۳/۳۰/۱۳۸۵

دردسرهای يک اسم 3

برای آوای دل و کسانی که برايشان سوال بود که چرا برای شناسنامه از سفارت ايران تو توکيو اقدام نکرده بوديم.
براتون گفته بودم که من خيلی سريع تصميم گرفتم با قلی برم ايران. بنابراين زنگ زدم سفارت ايران تو توکيو . گفتند: بايد وقت بگيريد. برای سه هفته بعد بهمون وقت دادند و گفتند يا پدر يا مادر يکی بايد در سفارت حضور داشته باشه٬ کار شناسنامه دو روز بيشتر طول نمی کشه و پاسپورت هم سر يک هفته تا ده روز حاضر خواهد. اما مشکلی که بود آنها گفتند که اسم جوجو در نام نامه سفارت موجود نيست و بايد اين اسم را از تهران استعلام کنند. حالا اگر ما کسی را در تهران داشته باشيم که بره دنبالش حداقل سه ماه کار طول خواهد کشيد با احتمال بالای ۹۰ درصد که اين اسم رو هم تاييد نخواهند کرد. پیشنهاد دادند حالا که داریم می ریم ایران خودمون همون جا اقدام کنیم.



قلی از طرف محل کارش سخت تو فشار بود٬ که برگرده٬ . بدون شناسنامه و پاسپورت هم نمي توانستيم بچه رو از ايران خارج کنيم. واقعا مونده بودیم که چی کار باید بکنیم. یکی دو باره دیگه با قلی رفتیم٬ تا شاید حاج اقا رو ببینیم آما موفق نشدیم.
یه روز که رفته بودیم گفتند حاج آقا رفته نماز. ما رفتیم تو حیاط نزدیک یه حوض بزرگ قلی ناراحت عصبانی می گفت: تو این مملکت زندگی نکردی٬ نمی دونی اینها بگویند کاری نمیشه دیگه نمیشه. اصلا از اول اشتباه کردی با این اسم برای بچه پاسپورت (ژاپنی نه ها ژاپن به هیچ کس پاسپورت نمیده) و ویزا گرفتی. یه جیغی زدم که من همزمان باید تو دوتا جبهه بجنگم. من اجازه نمیدم کسی برای بچه من اسم انتخاب کنه. من خوب من رو میدونی نمیدونی ؟ ولم کن! خسته ام ( بعدا هر وقت از کنار آن حوض رد شدم ٬ از یاد آوری رفتارم شرمنده شدم).


قلی ناچار بود ده روز کاری بره ایتالیا بعد هم برگرده ٬ من هم خواهش التماس و زاری که ما رو تو این کشور تنها نزار من تنهایی نمیدونم چی کار کنم. همونم هی می گفت وقتی جوجو هشت روز بود دنیا آمده بود من رفتم لندن آن وقت همش می گفت برو نگران ما نباش. چرا خودت رو باختی من بهت ایمان دارم تو می توانی از پس همه کارها بر بیایی. دوست نداری که من بی کار شویم. ( گاهی هم به شوخی میگفت آنوقت ناچاره ای یه شیفت هم بیشتر کار کنی خرج من هم رو بدی). چاره ای نداشتم رضایت دادم که بلیط بگیره.

درست ۴ روز مونده بود به پروازش تو خونه لیز خورد . افتادن همان و دستش شکستن همان. تو ایران همیشه عزا دار و تعطیل یادم نیست چه تعطیلی بود ( عاشورا بود ؟فکر کنم.) تمام فامیل اش هم رفته بودند مسافرت. ما با این بچه کوچک چقدر دردسر کشیدیم٬ از این بیمارستان به آن بیمارستان تا توانستم یه جا پیدا کنیم دستش را گچ بگیره بماند.

قلی با دست به گردن آویزان رفت. و من یه بار دیگه تو ایران گیر افتادم. (یه بار سر گرفتن پاسپورت برای خودم و حالا هم سرگرفتن پاسپورت برای دخترم). ما ماندیم با یه همسایه فضول که شب و روز به بهانه مختلف آسایش ما را برده بود. به اصرار خانواده شوهر ناچار در آپارتمان رو قفل کردم ٬ رفتم تا با آنها زندگی کنم.

کار دیدن حاج آقا خیلی راحت نبود. ولی من یه روز که می خواست بره نماز پریدم جلوش و یه مختصری از جریان رو بهش گفتم. آن هم نامه رو از دستم گرفت٬ زیرش نوشت به آقای شهبازی( همون که رفته بود سنندج ماموریت) مراجعه شود.
آقای شهبازی هم خیلی زحمت کشید٬ حداقل یه دو دقیقه به حرف من گوش کرد٬ بعد خیلی خونسرد گفت: خوب نظریه کمیته هم که هست. مخالفت کردند. راهی نداره٬ برو یه اسم دیگه انتخاب کن. تو دلم هر چی فحش بلد بودم٬ بهش گفتم. خوب من اگر قرار بود٬ اسم دیگه انتخاب کنم دیگه چرا آمدم پیش تو. دیگه رضایت دادم که باید تسلیم شوم. برگشتم سر جا اولم پیش خانم م درخواست دادم. نوشتم یک شناسنامه برای دخترم با مدارک و گواهی ولات که ضمیمه اش هست٬ می خواهم.

