۳/۲۶/۱۳۸۵

دردسرهای يک اسم1

صبح روز شنبه اولين روز کاری در ايران به همراه جوجو( گفته بودند جوجو رو بايد بياوريد.) رفتيم که شناسنامه بگيريم. ساختمانی کوچک که به در و دیوارهایش مدرک دريافت ISO چندهزار و چندی برای برخورد خوب کارمندان و مدیریت با ارباب رجوع به زبانهای انگليسی و فارسی قا بديوار ها شده بود.

اطلاعات راهنمايی مون کرد که بايد به طبقه دوم و خانم م مراجعه کنيم. در طبقه دوم خانم م را جستجو کرديم. ولی خبری ازشون نبود. با کمی پرس وجو گفتند خانم م رفتند مرکز(؟) . پرسيدم خوب ايشون نيستند کارشون رو کی انجام ميده. گفتند يا تا ساعت ۱۱.۳۰ صبر کنيد يا بريد فردا بيايد.

یه یک ساعتی به انتظار نشستیم. به آقای که کنار ميز خانم م نشسته بود گفتم : ما از راه خيلی دوری آمديم. با بچه خيلی برامون سخت هست منتظر بمونيم٬ نميشه کاريش کرد. ما دوباره فردا با بچه بيايم خيلی سخته.

گفت کارتون چيه گفتم : ميخواهم واسه بچه ام شناسنامه بگيريم. گفت اسمش تاييد شده؟ گفتم : خانم م نيستند کسی نیست کار ایشون رو انجام بده. گفت: من براتون چک ميکنم. رفت پشت يه کامپيوتر که يه گوشه اتاق بود. پرسيد اسم بچه چی هست. يه کم سرچ کرد گفت متاسفانه اين اسم جز ليست ما نيست. يه اسم ديگه انتخاب کنيد؟
من هم با چشمهای از گرد شده نگاهش کردم. تو دلم گفتم مگه نقل و نباته که يکی ديگه انتخاب کنم. گفتم من همين اسم رو مي خواهم چی کار بايد بکنم. گفت: پس بايد بريد فردا بيايد تا خانم م براتون يه نامه بنويسيد برای پيش کارشناس اسم(؟؟) .

گفتم خوب اگر خانم م فردا نبود چی ؟گفت نه فردا یکشنبه هست. خانم م دانشگاه نمی ره و تا آخر وقت هم هست. گفت بذار مدارک تو چک کنم که فردا چيزی کم نداشته باشی. راستی بچه رو هم تو اين هوا آلود نيار اين جا. گفتم به ما گفتند بچه بايد باشه. گفت نه لازم نيست بچه رو بياريد.

فردا صبح بچه رو گذاشتيم پيش پرستارش. دوتايی رفتيم تا خانم م بهومون نامه بده بريم پيش کارشناس اسم. روی یه برگه درخواستمون رو نوشتیم٬ خانم م با خوشرويی مدارک رو به هم سجاق کرد و گفت چه اسم قشنگی انتخاب کرديد تا حالا نشنيده بودم. برید ساختمان پشتی قسمت کارشناس اسم.

در یه اتاقی سه تا خانم کارشناس نشسته بود ند. خانمی که وسط اتاق نشسته با دست اشاره می کنه بيا اين جا. با ترس لرز رفتم جلو نامه درخواست را دادم دستش گفتم : با اسم دختر من مخال......خودم دارم می بینم. این اسم چی انتخاب کردید. محال ممکنه این اسم . نه نه خانم برو برو یه اسم دیگه بذار. خیال خودت رو راحت کن.

خوب حالا باید چی کار کنم؟ گفتم : که برو یه اسم دیگه انتخاب کن. اما خانم به من گفتند این نامه رو بیارم این جا روش دستور بدند. تا من اسم بچه رو بتوانم شناسنامه بگیریم. خانم (با داد و بیداد) کی باید دستور بده خانم . من باید دستور بدم. من هم می گم همچین اسمی تو لیست نام نامه های ما نیست. تمام شد رفت. خوب حالا من باید چی کار کنم. هیچی برو یه اسم دیگه انتخاب کن.

دست از پا دراز تر برگشتم خدمت خانم م گفتم این جوری گفتند. گفت : برو دوباره بهش بگو نامه رو ببره کمیته نام آنجا تصمیم بگیرند. شاید قبول کردند. دوباره برگشتم خدمت خانم کارشناس اسم گفتم : این نامه رو ببرید کمیته نام شاید موافقت کردند.

خانم کارشناس با عصبانیت گفت : خانم من میدونم که این اسم رو موافقت نمی کنند. گفتم خوب اشکال نداره فوقش می گویند نه دیگه ! با بی میلی نامه من رو گرفت. گفتم خوب فردا بیایم جواب بگیریم. چنان خشمگین نگاهم کرد ٬ که بدون هیچ گونه غلو و بزرگ نمایی واقعا یه لحظه لرزیدم.

گفتم خوب چه وقت بیایم . گفت این شماره رو بگیر این دو هفته دیگه سه شنبه زنگ بزن به من جواب رو بهت بگم. گفتم می توانم خواهش کنم یه مقدار زودتر کار من رو انجام بدهید چون...... خانم چند نفر از استاد دانشگاه گرفت تا نماینده ثبت احوال باید بیاند تو کمیته کلی هم جلوتر از شما تو نوبیت هستند. این نامه ببین ماه ۳ ماه پیش هست. کلی بهت لطف کردم گفتم دوهفته دیگه . پیش خودم حساب کردم حالا دوهفته دیگه هم بخواهد پاسپورتش طول بکشه خوب می شه یک ماه. زیاد هم برای برگشتنمون دیر نیست.

