۱۰/۰۸/۱۳۸۶

2008 سال موش


کلی شب کریسمس به ما خوش گذشت . مرسی از همه دوستان گلم که می دونم این جا هم می آیند. مرسی که آمدید و کلی شب خوب و به یادمادنی برامون ساختید.
با یه دنیا آروز خوب برای همه میریم که سال نو رو هم جشن بگیریم . جای همگی خالی سال نو همتون هم مبارک.*
اگه این دختره اینقدر این ور آن ور نرفت گذاشت من دوتا عکس خوب ازش بگیریم با کلی حرف و عکس دخترک بر می گردم .
کلی مدرک دارم که ان عکس پست قبل یعنی منظره خونه ما در قلب شهر هست. با کلی مدرک بر می گردم . من ثابت می کنم. الان وقت ندارم .


* این تبریک سال نو گفتن هم تو این کشور دردسر شده ها حالا می یام جریانش رو براتون می نویسم



۱۰/۰۳/۱۳۸۶

Happy Holidays


این عکس از پشت پنجره خونه ما است. از پارسال تا الان چند بار آدرس من عوض شده. امسال یه دونه هم کارت برای کریسمس از دوستانم دریافت نکردم. ( چقدر غم انگیز) این هم از دردسر های زیاد جابه جا شدن هست.
میشه من ادرس بدهم شما برای من کارت کریسمس وسال نو بدهید؟!!

۹/۲۹/۱۳۸۶

روزمرهای من

دخترک خوابیده. من تازه کارم تموم شده یه عالمه روزمره دارم که می خواهم بنویس . الفی الفی تا من دست به کیبورد می شم از آفیش می آید خونه. وبلاگمن نصف نیمه میمونه. حالا تا ۳ صبح هم من کتاب نخوانم یا وبلاگ ننویسم ازش خبری نیست. باید یه ساعت یه ساعت زنگ بزنم آن هم هی می گیه نیم ساعت نیم ساعت دیگه می یام ولی خوب خبری ازش نیست. هاهاها تا برم سر وبلاگ پیداش میشه

رفتم موهام کوتاه کردم . یه ۴۰ تا ناقابل پیاده شدم . آنی هم که میخواستم نشد. بعدش رفتم دنبال دخترک از دیکر بگیرمش . وقتی می رم دنبالش از دور بدو بدو می یاد چنان گردنم رو سفت بغل می کنه مامان جون مامان جونم می گه که من تمام راه تا دیکر رو این صحنه مجسم می کنم با لبخند بر لب تند تند راه تا دیکر رو تقریبا میدوم.
امروز تا منو دید بعد از مامان جون ماچ بوس و اینها زودی گفت . مامی کاتی کردی یی . یعنی موهات رو کوتاه کردی؟ نمیدونمی چقدر من خوشحال شدم از این که فهمید من موهام رو کوتاه کردم . از سپتامبر گذشته تا حالا این سومین بار هست که موهام رو کوتاه کردم هر بار هم مدلش با آنی که میخواستم زمین تا آسمان فرق داشت . این آخری رو که دیگه با خون دل تحمل کردم تا کمی بلند بشه بلکه بشه ازش یه مدلی در آورد . ولی خب بازهم آنی نشد که میخواستم .
از سپتامبر سه بار موهامو کوتاه کردم یه بار هایلایت کردم یه بار رنگ کاملا کردم آما این الفی الفی اصلا متوجه نشد.شاید امشب هم اصلا نفهمه ...

داریم روزگاری سخت که نه یه مرحله گذر رو می گذرونیم . این دروه باید تموم بشه باید یه کم صبور باشیم. دیشب الفی الفی میگه دیگه از این دهات حالم بهم میخوره . دلم برای یه زندگی درست حسابی تنگه شده .میگم زندگی درست حسابی چیه ؟!! میگه همون چیزهای که داشتم و الان ندارم . می گم چی داشتی الان نداری می گه . دلم میخواد بابا تو شهر زندگی کنم نه دهات . دلم اتوبان میخواد . دلم میخواد با ماشین ساعت ها تو یه اتوبان راننگی کنم. این جا یه دهات بیش نیست . یه اتوبان نداره. دلم میخواد یه جا شلوغ باشه با یه عالمه آدم نه فقط ۲۰ میلیون آدم. من تو شهر شلوغ بزرگ شدم برام سخت تو همچین جای زندگی کنم.
حالا من می گم دلم یه مزرعه میخواد توش سبزی بکارم . اسب داشته باشم اسب سواری کنم. با اسب برم سر کار ...


خدایش می بیند ما چقدر تفاهم داریم.من دهاتی دهاتی آن شهری . ولی واقعا من هم دیگه خسته شدم. نمیتوانم زیاد وسایل خونه بخرم همش می گم موقت هست باید برم .بعد باید همه چیز رو بزارم برم . چرا پول بیخود بدم . واقعا دلم می خواد برم نویورک یا ونکور یا هر شهر بزرگ دیگه دیگه من هم خسته شدم . انکار زمان رفتن کم کم داره میره . الان چند ماه یه جا ساکن شدیم کپک زدیم.هاهاها
.
واقعا این که میگویند چقدر دنیا کوچکه راسته ها. داشتم تو اینترنت می گشتم. به این وبلاگ رسیدم و کشف جالب که عمه شوهرک الفی الفی معلم مدرسه این اقا بوده با مزه نیست.
تازه یه چیز دیگه هم کشف کردم. ان دیگه بامزه که نه خیلی نوبره. الفی الفی عضو یه کمیته علمی تو ایران هست ولی خودش روحش هم خبر نداره . تازه زمانی هم بوده که اصلا ایران نبوده . انکار ازش استفاده ابزاری شده با بدجنسی تمام بخوانید.

خب بازم وقت من تموم شد باید برم ولی خدایش این وبلاگ رو بخوانید تمام کارهاش عین ناناز من هست دیگه نیاز نیست من چیزی بنویسم. اصلا کی میگه همه بچه شبیه هم هستند

۹/۲۸/۱۳۸۶

نگاه همه جانبه

تا حالا دقت کردید که وقتی آدم هر چیزی رو از یه زوایه و مکان ببینه نظرش در مورد همون موضوع از یه دید دیگر و زاویه یا مکانه دیگر چقدر فرق داره و متفاوت هست؟!!

مثلا من وقتی از ژاپن آمده بودم کانادا رفتم برای دختره دیکر پیدا کنم. به همه دیکرهای این جا سر زدم آنقدر به نظرم کثیف و غیر قابل تحمل و عقب مونده می آمد که اصلا نمی توانستم به خودم بقبولانم که حتی برم تو لیست انتظارثبت نام کن و دختره رو به همچین جایی بسپرم.
یادم می آمد یکی از آن جای های که رفتم دیکرYMCA بود . آنقدر این دیکر به نظرم کثیف و فقیر بود که اصلا وسط توضیحات مربی اش گذاشتم رفتم.
حالا همین دیکر از اول دسامبر به دختره جا داده آنقدر من از این موضوع خوشحالم که حد نداره . واقعا نمی دونید چقدر دیکر سنت جوزف افتضاح بود که الان این دیکر به نظرم بهشت و تمیز ترین جای دنیا می آید. خیلی خوشحالم ک هدختره دیگه آن جا نمیره.

در مورد ایران هم من وقتی خارج از ایران هستم واقعا یه چیزهای برام غیر قابل تحمل هست . مثلابیاد به چکمه من گیر بده یا مثلا در مورد نوع لباسی که پوشیدم ازم بازخواست کنه .
اما همین خود من بارها تو ایران با خونسردی روسریم رو کشیدم پایین سرم رو انداختم پایین راهم کشیدیم تندی رفتم تا دچار دردسر بزرگتری نشم.
تابستان همین امسال دقیقا فردای روزی که رسیدیم تهران تو میدان ونک بچه بغل خانمی من رو کشید کنار گفت: گفت این چیه پوشیدی؟!! گفتم یه پیراهن مشکی با یه شلوار سفید. فکر نمی کنم اشکالی داشته باشه . گفت تو بچه به بغل خجالت نمی کشی از خودت این جوری لباس می پوشیدی؟
اول باهاش بگو مگو کردم. برگشت گفت ک خیلی زبون درازی کنی بد جور حالتو می گیریم. دیدیم هوا پس هست . گفتم:
( خب! من برای یه سری کار اداری با دختره تنها رفته بودم تهران و نمیخواستم دچار دردسر بزرگ تر بشم) من تازه رسیدم تهران دارم می رم لباس مناسب بخرم .
الان هر وقت به رفتاری که کردم فکر می کنم از خشم به انفجار می رسیدم . نمیدونم چرا آن موقع تنوانستم این رفتار توهین آمیز رو تحمل کنم و حتی حاضر شدم توضیح هم بدهم که چرا این رفتار ناشایسته با بچه در بغل از من سر زده . الان از این ور مرز که نگاه می کنم به خودم می گم من چطور آن همه توهین و تحقیر رو تحمل کردم . به کسی چه من چی پوشیدم . کاش محکم وا می ایستادم زیر بار حرفش نمی رفتم هر اتفاقی هم می افتاد مهم نبود.نمیدونم واضح هست که چی می خواهم بگم یا نه ؟!


