقدر کسل کننده بود و مسافرت رفتن چقدر بی مزه و بی معنی بود. فکر می کنم همین تفاوتها دنیا رو قشنگتر و قابل تحمل می کنه.

خبر خبر

ایرانی های کانادا که دل شون برای ایران و تهران تنگ شده شبکه TV5 نگاه کنند.

۷/۳۰/۱۳۸۵

دولت فخیمه

شش ماه حامله است. چند ماه پیش پدر و مادرش موفق به دریافت ویزا کانادا نشدند .گفتند مادرش به تنهایی اقدام کند شاید شانس گرفتن ویزا برایش بیشتر شود. دیروز جواب دادند که مدرکی برای برگشتن شما نداریم بنابراین بهتون ویزا نمیدهیم.

چند سال پیش برادر بزرگترش با پرداختن پیزی حدود صد میلیون تومان ناقابل اجازه اقدامات گرفت. برادر کوچکترش همه دوسال هست که با ویزا دانشجو در کانادا هست.
با این همه پول و هزینه که از یه خانواده دریافت شده باز دولت فخیمه نمی توانه اعتماد کنه و یه ویزا سه ماه به مارد خانواده بده تا وقت زایمان دخترش در کنارش باشه روت رو برم دولت یخ زده کانادا...


داشتم اتاق جوجو رو درست می کردم خودش آمد نشسته رو تختش هر کاری می کردم بلند نمی شد. واسه همین کار تعطیل شد. اما صدر اعظم شب ها رو نمی خوابه.

۷/۲۸/۱۳۸۵

کتاب

من تقریبا هر روز برای جوجو کتاب می خوانم.حتی بعضی وقتها کتاب های خودم رو با صداهای مختلف براش می خوانم. آنقدر قشنگ رو پام می شینه گوش می ده یا کتاب رو ورق می زنه.

الان هم نشسته رو پای من با هم م تایپ می کنیم. جوجو رو بردم کتابخانه عمومی یه برنامه داره به اسم
Read To Me! Jamboree چقدر خوشش آمده چقدر دست زد و بازی اصلا هم خجالتی نبود.
با این که آنجا بچه زیاد بود اما خیلی توجه همه رو به خودش جلب می کرد. کارهاش برای دیگران خیلی جالب بود. کسی باور نمی کرد ۱۳ ماه داشته باشه. ظاهرا از بچه های هم سنش قد بلند تر هست.
چقدر وقته داشتن تو خونه بودن سر و کله زدن با بچه خوبه . هر چند من همیشه از این که خانه دار باشم متنفر بودم. اما فکر می کنم بچه های که مادرشان هانه دار هستند چقدر خوشبخت تر هستند.
ناراحتم از این که چقدر دیگر باید جوجو را بدهم دست کسی. اما چاره ای نیست زندگی امروزه چاره برای ما نگذاشته.


می گم چقدر رفتار جاپنی ها تو داخل و خارج کشورشون با هم فرق داره. فکر می کنید آیا ایرانی ها هم رفتارشون تو داخل با خارج از ایران با هم فرق داره؟!

این هم عکس هایی از شهر که پنجره آپارتمانمون گرفتم.

۷/۲۷/۱۳۸۵

آفتابه

جوجو خوابیده و من این اولین باره که از وقتی برگشتم کانادا وقت کردم یه دل سیر بیایم سر وبلاگم. نمیدونم چرا این جوری شده از صبح زود بیدار می شم تا نصف شب راه می رم اما باز نمی رسم نصف کارهام انجام بدهم.

حالا باز خدا رو شکر دنبال خرید خونه نرفتیم.آپارتمان اجاره کردیم البته این تصمیم قلی بود که فعلا خونه نخریم.من اصرار داشتم یه جا خیلی کوچک هم شده بخریم بعدا سر فرصت عوضش می کنیم اما قلی زیر بار نرفت. حالا فکر می کنم چقدر کار علاقلانه ای کرد . با بچه خیلی کار سختی بود.