خانم م می خندید و می گفت٬ نمیشه که بچه باید اسم داشته باشه. گفتم خانم من اسم انتخاب کردم٬ حالا که قبول نمی کنید ٬ هر اسمی که خودتون دوست دارید توش بنویسید. هر چی خانم م گفت من که نمیتوانم یه اسم بنویسم شما یه اسم بگو٬ زیر بار نرفتم. ناچار شد نامه من رو برد٬ پیش رئیس اش آن هم من رو صدا کرد . گفتم وقتی به جای ما فکر می کنید٬تصمیم می گیرید. وقتی ما دوتا آدم تحصیل کرده حق نداریم برای بچه مون اسم انتخاب کنیم ٬ باید از شما قبلش اجازه بپرسیم دیگه چه فرقی می کنه٬ که اسم بچه چه باشه٬ هر چی دلتون می خواد توش بنویسید. شما با این کارتون من رو دچار دردسر بزرگی می کنید. ویزا این بچه به این اسم هست٬ من نمیدونم واقعا با این اسم جدید که می خواهید روش بذارید آیا اصلا می توانم بچه رو وارد خاک ژاپن کنم یا نه؟ الان چند وقته شوهر من هم رفته من موندم و هزارتا کار نیم تمام و رها شده. گفت اینها رو روی این ورقه بنویس. بعد روش نوشت آقای شهبازی ملاحظه کنید.


نامه رو گرفتم دوباره برگشتم٬ پیش آقای شهبازی. پرسید خوب چی شد.گفتم آقای شهبازی تمام مدارک این بچه به این اسم هست. من بعدا باید تمام آن مدارک رو با هزار دردسر عوض کنم. این کار غیر ممکن هست. گفت : نه برو همون جا دادگاه برات عوض می کنند.گفتم خب راست میگی ما بفرمایید با این اسم اصلا چه طور بچه رو وارد آن کشور کنم. گفت خوب اشکال نداره بچه رو بذار همین جا برو مدارکش رو عوض کن بیا!!
یه کم با اقای شهبازی بحث کردم دیدیم به جای نمیرسم.آمدم بیرون.دیگه واقعا دلم می خواست بشینم رو زمین گریه کنم. یه آقای کپلی که کنار دفتر مدیرکل آقای شهبازی بود( نمیدونم سمت اش چی بود) پرسید:خانم اینها رو به حاج آقا هم گفتی؟ که چه مشکلاتی پیدا می کنی؟ گفتم نه ؟ حاج آقا رو میگه میشه دید؟ گفت: همین الان تو دفترش هست. برو شاید فکری کرد.


تو دفتر حاج آقا منشی حاج با خانم کارشناس اسم تلفنی دعواش شده بود. خواهش کردم که این نامه بده حاج آقا بخوانه . یه نیم ساعت بعد حاج آقا من رو صدا کرد٬ رفتم داخل دفترش جریان رو براش تعریف کردم. گفت: خانم این اسم برای بچه مناسب نیست. فردا این بچه بزرگ بشه از شما برای انتخاب این اسم گلایه خواهد کرد. گفتم من تو این کشور گیر کردم. حالا این جا گیر کردم. کار و درسم رها شده٬ برام مهم نیست آن بعدا چه خواهد گفت. تمام چیزی که برام مهم هست اینه که این اسم رو شناسنامه پاسپورت بگیریم . تا بتوانم بچه با خودم برگردونم.

حاج آقا زیر نامه ام نوشت با این اسم به طور مشروط موافقت می شود. ولی بعدا نسبت به تغییر اسم اقدام شود.از دفترش که امدم بیرون نشستم رو صندلی زار زار زدم زیر گریه.

نامه حاج آقا باید می بردم خدمت خانم کارشناس تا برام مهر و امضا کنه. خانم کارشناس با ناراحتی تمام این کار رو کرد و نیم ساعت بعد من شناسنامه به دست از راننده تاکسی خواهش کردم که من رو ببره به یه شیرینی فروشی .

هر چی پول همرام داشتم از شیرینی فروشی گل بانو ( آقا بانو سابق) روش این جوری نوشته بود. شیرینی خریدم. به قلی که تلفن زدم٬ اول میخواستم سربه سرش بذارم که نشد یه اسم دیگه شد. که از همون اولش گفت خوب مبارکه آخر کار خودت رو کردی من میدونستم که تو می توانی.

دوهفته بعد پاسپورت جوجو هم حاضر شد. من دقیقا برای فردای روزی که پاسپورت رو گرفتم بلیط برگشتن خریدم.

برای نازخاتون عزیز و کسانی که اسم جوجو رو نمیدونند. اسم جوجو Teresa هست. برای معنی اش اگر دوست داشتید این رو بخوانید.

از این که با حوصله خوانید ممنونم. شب روزتون خوش.

هیچ نظری موجود نیست:

Lilypie 3rd Birthday Ticker