خیلی وقت ها فکر می کنم این موضوع انتخابات و رای دادن هم یه چیزی شاید مثل همین مثال ها باشه . شاید خیلی چیز ها که ما از این جا خیلی بد و زشت عیر قابل تحمل می بینم واقعا از داخل خود ایران اینقدر زشت خنده دار به نظر نیاید.
ولی هر جور فکر می کنم و از هر دیدگاهی سعی می کنم ببینم اصلا نمیتوانم قبول کنم باز یه عده ای بخواهند شعار دموکراسی بدهند. دنبال اصلاحات از نوع خاتمی هر چیز دیگر داخل این قانون اساسی و با این حرفهای از این قیبل باشند.

نمی دونم می گویند فقط این احمق ها هستند که نظرشان عوض نمی شوند. شاید یه روز نظرم عوض شد ولی به نظرم این انتخابات این برگه رای تنها سهم من از دموکراسی ما باید از داخل خودمون رو عوض کنیم ووو از این قبیل حرفها که کم کم داره حداقل تو وبلاگستانه رونق پیدا میکنه . هیچ چیز جز تقسیم شدند چند تا شغل نون و آب دار بین چند دسته افراد داخل نظام نیست. این بازی انتخابات رای دادن این بد هست آن یکی بدتر هست بازی دموکراسی بدون هیچ حداقلی... چی بگم من فقط می دونم من وارد این بازی نمی شم .

۹/۲۶/۱۳۸۶

نمایشنامه


سخنگو آقای احمدی نژاد در آخرین مصاحبه اش گفت : ما با برخوردهای خیابانی زیادی هم موافق نیستم.
از طرف دیگر جناب سردار رادان فرمودند : ما با برخوردهای خیابانی هم خیلی موافق هستیم.

خب ! یواش یواش دسته بندی های سیاسی جدید داره مشخص میشه . از یه طرف اصلاح طلب اصولگرا با رهبری آقای آحمدی نژاد داریم . از طرف دیگر هم اصولگر اصلاح طلب با رهبری سردار رادان.
زیر سایه شورای نگهبان تنها این دو نفر هستند که دوره بعد انتخاب می شوند . که خدا رو شکر تمامی سلیقه های سیاسی مردم رو هم کاملا پوشش می دهند.
حالا داریم صحنه انتخابات پرشکوه و یه برگ رای که آن هم تنهاسهم ما از دموکراسی هست.

صحنه آخر هم مردم حیران با یک برگه رای به دست ...


این هم برای رفع بد اخلاقی احتمالی بعضی ها مستر پرزیدنت بیا با هم راه بریم

*این ایده از شوهر بود . هر چی فحش بد و بیراه هست به آن بدهید اردتمند شما تیلا

۹/۱۵/۱۳۸۶

غمی در ساحل


این جا ساحل هالی فاکس هست. روز پنج شنبه شش دسامبر سرما سهمگین بر ساحل حکمفرماست . باید خوب گوش کنی. خواهی شنید. حتما خواهید شنید. باید حس کنی علاوه بر سکوت سنگینی که بر ساحل سردش حکم فرماست رد پا غمی سنگین نه تنها در گوشه و کنار ساحل بلکه در نقطه نقطه این شهر هم خواهی دید.
باید چشمها رو باز کنی گوش ها رو تیز کنی زمان رو به عقب ببری به عقب و باز عقب تر . دقیقا روز پنج شنبه شش دسامبر سال ۱۹۱۷. روز سرد ولی آفتاب شهر زنده بیدار در تکاپو مراسم کریسمس و سال نو.

کمتر کسی باور می کند تا قبل از غروب خورشید هزاران نفر خواهند مرد و صدها نفر دیر نیز به دنبالشان راهی خواهند شد.
حادثه ای که فقط بیشتر از نه هزار نفر زخمی و نقض عضو در بزرگترین انفجار تاریخ که تا قبل از آن دنیا به خود دیده بر جا گذاشت.