جوجو تو این جابه جایی ها خیلی اذیت شد.
هفت تا دندان داره و هشتمی هم داره می آید بالا.تا حالا موفق نشدم از شیر مادرجداش کنم. هر چی دکتر مختلف هم امتحان کردم نتوانستم به یک تصمیم قاطع برسم. همشون اعتقاد دارند جدا کردند یکبار بچه از شیر مادر مخصوصا برای بچه ای مثل جوجو که شدیدا وابسته شده کاره عاقلانه ای نیست.و به بچه آسیب می زنه.
اصلا غذا نمی خوره به شدت لاغر شده و وزن کم کرده فکر کنم لباس های چند ماه پیشش دوباره سایزش شده. روز ها که اصلا نمی خوابه. از شب تا صبح هم چند بار بیدار می شه بیشترین زمانی که می خوابه حدود یک ساعت هست. برای همین من تا می خوابم باید بیدار شم. تمام روز رو سر درد دارم. قلی که عملا خرجش رو سوا کرده چون به شدت رو کارش اثر گذاشته.
من هم که دیگه ول کردم بس کار رو کار آمده فعلا بی خیال شدم. مهد کودک پیدا نکردم. نمی توانم هم به کسی اعتماد کنم بچه رو بدم دستش فعلا یکی می زنم تو سر خودم یکی می زنم تو سر کارهام. از دوباره کاری بدم میاید هر کار رو هم باید چند بار انجام بدم. تخت خریدم برای جوجو دو تیکه از چوب هاش اشتباه آمده همین نصف نیمه آن وسط افتاده. صندلی ها پیچ هاشون کم زیاد هست نمی شه درستشون کرد آنها هم همین جور مونده آن وسط.اصلا ولش شو ن کارهای نصف و نیم رو که تمومی نداره همیشه همین طوره. شام رو باش که آش رشته خوشمزه پختم. قلی حتما امشب توش دنبال گوشت می گرده و داد می زنه پس گوشتش کو...


می گم این آفتابه هم چیز خیلی خوبی هست ها. کاش توالت ها این جا هم از اینها بود.

۷/۲۵/۱۳۸۵

شهر مصیبت زده


باورم نمی شد در نطرم این شهر اینقدر فرق کرده باشه. شهر لخت با درخت های لاغر مردنی که به زور سر پا هستند. وقتی که من این شهر رو ترک کردم شهر خیلی قشنگ و سر سبزی بود. چرا این قدر شهر بی ریخت و زشت هست؟ چرا درختها این جوری لاغر به نظر می ایند؟!!
این مدت همش فکرکردم خوب شاید من از ایرلند خیلی سبز آمده اینجا یه دفعه این شهر برام اینقدر خشک بی علف بنظر می یاد.

با گریس دوست قدیمم صحبت می کردم بهش گفتم این شهر چرا این جور مصیبت زده شده؟آیافقط من این احساس دارم یا آن هم همین طور فکر می کنه. گفت دیدی بالاخره موریانه و بیدها پیروز شدند.
این طوفان نبود که سه سال پیش هفتاد درصد این پارک را داغون کرد. موریانه چنان درختها رو خورده بودند که خیلی از درختها قبل از آن به زمین افتاده بودند خیلی ها شون هم کمر مقاومت در برابر یه باد معمولی رو هم نداشتند. یادت میاید آن سالها مدتها با هم بحث می کردیم که چطور موریانه و بید ها از بین ببریم . دیدی بالاخره این موریانه ها و بید ها پیروز شدند.

یادش بخیر چه روزگاری داشتیم . آن روزها معضل اصلی این شهر بندری وارد کردند مورچه و بیدها توسط کشتی بود که در این بندر پهلو می گرفتند. ما هم هر روز نظریه جدید صادر می کردیم کلی بحث می کردیم که چطور از تخریب جنگل جلوگیری کنیم. آن روز مطمین بودم که مورچه هیچ وقت موفق به این کار نخواهند شد.خب شدند انکار موفق شدند علا وه بر پارک حسابی خدمت شهر هم
رسیدند.


شب اولی که از خونه مون به اینترنت وصل شدم یه وای روس جانه گرفتم که هارد لپ تاپ بدبخت رو از کار انداخت. در کمال بدبختی این مدت بدون کامپیوتر موندم. تازه اعتیادم ترک شده بود با از دیروز دوباره آلوده شدم.

