۱۰/۳۰/۱۳۸۳

دعا پنج شنبه

يه جوری برنامه ام رو بسته ام که اگر قرار باشه يه چای اضافه تر بخورم کلا همه برنامه ام بهم ميخوره .از طرفی دارم سعی می کنم هر شب مرتب برم ورزش . چون خيلی برام خوب هست ٬ هم از نظر روحيه هم از نظر چاقی. تصميم گرفتم یک شب در میان نرم ورزش و وبلاگ بنويسم چون درسته وبلاگبرای چاقی ام خوب نيست اما برای روحيه ام خيلی خوب هست.

امروز یادم رفته بود با خودم یه کفش دیگه ببریم مدرسه ٬ چون اجازه نمیدن با همون کفش بیرون وارد مدرسه شویم ٬ناچار شدم ٬ دمپایی مدرسه را بپوشم.که از سرما یخ زدم. من نمیدونم این چه قانونی هست که شما کفشتون رو باید بیاری و کفش تمیز بپوشی٬ البته شاگردان نمیتوانند جز کفش ورزشی سفید و ساده کفش دیگری بپوشند. تو توالت باید کفشاتون رو در بیارید ٬ دمپایی بپوشید. فکر شو بکنید مدرسه ما نزدیک به پانصد نفر دانش آموز داره ٬ همه این ها باید صبح کفشون رو دربیارند٬ عصر وقت رفتن دوباره کفش بیرونشون را بپوشند.
داشتم فکر می کردم اگر قرار بود این برنامه رو تو ایران پیاده کنند .... شما که ایران هستید بگوید چه اتفاقاتی می افتاد؟!

ز گهواره تا گور
برای لینک های امروز اول میریم سراغ یه مطلب خیلی دردناک که آبجینوس در فانوس نوشته.
ننه سهراب گفت:«کت برادرت رو هم بپوش هوا سرده!».
راست می‌گفت. روز سردی بود، خیلی سرد. سرما به اصطلاح استخوان سوز بود. اینطور که توی روزنامه ی دیروز خواندم، دمای هوا بیست و شش درجه زیر صفر بود!

پس ننه سهراب حق داشته که نگران باشد. در ثانی، سرفه‌های نادعلی هم امانش را بریده بود و تحمل نداشت ببیند دختر کوچکش هم به درد پسرش گرفتار باشد.

اما مشکل ما زمانی شروع شد که آتش علاءالدین گـُر گرفت و به پيتِ نفت رسید. آقای خسروی خیلی تلاش کرد که آن را خاموش کند اما کاری از دستش ساخته نبود، چون هیچ وسیله‌ای برای این کار نداشت و آتش هم از هر طرف زبانه می‌کشید. ما خیلی ترسیده بودیم. من خودم هیچ وقت اینهمه آتش را، یکجا ندیده بودم.فکر نمی‌کنم شما هم دیده باشید. معرکه عجیبی بود. هوا خیلی گرم شده بود. طوری که استخون‌هایمان از شدت گرما می‌سوخت.انگار این استخوان‌های بیچاره‌ی ما، یا باید از سرما بسوزند و یا از گرما!
آهان! داشت یادم میرفت. همه‌ی ما به سرفه افتاده بودیم. در مقایسه با نادعلی، فکر کنم سرفه‌های من خیلی هم بیشتر شده بود.اولش سعی کردیم از در کلاس بیرون برویم . ولی مگر میگذاشت این آتش لعنتی؟
!

بعد از آن تجربه‌ی سخت، آنها دنبال آب سرد می‌گشتند تا خودشان را به آن برسانند. واقعاً که مضحک شده بود. شگفتا که در آن صبح تلخ، بچه‌های کوچک، یا گرفتار سوز سرما بودند و یا سوزندگی گرما! در حالیکه من اینجا جایم خوب است. اینجا هوا سرد و استخوان سوز نیست. اینجا هوا گرم و سوزان هم نیست.
وای قلبم پاره پاره شد چقدر وحشتناک بود. کاش اينهمه مدير بی کفايت نالايق و نادان دست از سر اين کشور و بچه هاش بردارند که کشور به آن ثروتمندی ٬ تمام پولش داره ميره تو جيب اين آخوند های و دار دسته شون. هنوز که هنوز است اين بچه های بد بخت يه کپسول برای خاموش کردن آتش نداشتن .