در ساعت هشت و چهل دقیقه صبح مون بولان کشتی دولتی فرانسه که حامل مواد منفجره و تجهیزات جنگی بود با کشتی نروژی که قصد بار گیری داشت تصادم کرد.
کشتی فرانسوی ده دقیقه بعد از تصادم اتش گرفت. مردم شهردوان دوان به کنار ساحل آمدند به آتش سوزی خیره شده بودند.
در ساعت نه و چهار دقیقه حدوا بیست و پنچ دقیقه بعد از برخورد دو کشتی انفجار بزرگی به قوع پیوست که تا سطح دو کیلومتری رو با خاک یکسان کرد.
این انفجار موجب یک سونامی در ساحل شد. تمامی درختان را کند . راه آهن را تکه تکه کرد و ساختمانها را ویران و قطعات کشتی رو به هر گوشه ای پرتاپ کرد.
ولی هنوز فاجعه دیگری در راه بود . روز بعد از انفجار برف و بوران شهر زخمی و بی در وپیکر را در هم پیچید. ۴۰ سانتی متر برف بارید. بسیاری از زخمی های که زیر این برف دفن شدند و هرگز پیدا نشدند. مردم برای فرار از سرما به هر جایی پناه می برند. تمامی شیشه ها شکسته شده بود و مردم برای جلو گیری از سوز سرما از کاغذ و فرش و موکت و هر چیزی که در دسترس داشتند برای پوشش استفاده می کردند.
تمامی تلاش ها برای خاموش کردن تش سوزی به کار گرفته شد ولی کوری و کشته شدند نزدیک به دو هزار نفر حاصل این تصادف وحشتناک بود.
اسم ۱۹۵۰ نفر به عنوان قربانی این حادثه ثبت شده و موجود هست. ۱۶۰۰ نفر در همون ساعت اولیه انفجار جان باختند. ۹۰۰ نفر زخمی و ۶۰۰ نفر به طور خیلی جدی آسیب دیدند یا دچار نقض عوض شدند. ۱۶۳۰ خانه به طور کلی در آتش سوزی این انفجار ویران شدند. ۱۲۰۰۰ خانه آسیب جدی دیدند. ۶۰۰۰بی خانمان و ۲۵۰۰۰ نفر بدون هیچ گونه سر پناه و مکانی.
این انفجار مردم نواسکوشیا را بیشتر از جنگ جهانی اول به کشتن داد. کشته شدگانی که ۶۰۰ نفر آنان زیر ۱۵ سال سن داشتند.

بزرگترین انفجار تاریخ
این انفجار که هنوز بزرگترین انفجار غیر اتمی جهان هست. انفجاری معادل سه کیلو تن تی ان تی بود که در مقایسه با پسر کوچک ( بمب اتم هیروشیما ) با قدرتی معادل ۱۳ کیلوتن تی ان تی هست.
هر ساله دولت و مردم نواسکوشیا به پاس کمک بی دریغ و بلافاصله صلیب سرخ و شهر باستن درخت بلند کریسمس به این شهر هدیه میدهد




می دونم کلی غلط غولوط داره می دونم مطلب بریده بریده نا پیوسته هست. اما این مطلب رو من دیشب ساعت سه ونیم شب نوشتم که بعدش هم اینترنتم به علت خربی مودم قطع شد . الان هم آنقدر خسته ام که نا ندارم درستش کنم. با عرض معذرت از همه که کامنت گذاشته بودم زدم اشتباهی کلاش رو دیلت کردم . خوشبختانه صفحه جلوم باز بود همش رو کپی کردم. خیلی ببخشید که کامنت ها هم پرید.


.

۹/۱۰/۱۳۸۶

چرا و به چه علت

هر ایرانی که من می شناسم و با غیر ایرانی ازدواج کرده همشون بچه هاشون اسم ایرانی دارند. چرا ؟ یعنی طرف خارجی در مقابل اسم ایرانی هیچ حرفی برای گفتن نداره؟ یا خدا نکرده اگر اسم یه بچه دورگه نیمه ایرانی خارجکی باشه تمدن ۲۵۰۰ ساله به خطر می افته .
شما که سواد دارید حساب دارید کتاب دارید بگوید چرا و به علت ...

۹/۰۸/۱۳۸۶

Biscotti


این کوکی خوشمزه و مورد علاقه من ریشه ایتالیایی دارد. خود کلمه به معنی دو بار پختن شیرینی یا نان هست.
این کوکی رو دوبار می پزند تا ترد و خشک شود. ایتالیایی این کوکی رو با آجیل های مختلف مثل بادوم می پختند و چون خیلی ترد و شکنندهست قبل از خوردن آن رو تو شراب قرمز می زدند .
اگر اشتباه نکنم بعدها این انگلیسی ها بودند که در عصرانه ها شون این کوکی رو با چای سیاه و یا قهوه تلخ سرو کردند. الان شاید بیشتر کافی شاپ های دنیا از این کوکی های خوشمزه می فروشند.
من دستور تهیه این کوکی خوشمزه رو برای شما می نویسم . خیلی راحت آسان هست . نیم ساعت هم بیشتر وقت نمی گیره .

