مي گويند برای يه نفر سه نوع مجازات تعيين مي کنند ٬ که مي تواند از ميانشان يکی را انتخاب کند. ۱- صد ضربه شلاق به کف پا. ۲- خوردت ده کيلو پياز.۳- تراشيدن سر باز تيغ کهنه و قديمی. آن فرد با خودش فکری مي کند مي گويد صد ضربه شلاق که خیلی درد دارد و نقد هست پس ولش کن اصلا بهش فکر نمی کنم. تراشیدن سر هم زیاد جالب نیست چون همه ممکن هست متوجه بشوند که من مجازات شدم. بهترين کار همين هست که خوردن پياز را انتخاب کنم که بارها هم خوردم و امتحانش کردم٬ خيلی هم سخت نيست وهم چيزی خوردم کسی هم متوجه نمی شود.
با اين فکر پياز را انتخاب مي کند و نصف پياز را هم با اشک و سوزش چشم گلو وهزار درد ديگر مي خورد٬ وسط های خوردن فکر می کند که تراشيدن سر هم خيلی بد نيست خيلی سريع تمام می شود کسی هم پرسيد ميگويم خوب سر را تراشيدم . بنابراين تصميمش را عوض مي کند ٬ درخواست تراشیدن سرش را می کند. نصف سرش را که مي تراشند خون از همه جا را ميافتد و سوزش شديد امانش را می برد با خودش فکر مي کند کف پايم از سرم کوچکتر هست بهتر هست همون شلاق را بخورم٬ به هر حال از تيغ بهتر است جنس شلاق از چرم است.
نتیجه این که هم تمام شلاق را خورد هم نصف سرش را تراشیدن هم نصف پیاز را به خوردش دادن .اين فقط يک داستان ساده بود . به هيچ چيزی هم ربط نداشت.
چند نکته و چند لينک
اول از همه اين که بايد با کسی وارد بحث شد که يک حداقل های را داشته باشد. يه جمله قشنگ تو کتاب چراغ ها را من خاموش مي کنم خانم زويا پيرزاد که مريم صورتک برام فرستاد بود خواندم که چون دقيقا کلمه به کلمه آن طوری که تو کتاب بود خاطرم نيست و کتاب را هم به دوستی امانت دادم نمی توانم پيداش کنم٬ نمیتوانم الان بنويسم. کلا همين رو مي گفت که با آدمها بحث نکن کسی نظر تو را نمي خواد٬ مردم فقط نظر موافقت رو مي خواهند.
راستی مريم صورتک خونه نو مبارک هر کاری کردم نشد برات کامنت بزارم. هم خونه نو مبارک هم اين که ممنون که واسم يه عالمه کتابهای خوب فرستادی.
دوم اين که خوشحال که تو اين معرکه انتخابات شرکت نکردم و تو نمایش دور دوم هم شرکت نخواهم کرد.کسی را نه تشويق کرده بودم نه الانش مي کنم فقط تصميم خودم هست. هيچ برنامه ای برای بعدش ندارم. همه کسانی که دور اول شرکت کردند و الان نمي تواند خودشان را راضی به رای دادن کنند ٬ فکر کنند الان دیگه موقعیت من رو درک می کنند.
با اين که عقيده شخصی خودم هست که اگر زمانی بين بد و بدتر انتخاب کردم و بعدش کارم رسيد به انتخاب طاعون و وبا بايد اين يکی رو با جديت بيشتر انتخاب کنم. هرچند که مطمئنا مي پشتش بايد لابد بين سرطان و ايذر انتخاب کنم. خوشحالم که منفعل هستم ٬ از همون اول هیچ امید نداشتم و ندارم و خيال خودم را راحت کردم.
کاش بود جایی که سخنان اصلاح طلب ها را لینک میدم ولی متاسفانه نیست. دلم می خواست بهشون می گفتید واقعا راست می فرموید: اصلاحات برگشت ناپذیر هست.
از نتيجه انتخابات هم اصلا شوکه نشدم انتظارش را هم داشتم با علم بر اين نتيجه توش شرکت نکردم. الان هم اگر همه مردم رفسنجانی را انتخاب کنند و باز حتی با احتمال يک درصد احمدي نژاد روی کار بيايد تعجب نخواهم کرد. چون رفسنجانی شايد فعلا برای يک دروه چهار ساله بتوانه نقش يک مسکن رو بازی کنه اما کشور از نظر من داره ميره سمت حکومت طالبانی و آقای خامنه ای دار و دسته اش دارند قدرت مي گيرند و فعلا هم اين جور که گفته ميشه از ده درصد قدرت قانونيش بيشتر استفاده نکرده اوضاع اينجوريه بماند که بخواهد از بقيه اش هم استفاده کنه...وقتی شعار قانونگرايی مي دهيم خب اين آقا هم که کار غير قانونی نمي کنه داره از قدرت قانونيش استفاده ميکنه. ( اینها نظریه علمی نیست٬ اعلامیه هم نیست هیچی نیست. فقط یه نظر ساده و معمولی یه آدم هست همین و پس خیلی جدیدی نگیر مسئله رو ...)
تو اين انتخابات تنها چيزی که واقعا من رو شوکه کرد اين مسئله بود واقعا انتظار همچين برخوردی را نداشتم.
بعضی مواقع سکوت لازم است اما وقتی سکوت از سر اجبار باشد چندان دلچسب نیست، وقتی دوست دارم سکوت کنم همه گله مندند که چرا سکوت؟ آنها به هیچ وجه نمی توانند درک کنند که این سکوت دوست داشتنی و یک مسئله ی شخصی است، جواب مناسبی برای آنهائی که گله مندند ندارم، چون سکوت دوست داشتنی ام را اگر پیش از اینکه بطور طبیعی کامل شود، بشکنم احساس نقص می کنم ، با این حالت انگار می خواهم نقش آن شاهزاده ی منسوب را به خوبی انجام دهم، پس اگر به اندازه یک خواب صد ساله سکوت کنم، باز کم سکوت کرده ام... در حالیکه وقتی حکم شود که :(( سکوت ! )) بنا به مصالح هرچیز و هر فرد حتی شاید خودم، اولین کسی که به این سکوت انتقاد می کند من هستم؛ در این نوع سکوت کاملاً احساس خفه گی دارم و خلاصه همه چیز خیلی بد و سنگین است...
هر چند من اصلا اهل سکوت و این حرفها نیستم اما این مطلب را تو وبلاگ زهرا خوندم و خوش آمد.
این هم سفری در وبلاگستان
پانته آ غربستان هم شعر وشاعریش خوبه . این شعرش رو اصلا از دست ندهید.
این رو هم برای آخرین لینک این پست می گذارم٬ توصیه می کنم بخوانید.
جام های زهر و حرف های شیرین
من راي نميدهم چون گزينهاي ندارم.
۴/۰۱/۱۳۸۴
داستان شلاق و پياز و تيغ
ارسال شده توسط Tila در چهارشنبه, تیر ۰۱, ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر