۲/۱۶/۱۳۸۴

نم نم بارون

هوا ابریه ٬ داره نم نم بارون مياد. در رو باز کردم يه چای داغ با يه بافتنی کوچولو برای جوجو . آنقدر به من حس خوب و قشنگی ميده که دلم نميخواد به هيچ میوزيکی هم گوش کنم. حس وحالم خوبه دلم نميخواد هيچ چيز من رو از اين حس بيرون بياره.
اما يه چيز بدجنسانه هی به من ميگه پاشو کاکتوست رو بنويس. اما يه حس ديگرم ميگه ولش کن بزار بمونه. میدونم اگر بنویسم این روزها بد جوری آرامشم به هم میریزه. چند روزه مي شینم پای کاکتوس بهش زل ميزنه نميدونم چرا دستم به کیبورد نميره که بنويسم. حتی دستم نمره به کامنتهاش جواب بدم.
یادش بخیر روزهای اول کاکتوس داری تقريبا هرروز آپديت ميکردم٬ هميشه با دوچرخه تا جايی که ميتوانستم سرعت می آمدم خونه تا هر چه زودتر بنويسم يا کامنتهام رو بخوانم. يادم ميايد يه بار اين خانم به من گفت چه وبلاگ نويس فعالی هستم و آروز کرد وبلاگ نويسم پايدار باشه. آن وقت منظورش را از فعال متوجه نشدم پيش خودم فکر کردم من که تو هيچ جمعی نيستم چرا به من گفت فعال؟ البته که الان دارم يواش يواش درک ميکنم فعال يعنی چی؟!
راست راستش از وقتی که از مسافرت برگشتم يا حتی قبل از رفتن خيلی دلم ميخواست در مورد يه مسئله ای بنويسم. هر دفعه يه سری دو دو تا چهارتايی کردم و موکولش کردم به بعد. اما اين موضوع عين خوره افتاده به جونم انکاری تا ننويسمش٬ نوشتنم بر نميگرده سر جای اولش.حالا فعلا دارم با خودم کلنجار ميرم هی به خودم ميگم مگه مريضی تو اين وضعيت چرا بيخودی بخواهی خودت رو تو استرس بندازی يا يه جوی درست کنی که زياد توش راحت نباشی. اما آن احساس مسوليتی که تمامی مقامات ايران بهش دچار هستند و هراز چندگاهی میکوبندش تو سر مردم ایران. يقه من رو هم گرفته ول هم نميکنه.
بعد از همه اینها فعلا رسيدم به اين که دارم پشت سر هم دعا ميکنم ای خدا چی ميشد الان ايران آمريکا بود.این انتخابات تو آمریکا بود نه ایران. وای من چقدر راحت بودم . با چه خوشحالی و راحتی از چيزهای که ميخواستم مي نوشتم به جون تمام مردمش غر ميزدم به کاندیداشون شون جرجک ديوانه ویا کرک کج کوله ميگفتم و خيلی چيزهای ديگه که تو زمان انتخابات خیلی از وبلاگ دیگه راحت آسوده میگفتند و مینوشتند . وای چه جو خوبی بود هااما خوب چه کنم نميشه ديگه ايران که ايرانه. آمريکا هم که آمريکاست نه اين پا داره بره آن طرف کره زمين بهش ايران نه آن پا داره بايد اين طرف بشه آمريکا . معجزه و اين حرفها هم که قرار نيست رخ بده. پس فعلا ولش کن.
نرگس هم با اين پستش چند روزه من رو گذاشته سر کار .تا میایم بنویسم یاد این سوالش میافتم. خداییش خیلی دوست دارم بدونم اینایی که مطلب های سیاسی تو بلاگاشون مینویسن، اگه پای عمل بیاد چقدر جرئت مبارزه و پایداری از خودشون نشون میدن؟میدونید که فاصله حرف و عمل خیلی زیاده.
هی با خودم فکر ميکنم راست میگه ها . راستی من چقدر تحمل دارم ؟! گاهی فکر ميکنم خيلی زياد . گاهی فکر ميکنم به ده دقيقه هم تحملم تموم ميشه . زير همه چيز ميزنم و خودم را خلاصه ميکنم. چی ميدونم اصلا هيچ جمع بندی از افکار ندارم که حداقل بدونم اگر روزی گرفتار شدم چه خواهم کرد؟!
این افکار هی میاید تو کله ام می پیچه بعد هم دود میشه میره هوا. فعلا دارم با خودم کلنجار میره اگر توانستم خودم را راضی کنم شاید دو کلمه حرف زیادی این جا نوشتم شاید همه نه. کسی چه می دونه؟!
وای چه بد بارون بند آمد خدا کنه دوباره شروع شه من ميخواستم بعد نوشتن برم دوباره با يه چای ديگه ٬ تو حس و حال خودم. خدا کنه دوباره بارون بيايد.

هیچ نظری موجود نیست:

Lilypie 3rd Birthday Ticker