1 3/4 cup Flour=1
3/4 cup Sugar=2
1/2 cup Almonds=3
1/2 tsp almond extract=4
2tsp vanilla=5
2 eggs=6
1/3 cup butter /margarine=7
1 1/2 tsp granted orange rind=8
2tsp baking powder=9
1 egg beaten egg=10

یک = فر رو روشن کنید روی درجه ۳۵۰ یا ۱۸۰ فارنهایت
دو= بادم رو تو یه سینی به مدت ۵ دقیقه تو فر گرم کنید.
سه= شماره ۱ با شماره ۹ و ۳ رو با هم قاطی کنید.
چهار= تو یه طرف بزرگ شماره ۶ و ۲و۷و۴و ۵و۸ رو باهم قاطی کنید.
پنج = حالا شماره یک رو مواد شماره سه رو با شماره چهار قاطی کنید.
شش = مواد خوب مالش د هید بعد به دو قسمت تقسیمش کنید.
هفت = هر قسمت رو به یه رول ۱۲ انیچی تقسیم کنید . ززده تخم مرغ رو هم بزنید شماره ۱۰ با برس یا روی دست روی این رول بمالید.
هشت = این مواد رو تو سینی گذاشته و به مدت ۲۰ دقیقه بپزید.
نهم = سینی رو از فر بیرون بیاورید. ۵ دقیه صبر کنید . بعد رول رو به شگل دلخواه با چاقو خیلی تیز فقط با یک ضربه ببرید. دقت کنید رول رو اره نکنید. چون خورد می شود/ با یک دست چاقو رو بگیرید با آن دست روی چاقو ضربه بزیند تا بریده شود.
دهم= به مدت ۲۰ دقیقه دیگر بپزید.

به چند نکته توجه کنید.
عکس از اینترنت گرفته شده.
این کوکی رو به مدت یک ماه میتوانید در ظرف در بسته نگهداری کنید.
جای بادوم هر چیز دیگری که دوست داشته باشید می توانید استفاده کنید . یا اصلا ساده درست کنید.
همه این کوکی ها رو نخورید چاق می شوید. هر چند من خودم تا آخریش رو نخورم خیالم جمع نمیشه.


تشکر

خیلی ممنون از هم کسانی که جواب دادند. نکته ای که فکر کنم همه به آن اشاره کردند گران بودند کرایه خونه و هزینه دی کر هست . من ننوشته بودم که قرار هست خونه و هزینه دی کر و تحصیل بچه ها در هر مقطعی که باشند هم به اضافه یه پول اولیه برای خرید ماشین هم پرداخته شود . پیشنهاد هیجان انگیزی هست نه ؟!! حالا شاید بپرسید با همه این معطل چه چیزی هستی؟!!
راستش من چند سال پیش با خواهرم یه هفته رفتم دوبی. جای شما خالی با این که خیلی هم خوش گذشت. اما تو همون یه هفته هم توانستم درک کنم که خیلی جای آسونی برای زندگی کردن نیست.
حتما خبر دارید که بنده چقدر غر غر و سخت گیرم نسبت به اجتماعی که زندگی می کنم. به نظرم دوبی با تمام رشدش اجتماع و محیط و فرهنگ خیلی مناسب برای مخصوصا رشد بچه نیست.
بنابراین به دو دلیل یکی بچه و دیگری آینده شغلی تصمیم گیری رو سخت و مشکل هست. شاید سخت باور کنید که سابقه کار در دانشگاه دوبی خیلی به درد کار چیدا کردن تو دانشکاه ها این جا نخواهد خورد و شاید بعدها برای ما با توجه به این که سنمون بالا خواهد رفت کار پیدا کردن رو کمی سخت کنه .

ما از الان می دونیم که برای همیشه نمیتوانم تو دوبی زندگی کنیم . هر چند این شغل یه پیشنهاد دایمی هست . ما باید یه نگاهی به این طرف قشیه داشته باشیم که وقتی تصمیم به برگشت گرفتیم با این سابقه کار آیا باز قادر خواهیم بود شغل خوب مناسبی تو دانشگاه های این جا پیدا کنیم یا نه ؟ !!
فعلا که قرار رو برای ژانویه ۲۰۰۹ گذاشتیم حالا تا آن وقت شاید نتوانستیم فاکتورهای دیگری رو در نظر بگیریم. حالا تا ببینم چه پیش می یاد.
من با یه پست خوشمزه برای کسانی که راهنمایی کردند جواب دادند بر می گردم .

