۱۰/۱۸/۱۳۸۵

کاش چاره ای بود

دلم می خواد بشینم یه دل سیر وبلاگ بنویسم. ای روزگار خوش کجایی که یادت بخ یر!!چه روزگاری داشتم تقریبا هر روز وبلاگ می نوشتم . همه وبلاگهای مورد علاقه ام رو میخواندم کامنتهای جانسوز جانگذاز عاشقانه عارفانه و غیره و غیره میذاشتم. چه بحث که نمی کردم هاهاها ای روزگار اما حالا دریغ از یه ذره وقت....
البته این چند وقته الکی بیخودی گرفتار شدم ها
هیچ وقت فکر نمی کرد یه زمانی بشه من بشینم تمام قوانین مهاجرت به کانادا رو بخوانم. از آن جایی که بنده قبل از این که اصلا خودم متوجه بشم کانادایی بودم هاهاها فکر خواندن قوانین مهاجرت که هیچ کلی شرایط پناهنده شدن به کشور گل و بلبل رو هم نشستم خواندم. آن هم نه برای خودم یا خانواد ام که عمرا این کار رو نمی کردم.



با یه خانواده ای آشنا شدیم. که بعد از هشت سال درخواست پناهندگی به کانادا تمام درخواستشون رد شده و حالا این خانواده به زودی از کانادا اخراج میشه !
فکرش رو بکنید تو سن کم وارد کشور بشوید با مشکلات فراروان زبان جدید یاد بگیرید کار کنید ازدواج کنید بچه دار شوید به محیط جدید خو بگیرید آن با یه بچه سه سال به شما بگویید برگردید سر جای اولتان شما در این کشور جای ندارید.
این خانواده سه نفره مرد ایرانی زن ژاپنی و یه دختر حدودا سه ساله کانادایی از کانادا اخراج شدند . از آن جایی که مرد خانواده قبل از آمدن به کانادا غیر قانونی در گشور زاپن بوده با درخواست ویزاش برای ژاپن هم مخالفت شده زنش هم که باردار بوده تو کانادا حضور غیر قانونی داشته. کلا شرایط خیلی پیچیده و بدی هست

تمام قوانین رو زیر رو کردم نتوانستم راهی پیدا کنم که با شرایط این خانواده بخوره . وکیل کانادایی بی سواد که تو فرمش حداقل ده تا غلط املایی داره ۴هزار دلار شارژشون کرده ولی راهی رو که بهشون پیشنهاد کرد تا جایی که من خواندم حتا ۵ درصد هم شانس نداره ...
خیلی خیلی دلم میخواد براشون کاری بکنم. هر چند خودش دیگه رضایت دادند که برگردند ایران ولی غم رو تو چشمای تک تک شون می خواندم کاش می شد کاری کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

Lilypie 3rd Birthday Ticker