۳/۲۸/۱۳۸۵

دردسرهای يک اسم 2

آقای عظيمی بی اعتنا به حرفهای من سر وانداخت از اتاق رفت بيرون. من موندم هاج واج که چه کنم. ناچار برگشتم خونه تا بتوانم سر فرصت فکر کنم و تصميم بگيريم.
فردا صبح باز راهی ثبت احوال شدم پيش خودم فکر کردم ميرم با مقام بالاتر از آقای عظيمی صحبت می کنم. با کلی پرس و جو از دختری که تو قسمت ثبت نامه بود و از فارسی من خيلی تعجب کرده بود(؟) می گفت خيلی به سختی می فهمه منظورم چی هست(؟؟!!) کلی اطلاعات کسب کردم.حالا من از آن اطلاعات مفيد کسب می کنم. آن هم ديگه سابقه خودم رو جد و آبادم رو شوهرم رو همه رو کشيد بيرون کلی هم خوشحال بود که چه اطلاعات مفيدی(؟) بدست آورده.

فهميدم بايد برم پيش آقای شهبازی که مدير هست. به دفترش مراجعه کردم٬ گفتند تشريف بردند٬ سنندج ماموريت تا هفته آينده نمی ياد. برگشتم پيش دختره پرسيدم مقام بالاتر از آقای شهبازی کی هست؟ گفت معاونت سجلی آحوالی ( يه چيزی تو مايع ها يادم نمي یايد درست) . گفتم مي خواهم برم باهاش صحبت کنم. گفت : اتفاقا آدم خيلی خوبيه. يه کم خوشحال شدم. رفتم دفترش دوتا آقای کپل تو دفترش منشی بودند.

يکی که به محض ورود من یه نگاهی به من کرد و پاشد رفت٬ بيرون. اون يکی هم دارای حالی که من همچنان سر پا بودم ٬ داشت با تلفن حرف ميزد.

محمدی جان :چطوری/ حال امروزت چطوره هاهاهاها خوبی دادش هاهاها

ببين يه آقای با يه کت وشلوار مشکی فرستادم٬ پيشت . نمی آمده هنوز که ؟ ببين يه جوری ببپچونش ؟ يه چند وقتی بره ٬ بيايد. حالش جا بياد. مر.... آمده اين جا صداش رو برای من بلند مي کنه. آره آره حالشو بگير حسابی ها
بگو نامه ات رو باید بفرستم تایید بگیره یه چند هفته طول می کشه.

تو دلم گفتم : بيا عجب جايی آمدم. تلفن آقا که تموم شد. گفت : بفرماييد : چه امری داشتيد. گفتم : هی چی ؟ برم دیگه؟!! فکر مي کنم آن جور که شما تو تلفن گفتيد : اصلا حرف نزنم ٬ برم ٬ بهتره.
يه خنده زشتی کرد و گفت: نه​ آن جريانش فرق داشت. لازم بود: حالشو بگيريم. نامه داری؟

گفتم : نامه که نه؟ مي خواهم با اين معاونت شما صحبت کنم مشکل ام رو بگويم شايد برای من چاره ای پيدا کرد. گفت : خوب! نميشه کرد همين جوری بری باهاش صحبت کنی. بايد بری نامه بنويسی. من اول ببريم باهاش صحبت کنم بعد لازم شد٬ خودت ببری باهاش حرف بزنی.
گفتم خوب چی بنويسم.من الان تنها هستم ٬ شوهرم هم نيست٬ زياد بلد نيستم فارسی نامه اداری بنويسم. مي توانی کمک کنی من بنويسم. کاری نداره که همين که داری می گی رو بنويس. من هم همين جور که غلط وبلاگ می نويسم٬ همان جور نامه نوشتم. فکر کنم ٬ از خواندن نامه من خنده اش گرفته بود. گفت ژاپن چی کار مي کنی؟ مرده می سورونی؟ پول پاور مي کنی؟ هاهاها

نامه رو يه کم دستکاری کرد و گفت: حالا برو اتاق کارشناس اسم برات نميدونم چی کار کنه؟ دوباره بيا اين جا. از شنيدن نام کارشناس اسم دنیا در نظرم تیره و تار شد. گفتم نميشه خودتون همون کاری که کارشناس اسم انجام ميده شما انجام بدهيد. من دیگه آن جا نرم.

گفت: لباست چرا خيس شده(؟)نه نميشه آن بايد زيرش بنويسه.تازه بگو سابقه ین اسم رو با نظر کمیته هم بهش سجاق کنه. برو بیارش که من بذارم تو کارهای حاج آقا(؟) ایشون بخوانه دستور بده.لباست چرا خیس شده(؟)

اممامم اممم لباس ام خیس شده ٬ چیزی نیست٬ میدونی که من بچه کوچک دارم شیر می خوره الان از صبح گذاشتمش آمدم. با احساس بدبختی فراوان رفتم اتاق کارشناس اسم. خانم کارشناس تا من رو ديد٬ با صدای بلند گفت: تو که هنوز اين جايی . هنوز از رو نرفتی؟ از اين حرفش کمی عصبانی شدم. گفتم : خانم محترم واسه يه اسم کلی من رو کلاف کرديد حالا بهم می گويد از رو نرفتي. من درس دارم٬ کار دارم ٬ هر روز بچه شیره خوره رو می زارم میایم این جا دنبال کارم . پرید وسط حرفم گفت: صداتو برای من بالا نبر ٬ صدا تو برای من بالا نبر.ما از صبح تا شب تو این هوای آلوده داریم٬ این جا جون می کنیم. خوشگذورنی تون رو آنور دنیا می کنید میاید این جا برای ما داد و بیداد می کنید.

از عصبانیت رو به انفجار بودم. یه کم خودم رو کنترل کردم ٬ گفتم: این حرفها این جا کاری نمی کنه( احتمالا نفهمید من چی می گم) این نامه رو روش بنویسید٬ سابقه رو هم بدهید برای معاونت سجلی حقوقی (فکر کنم) هست. گفت: بهت بگم : بی خود داری خودت رو الاف میکنی. وقتی من تایید نکنم. محال حاج آقا تایید کنه.گفتم یعنی پست و مقام شما تو این جا از حاج آقا بالاتره(؟) با خشم یه خرچنگ قوباغه کج پایین نامه من نوشت. یه چند تا ورق سنجاق کرد به نامه من و داد دستم. وقتی تو راهرو بود داد زد که سابقه رو واسه من بیار حتما یادت نره ها

برگشتم پیش آقای منشی نامه رو دادم٬ خدمتوشون گفت : بفرمایید بنشنید. حاج آقا الان مهمون داره. مهمونش که بره٬ من اول نامه رو میدم بخوانه بعد می گم شما هم برو تو باهاش صحبت کن. آدم خیلی مثبتی هست. مخصوصا مشکلات ایران خارج از کشور رو درک می کنه. انشالله کارت را میافته.

تا آخر وقت اداره ای نشستم. که یه دفعه یه آقای با قد کوتاه از دفتر خارج شد و به منشی گفت من دارم میرم مجلس. پشت سرش هم یه آقای دیگه آمد منشی هزار تا تعظیم خدمت آقای پشت سری کرد تا از دفتر خارج شدند.

ادامه دارد....



خواهشمند است از طولانی بود مطلب نارحت نشوید. آنقدر بدختی کشیدم. آجازه بدهیم بنویسم تا دلم خنک شود.

دیدید نامه اداره ای نوشتن هم بلد شدم.

هیچ نظری موجود نیست:

Lilypie 3rd Birthday Ticker