۹/۰۴/۱۳۸۶

انتخاب


اگر شما پیشنهاد شغلی با حقوقی سه برابر حقوقی رو که تو کانادا می گیرید تو کشور دوبی با همون پست داشته باشید . آیا قبول می کنید ؟ یا ترجیح می دهید با همون حقوق کمتر تو کانادا زندگی کنید؟
جواب شما راه گشا مشکل ما می باشد .







۹/۰۱/۱۳۸۶

گدا


به جز تو شهر هیروشیما من تقریبا تو تمام کشورها و شهرهایی که بودیم گدا دیدیم . اولین گدا ی ژاپن را تو شهر اوساکا دیدیم که آنقدر برام عجیب بود بعد از این که یه مسافتی رو رفتم دوباره همون رو راه برگشتم تا نگاهش کنم و ببینم واقعا گدا بود یا نه؟!! آنقدر تو این کشور گدا کم بود . تو سويد هم گدا خیلی کم بود ولی باز هم بود. تو کانادا که پر از گدا هست.
تو این همه جا من تو هیج کشوری ندیدم که مردم با گدا بداخلاقی کنند و یا در جواب درخواستش بهش فحش بدهند.
هر روز سر راه من کلی گدا هست که من هر وقت قهوه بخرم هر چی اضافه بیاید می ریزم تو لیوانشون . خیلی وقتها هم می بینم مردم وایستادن با یه گدا دارند حرف می زند یا خوش وبش می کنند .
من تو ایران ندیدم کسی با یه گدا خوش بش کنه یا باهاش مثلا در مورد ترافیک یا آب و هوا حرف بزنه . کلا یا دل می سوزوند یاباهاش برخورد بد می کنند.من نمی دونم چرامردم اینقدر با گدا ها درگیر می شند کار به فحش و بد بیراه می کشه



این هم قسمتی از تاتر ویل اگر دوست داشتید ببینید . دوستان توزنتویی هم توصیه می کنم حتما برند ببیند. خوشتون می یاد قول می دهم.

۸/۲۸/۱۳۸۶

The Veil


دیشب رفتیم این جا و تاتر ویل یا حجاب را دیدیم. آقای بهنود تو وبلاگش گفته منظور از ویل حجاب یا پوشش نیست . خود آقای شاهین صیادی هم تاکید کردند که منظورشان حجاب نبوده .
با توجه به آن چه من دیدیم پرده خیلی براش معنا داشت .
من قبلا آقای شاهین صیادی رو دیده بودم .معمولا خانمش مگی و پسرش آزاد که تقریبا می شود گفت فارسی رو روان حرف می زند شنبه ها تو شوی عروسکی کتابخانه عمومی شهر می بینم .
راستش خیلی از دوستان درباره این تاتر شنیده بودم اما خیلی انتظار شاهکار نداشتم.
ولی واقعا واقعا عالی بود . از موسیقی که انتخاب شده سینه زنی و نوحه خوانی که کاملا شخص را در فضا قرار می داد تا بازی بسیار عالی و روان بازیگران نور پردازی خلاصه همه چیز همه چیز خیلی عالی بود. آنقدر بازی ها روان تايیر گذار بودند که خود کارگردان هم هیجان زده می شد و عکس العمل نشان می داد.
ما چند نفر از دوستان که با هم به تاتر رفته بودیم همه مون خیلی خوششمون آمد و کسانی که کتاب خانم نوشته مسعود بهنود رو که نمایشنامه از آن گرفته شده بود روخوانده بودند. همه می گفتند از کتابش خیلی بهتر بود. من کتاب رو نخواندم ولی در اولین فرصت می خوانمش .
خلاصه دوستان بشتابید اگر هم اشک تون مثل من دم مشک تون هست یه دستمال هم باخودتون ببرید و این تاتر ور از دست ندهید.
دوستان تو تورنتو از هفته دیگه فکر کنم ۲۸ می تواند این تایر رو ببیند .
دیشب وقتش نبود ولی من بعدا با آقای صیادی یه گپی در مورد این نمایش می زنم هر کس سوالی دارید می تواند بگه من ازش می پرسم.

یادم می آید آن وقت ها که ژاپن زندگی می کردم . فیلم آخرین سامورایی رو پرده بود . روزی نبود که یکی از دوستان ژاپنی ما رو برای دیدن این فیلم به سینما دعوت نکنه. یه بار هم مورد مدرسه ای که توش کار می کردم به مون بلیط مجانی داد برای دیدن این فیلم . ( قیمت بلیط سینما تو ژاپن گران هست) وقتی ازش پرسیدم چرا این کار می کنی گفت این فیلم راجع ژاپن ساخته شده ما باید حمایتش کنیم تا بیشتر فیلم در مورد ژاپن ساخته شود.