دوستان قدیمی هر روز با یه دونه کیک گنده ما رو شرمنده می کنند. دلم نمی یاد کیک ها رو درو بریزم خسته شدم بس به این آن زنگ زدم و براشون کیک بردم. می خواهم از این به بعد به هر کس که خواست بیاید دیدنم بدون تعارف بگم من اضافه وزن دارم شیرینی یا کیک با خودش نیاره مرسی.

چاقی بیشتر نه مرسی خیلی ممنون
!!



۷/۱۲/۱۳۸۵

تعصب

من نمی دونم واقعا میشه کلمه تعصب رو برای این موضوع به کار برد یا نه؟ یادم می یاد من یه بار نوشته بودم که شهر تورنتو شهر کثیف و زشتی هست آن وقت موقع یه ای میل بلند بالا نه چندان مودبانه دریافت کردم که معلوم بود نویسنده اش از دست من خیلی دلخور و شاکی هست.

یه بار هم تو دانشگاه هیروشیما داشتم با یه دوست ایرانی از سیستم آموزشی دانشگاه انتقاد می گردم و می گفتم خیلی ها واقعا نمی دونند این سیستم آموزش جاپن چقدر اشکال داره... دوستم آنقدر ناراحت عصبی شده بود که انکار من بدترین حرفهای دنیا رو بهش گفتم. می پفت تو خودت هم متلق به همین سیستم هستی وقتی این جوری حرف میزنی کلا س کار خودت رو هم پایین میاری؟ من واقعا توجیح نیستم . که انتقاد کردن از چیزی که یه جوری خودت هم بهش وابسته هستی چطور کلاست رو پایین میاره!!؟

حالا الان هم من چیزی به این کانادا گل و گل ها انکار خیلی ها نارحت شدند. راستش من که نمی فهمم چرا باید کسی ناراحت شه یا ای میل گلایه آمیز بزنه؟!!

انتظار دوهفته ای برای محصول حتی اگر در کشور جهانخوار بزرگ هم باشه نشانه عقب ماندگی هست. یه چیزهای دیگر هم می خواهم بنویسم اما دیگه روم نمیشه!!!
انکار این غیرت تعصب یا هر چیزی که اسمش هست جز جدا نشدنی همه آدمهاست. خونه من زبان من کشور من شوهر من بچه من یا همه چیزی که من دارم بهترین بدون اشکال هست. تمام چیزهای دیگه هم خیلی بد هستند.


دیگه چشمام سوز میزنه. اما این رو هم بگم که از الان دلم واسه دوشنبه Turkeyو Thanksgiving خوردن و آب افتاده. خیلی دوست دارم با پای کدو که خیلی مورد علاقه من هست.بعد سالها خیلی می چسبه
Happy Thanksgiving Day



من گفته بودم ما آخرش میریم جهانخوار بزرگ زندگی کنیم. حالا که هنوز آخرش نشده که؟؟ الان فقط هی میریم ویزیت اش می کنیم بعد سریال که با آخر رسید میریم آن جا زندگی می کنیم. خیلی تعچب نکنید اگر سه ماه دیگر یا کمی بیشتر کمتر باز رفتیم یه کشور دیگه .

۷/۱۰/۱۳۸۵

آغازی دوباره

من کانادا هستم.شما کجایید؟

اوضاع خیلی قر وقاطی شلوغ و پلوغ هست. حالا تا روز آینده همه چیز مرتب میشه می یام سر فرصت مینویسم.
با این که اولین بار ما نبود که محل زندگی رو عوض می کردیم. .ولی اعتراف می کنم این یکی خیلی سخت بود.
همه جا دنیا پیشرفت کرد و مدرن شد جز این کشور تنبل کانادا. وسایلی رو که می خریدی حداقل دوهفته طول می کشه تا تحویل بدهند. فکر می کردم بعد هشت سال که بر می گردم یه کم وضع بهتر شده باشه اما انکار جز قیمت ها خیلی فرقی نکرده ؟!!

می خواستم از تشکر کنم از کسی که وبلاگ من رو روز تولد جوجو آپ کرد.
بر می گردم خیلی زود

Lilypie 3rd Birthday Ticker