۲/۱۲/۱۳۸۴

نيوزيلند قسمت آخر

بعد از آن تصميم داشتيم بريم Queenstown که به برليان نيوزيلند معروف هست. که ديدم آن جا برف آمده و ما هم هر دو تا سرما خورديم بنابراين از اين قسمتش منصرف شديم و رفتيم جزیره fiji که هواش گرم و مناسب بود. بعد از آن با يه پرواز خيلی ارزان رفتيم اوکلند آنقدر در مسير اين پرواز اتفاقات جالبی افتاد که من هیچ وقت فراموش نميکنم. اول از همه که قرار بود پرواز ساعت هفت باشه گفتند يک ساعت و نيم تاخير داره ما هم گفتيم بريم يه کافی بخوريم تا وقت بگذره نيم ساعت بعد برگشتيم ديدم همه رفتند قسمت سوار شدن به هواپيما. ما هم بدو . بدو رفتيم که جا نمونیم ٬ديدیم دارند کارتهای پرواز را می بيند که سوار کنند ما هم هولکی رفتيم تو صف تمام کارت ها پرواز را اوکی کردند گفتند: حالا بنشينيد. يه دوساعت نشستيم تا بالاخره درها رو باز کردند. پرواز پر بود از چينی که آنقدر عجله داشتند مداوم همه را رو حتی خودشون را هم هول ميداند. من به شوهرک گفتم اين چينی ها همشون همين جورند. شوهرک هم چنان اخمی کرد به من که انکار حرف خوبی نزدم. (راست ميگفت يه بار جنی که یه ایرانی بهش زور گو گفته بود. گفت: همه ايرانیها زورگو هستند من خودم نزديک بود خفه اش کنم).تو پرواز يه چای با يه کوکی مجانی ميداند اما برای آبميوه دودلار و غذا پنج دلار شارژ ميکردند اين چينی ها انگليسی بلد نبودند کارکنان هواپيما چه شیوه و ترفند میزند تا به اینها حالی کنند باید پول بدهند. يه پنج دلاری بهشون نشون میداند و دستشون را به علامت بده با هزارتا حرکت پانتوممیم تا آنها بدونند بايد واسه غذا پول بدهند خلاصه خيلی صحنه جالبی بود. بعضی ها حتی آن چای و کوکی را هم نميگرفتند. شاید چون فکر ميکردند واسه آن هم باید پول بدهند.رسيديم اوکلند يه شهر خيلی کوچک با يک ميليون جمعيت که به قول شوهرک بيشتر شبيه شمال شهر تهران بود.خیابونهاش آنقدر شیب داشت که من فکر کردم یه زن هشت ما حامله چطور میتوانه این جا پیاده بره. تو اوکلند جز يه موزه که تو یه پارک خیلی خوشگل بود ٬هيچ چيز جالبی دیگری نبود.ما هم کلی افسوس خورديم که چرا چهار روز از سفر را اختصاص داديم به اوکلند رفتيم حداقل يه کم خريد کنيم که واقعا معجزه رخ داد. تمامی لباس های که خريدم سايزش S بود يا XS . وای که ديگه داشتم از خوشحالی دق می کردم بس که تو اين جاپن من با شرمندگی از اتاق پرو در آمدم و سايز L به من نمیخورد نگاه شماتت بار فروشنده که از اين ديگه بزرگتر نداريم کلی دچار افسردگی شده بودم.حالا کلی اعتماد به نفس پیدا کرده بودم.يه اتفاق جالب ديگه هم تو اوکلند افتاد همين جور داشتيم دنبال فروشگاه لباس بچه ميگشتيم تا واسه جوجو هم يه لباس يادگاری بخريم يه پرچم ايرانی ديدم که انکاری غذا فروشی بود. تمام شهر رو گشتيم خرید کرديم دلمون نخواست بريم رستوران خارجکی غذا بخوريم. تصميم گرفيتم هر چی شده بريم همون ايرانی رو امتحان کنيم . وای جای شما خالی يه چلوکباب عالی ها واقعا عالی در محيطی نه چندان دلچسب با آهنگ های تو خود شکلاتی ٬ بند لباسی و از این حرفها . الهی سقف آسمان خراب بشه روی سرت الهی درد بی درمون بگیری بمیری تکه تیکه بشی...