عکس ها رو من نگرفتم . دوربین با خودم برده بودم اما نمی دونستم اجازه دارم عکس بگیریم یا نه . عکس ها رو از اینترنت پیدا کردم.

۸/۲۳/۱۳۸۶

بد جنس

همون طور که از عنوان این پست بر میاید من می خواهم امشب بدجنسانه بنویسم.
میگه یه فستیوال کردی می خواهم راه بندازم . یه گروه رقص کردی می خواهم بذارم. میگم من رقص خوششم میاید من هم می یام .یه نیم ساعت در مورد فواید رقص کردی حرف میزنه . من هم فقط برای اینکه چیزی گفته باشم می گم اره رقص های ایرانی خیلی قشنگ هاست . میگه ایرانی نه !! کردی !! ایرانی ها قوم پارس ها بودند ما از قوم مادها هستیم خیلی سالها قبل تر از شما هر چی دارید از ما دارید تمدن ما خیلی غنی تر از شماست . میگم من فارس نیستم رشتی هستم هاها . میگه خب دیگه بدتر پس هیچی ندارید .
از آن دور یکی داد میزنه من هم کرمانشاهی هستم هرچند شما ما به کرد بودن قبول ندارید . میره سمتش میگه اشمال نداره واسه سیاهی لشکر خوب هستی بیا .
داره سخنرانی می کنه که رفتم تورنتو خانه کرد کلی تلاش کردم که تو این شهر یه انجمن کردی درست کنیم . انجمنی که فعال باشه همه رو تو خودش جا بده و و و
از روز شنبه دارم فکر می کنم تو که یه کرمانشاهی رو به عنوان کرد سیاهی لشکر قبول می کنی جطور می توانی بقیه رو جمع کنی؟!!
من یا این اندیشه قوم گرایانه نژاد پرستانه ناسیونالیستی هر چی تو این مایه هاست حسابی مشکل دارم سرکلاس تمرین رقص اش که نمی رم هیچ اصلا تو این جمع هم دیگه نخواهم رفت . می کم من امشب بد جنس هستم.


می گم میدونی استان نواسکوشیا دیگه از طریق سرمایه گذاری مهاجر نمی گیره . می گویند این برنامه نه تنها موفق نبوده بلکه کلی بار رو دوش اقتصاد این استان گذاشته . قرار هست کسانی که از این طریق به این جا می ایند کار و شغل ایجاد کنند . برای همین هست که باید موقعی که اپلای می کنند ثابت کنند که ۸۰۰هزار دلار سرمایه دارند علاوه بر سایر شرایط که من خیلی نمی دونم . ولی اغلب کسانی که آمدند فقط همون ۱۲۰ هزار دلار رو که به دولت دادند رو داشتند و فکر می کردند وقتی امدند این جا از کمک های دولت استفاده می کنند. فقط درصد خیلی کم این افراد موفق بودند که کار و اشتغال ایجاد کنند به همین دلیل کلا این برنامه رو لغو کردند.
میگه: چه خب ! هر چی دهاتی کر و گور بوده ریخته تو این کشور . همه یه آپارتمان داشتند با چهارتا گوسفند فروختن آمدن کانادا .


می گم اما می دونی که این مهاجران هستند که کشور رو می سازند . اگر مهاجر نبود الان آمریکا حرفم رو قطع می کنه میگه نه بابا این ها همه دهاتی هستند این رو چه به ساختن کشور . الان تو ایران از هر کس بپرسی می بینی آمده کانادا هرجامیری ایرانی هر جا می ری ایرانی . حال آدم بد میشه .

این آدم خودش کمتر از یکسال پیش با همین قانون آمده کانادا . می گم من امشب بد جنس هستم ها


این دوتا هم نیمه بدجنسانه
رفتم کتابخانه کتاب بادباک باز رو بگیریم. میگه باید رزرو کنی. میگم چقدر طول میگشه؟!! میگه نمیدونم . می گم بیشتر از دوماه ؟ میکه آره ۲۵ نسخه بیشتر نداریم . خوندم بهتون خبر میدم .
دخترک از وقتی رفته دیکر میگه اکسی گوز می هر کار ی می کنم جلو خندم رو بگیریم نمی توانم آن هم پشت سر هم تکرار می کنه.
الان هم داره داد میزنه هلپ هلپ میخواد لباسش رو در بیاره بره حموم .من برم حمومش کنم بر می گردم .