اين نيمه های من هم دقيقا مثل نيمه های آدمک در جنگ دو عوا هستند نيمه های شما چی؟!

اعتراض به دستگيری آرش سيگارچي. ميگه آن رو هم گرفتن؟!

راز سر به مهر امروز خيلی لينک ها جالبی گذاشته حتما سر بزنيد .
محمد تو راز سر به مهر مطلب جالبی رو مطرح کرده و دوتا سوال هم پرسیده...
کارخانه ای به نام کارخانه سرب و روی در کيلومتر ده جاده زنجان به تهران واقع شده. داستان به يازده تا دوازده سال قبل مربوط می شود که اين کارخانه افتتاح شدو از همان موقع زمزمه هایی درباره آلايندگی های اين واحد بزرگ صنعتی در بين مردم به گوش ميرسيد و حتی برخی از اساتيد دانشگاهها و دستگاههای دولتی نيز آشکارا خطر زايی فعاليتهای خارج از محدوه استاندارد این کارخانه را تاييد میکردند و ميکنند (يک بار يک استاد زيست شناسی دانشگاه در زنجان گفت که اگر کارخانه سرب و روی به اين ترتيب به فعاليت خود ادامه دهد ۶۰ سال ديگر شهری به نام زنجان وجود نخواهد داشت و يا اخيرا رييس سازمان جهاد کشاورزی استان زنجان آلودگی خاکهای اطراف اين کارخانه را به عناصر خطرناکی مثل سرب تاييد کرده و گفته که محصولات کشاورزی استان در معرض خطر است) .
و حالا سوالاتنظر شما چيه؟ آيا به صرف ايجاد سرمايه و شغل ميتوان محيط زيست را يک اولويت دست چندم به حساب آورد؟

آيا اخبار و اطلاعاتی درباره کارخانه های سرب و روی در ساير نقاط جهان داريد و يا هر نوع
اطلاعی جديد درباره سرب و روی؟
من هم این موضوع برام جالب هست ٬ دوست دارم بدونم شما چی می گید؟! من خودم برم یه کم مطالعه کنم بعد میایم همون جا تو وبلاگ محمد می نویسم.
گزارش فرناز رو اندر باب همایش هنر و جهانی شدن از دست ندهید. خیلی جالب هست


الان که دارم این ها رو می نویسم سی ان ان داره میگه که تونی بلر نخست وزیر انگلیس بعد از انتشار عکس های زندانیان عراقی که مورد بد رفتاری قرار گرفتند. با بحران رو به رو شده. گفتم یه دعا برای امروز پنج شنبه هست بگم شب جمعه هست شاید درست شد. خدایا من ادعا تغییر این دنیا رو ندارم ٬ اصلا هم نمی خوام مقامات مملکت گل و بلبل ما برای کشتن خان زهرا کاظمی ووو خدای نکرده سرنگون بشوند ٬ چون خیلی تقاضای زیادی هست. خواهش می کنم اگر زياد واسات سخت ما هم تو ايران يه رهبری مثل همين تونی بلر داشته باشيم تا يه کم حداقل با انتشار چند تا عکس دچار بحران بشه. يا دست کم يه رهبری مثل همون جرجک ديوانه به ما بده که نصف دنيا بتوانند به ما بگويند ششلول بند ٬روستايی که بايد يه مشت علف بريزند جلويشان و اين رهبران ايران رو که از نظر قيافه شبيه اين انسانهای نخستين هستند و کسی هم جرات نداره به ما بگه شما که اینقدر بلدید هستید تمام دنیا را به زیر سوال ببرید این رهبران ماقبل بشریت چیه خودتون دارید .همه بده به همون مردم آمريکا جهان خوار و يا چه می دونم همون انگليس استعمار گر.دوست دارم بدونم آنوقت که جاهامون عوض شد ما به آنها چه خواهیم گفت با این رهبران . همين ديگه باز لينک ميدم اما الان دارم غش ميکنم.

هیچ نظری موجود نیست:

Lilypie 3rd Birthday Ticker