۴/۲۶/۱۳۸۴

در غروبی ابدی

روز یا شب؟
نه،ای دوست، غروبی ابدی ست
با عبور دو کبوتر در باد
چون دو تابوت سپید
و صداهایی از دور، از آن دشت غریب
بی ثبات، سرگردان، هم چون حرکت باد
-سخنی باید گفت
-سخنی باید گفت
دل من می خواهد با ظلمت جفت شود
-سخنی باید گفت
چه فراموشی سنگینی
سیبی از شاخه فرو می افتد
دانه های زرد تخم کتان
زیر منقار قناری های عاشق من می شکنند
گل باقالا، اعصاب کبودش را در سکر نسیم
می سپارد به رها گشتن از دلهره ی گنگ دگرگونی
و در اینجا،در من ،در سر من؟

فروغ فرخ زاد
خب بالاخره من هم تو این وبلاگ شعر نوشتم.

هیچ نظری موجود نیست:

Lilypie 3rd Birthday Ticker