( من فقط بدونم این آخری رو کی خونده ها خودم سرش رو میکنم رحمم نمیکنم.) آخه بابا این آهنگ چی فحش بدو بیراه میده خواننده. بعد از خوردن غذا که تنها غذا خوبی بود که تو سفر خوردیم یه کم با فروشنده که یه خانم آقای میانسال ایرانی بودند حرف زدیم . خانمه میگفت من رو قبلا دیده من واسش آشنا هستم.یه کم حرف زدیم تا اینکه من گفتم این جا خیلی کشور خوبی مردمان خوبی داره اصلا نژاد پرست نیستند . آقا ایرانی که یه شکم به چه گندگی داشت گفت آره مرداش بیِغرتند(؟؟!!) واسه همین سرزمین خوبی هست. من شوهرک در حالت کف یه نگاهی به هم کردیم آمدیم بیرون.
شب جای شما خالی رفتیم SKYCITY که نزديک هتلمون بود ديسکو . خيلی جالب بود من با اين شکم گنده از همه لاغر تر بود شوهرک هی ميگفت واسه همين گفتم بيايم اين جا ها همه حتی لاغرهاشون هم از تو چاقترند به خودشون هم قوچالی نميگويند. نکته جالب ديگه اين بود که تو تمامی ورودی اين ديسکو ها از من آدی ميخواستند که سنم رو چک کنند وای که من چقدر ذوق کردم که هنوز من رو با تين ايجر ها ميتوانند اشتباه بگيرند خدا قسمت شما هم بکنه آنقدر صفا ميده اين مسئله که نگو.
از آن جايی که اوکلند يه شهر خيلی معمولی با یه اسکله خیلی خیلی معمولی بود و اصلا جای ديدنی نداشت تصميم گرفتيم بريم يه جزيره Waiheke Island نزديک اوکلند که خيلی خيلی جای رويايی بود . تمامی مناظرش دقيقا شبيه فيلم بود .زمين های گلف خيلی عالی داشت . يه رستوران داشت که از آن جا دور نمای آوکلن هم ديده ميشد ولی انکاری بايد از هفته قبل رزرو ميکردی ما هم میز نداشتيم يه ميز بعد از دوساعت انتظار به ما داد که تقريبا کمترين ديد رو داشت و صد البته ما نهار نخورديم چون اشتباه بزرگی بود و فقط چای و آبميوه دسر خورديم که خيلی خوشمزه بود مخصوصا آب پرتقالش.
فرداش از آوکلند آمديم به مقصد اوساکا پرواز کرديم که خلبان هواپيما مريض شده بود و پرواز باز با دوساعت تاخير انجام شد. نکته جالبش هم اين بود که تمامی اين موارد به جآپنی اعلام ميشد و هيچ کس به خودش زحمت نميداد برای مسافران غير جاپنی دان به انگليسی بگه چه خبره ؟؟ مسافران غیر جآ٬نی حیران و سرگردان به ساعت نگاه میکردند. بعد از مدتی خانمه با انگليسی که واقعا خودش را به کشتن داد غلط و غولوط با لهجه جاپنی گفت خلبان مريض شده بايد صبر کنيم يه خلبان ديگه از راه برسه. هرچقدر هزار ميليون بار به جاپنی از مسافران عذرخواهی ميکردند تو انگليسی زحمت يه بار عذرخواهی نصف نيمه را هم به خودشون نمي دادند.
تو فرودگاه اوساکا که از آن بالا نگاه مي کردی دقيقا يه تکه از دریا رو خشک کرده بودند و توش فرودگاه درست کردند با پل به شهر وصل ميشد يه غمی زيادی من رو گرفت. وقتی سوار شاتل شديم که بريم چمدانها را بگيريم شوهرک گفته چيه ناراحتی ؟! با يه آهی عميقی گفتيم باز ما برگشتيم به اين Boring Country .


اين رو هم بگم تو نيوزيلند يه جانوری (مرغي) داشت به نام KIWI که تمام شهر ودر و ديوار پر بود از عروسکهای بد شکل اين جانور . اسم همه چيز هم کيوی بود بانک کيوی هتل کيوی خيابان کيوی حتی به پولشون هم می گفتند کيوي.




هیچ نظری موجود نیست:

Lilypie 3rd Birthday Ticker