۳/۰۲/۱۳۸۴

تا يکشنبه ای ديگر

از روز دوشنبه اول هفته که بيدار ميشی ٬ هنوز يه تازه نفس هستی٬ غرغر نميکنی چون اوه هنوز تا آخر هفته خيلی مونده از الان غر تا کی ؟! وسط هفته به اميد آخر هفته روزها رو می شماری که چند روز ديگه مونده به يکشنبه. اون آخرش هم يه کم غيبت ميکنی دير ميری تا آخر هفته بيايد.
حالا يکشنبه هست و من دلم رو حسابی صابون زدم که تا سر ظهر بخوابم نهار هم درست نميکنم شام هم همين طور. هنوز ساعت از ۹ نگذشته در ميزنند. شوهرک برو در باز کن. شوهرک لاغرک خودت برو. به من چه خودت برو. نه تو برو حتما با سرکار خانم کار دارن ديگه . نه جان من برو من خوابم می ياد . نه خودت برو من رو که تو اين شهر کسی نميشناسه حتما با تو کار داره؟ از بد بختی من تو اين کشور همه خودشان را با اسم عنوان شوهرشون معروفی میکنند . من بدبخت باید خودم رو با اسم عنوان شما معرفی کنم. خب چرا نکن. زور که نیست.آخه هزار بار خودم را معرفی کنم عنوان بدم کسی نميشناسه تا اسم تو رو نگم. اوکی بابا حالا که من يه چهره ملی هستم ٬ فداکاری میکنم ميرم در رو باز ميکنم بعد به دليل تساوی بودن زن و مرد ميايم حسابت رو ميرسم. شوهرک: ببینم آن چه جور تساوی هست که همیشه در رو من باید باز کنم؟حالا بذار در رو باز کنم طرف پشت در سبز شد بعد که اومدم بهت ميگم تساوی زن مرد يعنی؟یعنی اين که من هر وقت خوابم ميايد تو بايد در رو باز کنی. زورگويی که شاخ و دم نداره که...

دررا باز ميکنم. یه آقای محترم : انو( این جاپنی هست) من از شرکت گاز آومد اين جا وسايل هست نميتوانم کنتور چک کنم .
من: آره اين ميز و صندلی ها را جا نداشتيم اين جا گذاشتيم يه صندلی بر ميدارم ميتوانيد از اين جا کنترل کنيد ؟!
مرد محترم گازی: نه همشو بردار.
من: باشه پس صبر کن. با شکم قوچعلی دونه دونه صندلی ها رو بر ميدارم به اندازه سه نفر جا هست.نگاهش میکنم یعنی خوبه؟ميگه نه !!این ميز رو هم بر دار
.مرد محترم گازی :با لبخند به شکم قوچعلی من آکاچان (بچه) داری؟
من: با حرص که هم زورم نميرسه ميز رو بلند کنم . اين هم دستش و زده به کمرش فضولی آکاچان من رو ميکنه .( تو دلم خوب شغل نيست که بیچاره. حالا چرا به آن خشم شدم) جواب میدم بله.
مرد محترم گازی: چند ماهش هست؟من: نزدیک به شش ماه
مرد محترم گازی: جاپنی ات خیلی خوب هست.من : با حرص از این تعارفش( تو این کشور یه کلمه بگویی میگویند چقدر زبانت خوب هست) از لجم میگویم : آره همین طور هست. ( تو دلم آره جون خودم)
مرد محترم گازی: این میز وصندلی رو نمیخواهید؟من: نه کوچک بود یه بزرگ تر خریدم . تو این کشور هم سالی یکبار از این جور اشغال رو میایند جمع میکنند واسه همین فعلا گذاشتیم این جا.
مرد محترم گازی: اره . اگه میخواهید زودتر ببرید باید برید شهرداری فرم پرکنید قرار میزارند یه روز میاند می برند.
من: آره رفتیم اما گفتند ۲۵۰۰ ین می گیرند تا بیان ببرند. من هم نمیخواستم این پول رو بدم.
مرد محترم گازی: اره خوب زباله خرج داره.
بعد از رفتن آن آقا محترم (بخوانید پرچونه) دوباره همه رو برگردونم سرجاش تا اویاسان ( صاحبخونه) نیاید دعوا کنه. برگشتم که با خیال راحت بخوابم. شوهرک وای چقدر دیر کردی؟ کی بود؟ دوست ها يا شاگردها؟ هيچ کدوم آقا گازی بود. پول نفت ما رو میخورند یه روز یکشنبه هم نمیزارند ما بخوابیم. شوهرک : مگه اینها امروز تعطیل نیستند؟! چیه میدونم؟! این مملکت چیش مثل هر کشور دیگه اس که این یکیش باشه؟ ناچار شدم تمام این میز صندلی ها رو بکشم بیرون تا آقا کنتور رو چک کنه. خب چرا من رو صدا نکردی؟ با مظفر (بچه) چطر کشیدی آنها این ور آن ور. اوه اوه قوچعلی (چه ربطی داشت به قوچعلی) خودتی ها مگه نمیگی تساوی زن و مرد حالا من اینقدر درمانده و بدبخت شدم ٬واسه چهار تاصندلی یه میز تو رو صدا کنم. بگیر بخواب تا بعد به حسابت برسم.