آنروز اولین روزی بود که هشت ساعت جوجو تنها بود. آنقدر گریه کرده بود که تقریبا بیهوش بود. از آنجایی که جز شیر مادر چیز دیگری رو قبول نمی کرد. از صبح هم گرسنه مونده بود.
تا دو هفته قلی چپ رفتم گفت تیلا این اسم رو قبول نمی کنند. یه اسم دیگه انتخاب کن . راست رفتم گفت اسم انتخاب کردی؟ این اسم رو قبول نمیکنند ها. من هم می گفتم حالا صبر کن ببین چی میشه.

روز موعود زنگ زدم. دلم عین سیر و سرکه می جوشید. از صبح تا ساعت ۴ زنگ زدم کسی جواب نداد. هی فکر کردم یعنی چی شده ؟ به من تلفن اشتباه داد؟ هزار تا فکر کردم. تا فردا صبح شد باز یه مقدار شیر تو شیشه برای جوجو گذاشتم ٬ رفتم امورخارجه خدمت خانم کارشناس نام. خانم کارشناس تا چشمش به من افتاد گفت : مگه نگفتم نیا تلفن کن. گفتم دیروز زنگ زدم اما کسی جواب نداد. گفت دیروز مرخصی بودم ٬با اسم شما هم مخالفت شد. خداحافظ شما
یه چند دقیقه وایستادم زیر لب گفتم دچار عجب دردسری شدم ها . خانم کارشناس شنید و گفت: دردسر رو شما برای ما درست می کنید. قبل از این که نام انتخاب کنید. باید از ما استعلام می کردید تا الان دچار مشکل نشوید.
گفتم : خانم محترم يعنی ما دو تا آدم نميتوانيم برای بچه مون نام انتخاب کنيم. حتما بايد از شما اجازه بپرسيم. خب حالا که اين اسم رو انتخاب کرديد پس دردسرش رو هم تحمل کنيد. اصلا شما چرا اصرار داريد برای بچه تون شناسنامه بگيريد.گفتم : بچه من ايرانی هست و هر ايرانی حق داره که يک شناسنامه داشته باشه. من برای گرفتن شناسنامه ديگريش فقط دو ساعت وقت گذاشتم٬ برای شناسنامه ايرانی اش الان مدتی هست که درگير هستم. من کار و زندگی دارم بايد هر چه زودتر برگردم ٬ تا کی بايد درگير اين مسئله باشم. به کی بايد مراجعه کنم. گفت: وقتی مخالفت شده ديگه کاريش نميشه کرد. گفت من ميخواهم رئيس شما رو ببينم. گفت ديدن آن فايده ای برات نداره. من کارشناس اسم من بايد تاييد کنم. تا من تاييد نکنم شما کاری نميتوانيد بکنيد. گفتم اشکالی نداره من ميخواهم باهاشون صحبت کنم. گفت من توصيه نمي کنم اين کار رو بکنی. چون بعدا ايشون ميايد با ما دعوا مي کنه که چرا شم رو به اتاقشون راهنمايی کردم. خانمی ديگری که تو اتاق بود گفت برو پيش آقای عظيمی با دست اشاره کرد به اتاق روبروی. رفتم اتاق روبه روی کسی توش نبود. گفتند بايد صبر کنيد ايشون بيايد. تا آخر وقت اداره ای صبر کردم خبری ازشون نشد.ناچار برگشتم خونه .

فردا صبح باز راهی شدم. تا آقای عظیمی رو ببینم. یه دوساعتی معطل شدم تا آقای عظیمی آمد. گفتم آقای عظیمی با اسم دختر من موافت نشده من هم باید زودتر براش شناسنامه بگیریم چون باید از ایران برم و....همین طور که توضیح میدادم آقای عظیمی گفت خانم چه خبرته. یواش یواش همین جور خود سر اسم انتخاب میکنید. حالا می خواهید من براتون چی کار کنم. گفتم : ميخواهم اسم دخترم رو تاييد کنيد تا من براش شناسنامه و پاسپورت بگيريم فقط همين.گفت: نميشه خانم اين اسم خارجی هست. برو يه اسم ديگه انتخاب کن. گفتم من به اين اسم عادت کردم الان خيلی برام سخت هست اسمش رو يه چيز ديگه بذارم. گفت اسمش رو تو شناسنامه يه چيز مناسب بذار بعد هر چی دوست داری صداش کن.

گفتم من اين کار رو نمي کنم. از الان راه کلا زدن رو به بچه ياد بدهم. چقدر اين روش رو امتحان کرديد و نتيجه اش رو ببنيد ديگه . يک عمر تو گوش بچه ها گفتند اگر تو خونه ويدئو هست. تو مدرسه نگی ها حالا می بينيد که همون بچه هايی که بزرگ شدند به هيچ اصول اخلاقی پايبند نيستند. من حتی شده يه اسم دیگر صداش کنم اين کار رو نميکنم که تو شناسنامه يه اسم بذارم يه اسم ديگر صداش
.کنم

ادامه دارد...
اسم ها همه مستعار هستند.

هیچ نظری موجود نیست:

Lilypie 3rd Birthday Ticker