چند لحظه بعد دوباره تق تق . تو بگير بخواب من در رو باز ميکنم با تو کار داشت ميگم خواب هستی ديگه . نيم ساعت بعد . کی بود شوهرک جونم چقدر دير کردی؟ نمیدونم گفت از طرف مسيح اومده بود ميخواست من رو ارشاد کنه. خب ميگفتی مسلمونی می امدی تو ديگه. گفتم بابا طرف ول کن نبود. گفت حالا اين ها رو بگیر بخون. گفتم که چی بشه آخرش؟؟ گفت هيچی ببين اين عکس رو ما ميخواهيم دنيا این رو جوری بسازيم که بدون جنگ و خونريزی باشه٬ همه در کنار هم باشند حتی اين ببر رو ببين اين هم علف ميخوره و ديگه حيوون شکار نميکنه. این خیلی خوبه نه؟! خب تو چی گفتی؟! هيچی بابا گفتم ميخواهی طبيعت اين حيوان بد بخت رو عوض کنيد اين دندانهاش فقط برای گوشت خوردن ​آفريده شده آنوقت شما ميخواهيد با اين دندانها بهش علف بدهيد. این که زجر میکشه که..... حالا بذار بخوابيم بعد بيداری شدی من به حسابت رسيدم آنوقت بقيه اش رو تعريف کن.

چند لحظه بعد تق تق من ميرم ديگه خوابم نميايد. خب تو برو تا بيايی من يه کم بخوابم. بفرمائيد دو تا خانم خوشتپ کرده. میشه بیایم تو باهم یه کم حرف بزنیم؟؟ واله راستش ناموسم (شوهرکم) خوابيده نميشه که نامحرم وارد شه. سريع بروشور در اورد ببين ما مال مکتب شنيتون هستيم رهبر ما خيلی آدم خوبی هست ما برای هم مردم جهان صلح آروز ميکنيم٬ ما که نمیتوانیم جنگ کنیم تا دنیا آباد شه میریم دعا میخوانیم تا نیرو مثبت بفرستیم نمیدونم چی بشه......هی گفت ٬گفت آخرش من ديگه حوصله ام سر رفت گفتم ميدونی من مسلمان هستم( دروغ که آدم رو نميکشه) نميتوانم اين رو قبول کنم. خداحافظ

دوباره چند لحظه بعد از یه مکتب اس جی آ که در زدن هر چی گفت.گفتم جاپنی نمیدونم.گفت انگلیسی. گفتم نمیدونم. گفت به چه زبانی حرف میزنی؟ گفتم پرشین گو . فکر کردم تو عمرش نشنیده باشه که دیدم ای دل غافل یه کتاب از کیفش در آورد به زبان فارسی. گفت باید بگیر این ها رو بخوان ما باز هفته بعد میایم.
ماجرا همین جور ادامه داشت تا ساعت نزدیک به دوازده که یه خانم اقای خیلی با کلاس جاپنی اومدند که ديگه خدا رو شکر مذهبی نبودند.فقط انرژی در مانی مي کردند. خانم گير داده بود که ما بيايم تو خونه. تو خيلی ناراحتی تو رو انرژی درمانی کنيم خوشحال شی.نیم ساعت هم بیشتر طول نمیکشه. هر چی قسم که بابا به خدا من خيلی خوبم. تو زندگيم هيچ وقت اين قدر خوب و هپی نبود. حال چرا ميخواهی زور ٬زورگيری من رو انرژی درمانی کنيد تازه ناموسم چی؟ آن خوابيده بيدار ميشه . ول نميکردند به بدبختی از دستشون خلاص شدم.
خدا رو شکر از ساعت دوازده به بعد مسلمانون ها رفتند مسجد مسيحی ها رفتند کليسا بودايی ها رفتند معبد انرژی درمانی ها هم رفتند لابد نهار بخورند کسی در نزد و ما تا ساعت سه خوابيديم.

هیچ نظری موجود نیست:

Lilypie 3rd Birthday Ticker