۸/۲۱/۱۳۸۶

پراکنده

یک عالمه مطلب دستم بود بنویسم ها همین که امدم شروع به نوشتن کنم همش پرید.
انکار دیگه عادت شده پراکنده و از این شاخه به آن شاخه بنویسم. نمیتوانم افکارم رو جمع کنم و یه مطلب طولانی بنویسم. شاید هم همش فکر می کنم وقت کم دارم باید زود برم واسه همین نمیتوانم فکرک رو جمع کنم.
راستش این شوهر الفی الفی من رویا زندگی در پاریس دیوانه اش کرده ولی متاسفانه تو همه جای دنیا کار پیدا کرد جز تو فرانسه . خودش یه قسمتی از بچگی اش رو تو جنوب فرانسه زندگی کرده شاید بیشتر به همین دلیل هست که دلش می خواد برگرده آن جا.
ولی از ان جا که در دنیا فعلی این جوریه که جایی زندگی می کنم که کار دارم فعلا باید در خواب پنبه دانه ببینه .
برای شهرهای مختلف کانادا هم که جونم براتون بگه که این الفی الفی از هیچ کدومش خوشش نیومد. مخصوصا از تورنتو که میگه خیلی شبیه تهران هست. میگه می رم تهران زندگی میکنم تا برم تورنتو حداقل سرد نیست.
تنها جایی که دوست داره شهر باران بانکوور ( جاپنی گفتم) هست. که تا اسمش میاید میگه آی آی ای آنجا خیلی فرق داره با همه جای کانادا آن جا واقعا قشنگه .
ولی متاسفانه دانشگاه یو بی سی رشته این الفی الفی رو نداره بنابراین شانس کار پیدا کردن براش کم هست . حالا داره تلاش می کنه شهر های اطراف مثل ویکتوریا ببینه می توانه کار پیدا کنه تا بالاخره خیر دنیا و آخرت و نصیب بشه یا نه ؟!! واله من هم از این سرگردانی در می آیم بالاخره می دونم می خواهم چه کار کنم. فعلا که باید دعا کنم و صبر تا ببینم بالاخره شتر زندگی ما کجا به زمین زانو می زنه .
راستی شما می دانید که برای فشار خون پایین باید چه کار کرد ؟!!
من یه مدتی هست دچار افت فشار خون شدید شدم و همیشه سرگیجه داره و چشمم سیاهی میره . برای همین مدام دارم شکلات و یا چیزهای دیگر می خورم . دارم یواش یواش چاق می شم و همش می ترسم نکنه دوباره آن وزنی که از دست دادم دوباره برگرده. از آن طرف هم نمی دونم با این سرگیجه چه کار کنم.
این همه می خندیم به این چاق ها که همش میخورند بعد میگویند ما فشارمون پایین هست برای همین زیاد میخوریم . حالا همین بلا داره سر خودم میاید .

۸/۱۵/۱۳۸۶

افاضات

دلم برای این وبلاگ خاک گرفته که سر و روی به هم ریخته اش حالم رو بهم میزنه عین این شلخته هاهر چیزش یه ساز می زنه حسابی تنگ شده دلم می خواد از هزار و یک چیز بنویسم.


اولا از هم بنویسم که من چه کار کنم تا این شوهر از کانادا خوشش بیاید? گوشه گوشه این کشور رو گشت نه تنها احساسش بهتر نشد بلکه بدتر شد . چپ و راست می گیه این کانادا چی داره ؟ واقعا این کانادا چی داره ؟ کشور از این مزخرف تر نمیشه از من ۹۰۰ دلار تکس کم می کنه ای مرده شور این کانادا رو ببره حالم ازش بهم می خوره مملکت عقب مونده یخ زده. حالا من عاشق سینه چاک کانادا چه کار کنم ؟ چی جوابش رو بدهم که خدا رو خوش بیاید ؟ چی کار کنم که این کشور یخ زده برای من واقعا واقعا وطن هست و در هیچ جای دنیا این احساس تعلقی رو که به این جا دارم رو ندارم ؟ چه کار کنم ؟ مشکلمو چاره کنم؟

راستی حرف وطن شد یادم می یاد آن وقت ها که تو ژاپن بودم یه بار گفته بودم من برای ایران خیلی احساس تعلق و وطن بودن رو ندارم .( یه چیزی تو همین مایه ها الان دقیقا یادم نیست ). من فکر می کنم آدمها همه هر روز تعییر می کنند. و چون آدم تو هر کشوری با توجه به شرایط و محیط جدید تغییر می کنه وقتی بر می گرده به کشور خودش چون آدمها تو ایران هم خواه ناخواه تغییر کردند این وسط یه شکاف بزرگ ایجاد میشه که دیگه نه آدم این وری میشه نه آون وری . نمی دونم چیزی که میخواهم بگم رو تنوانستم برسونم یا نه؟ یادم می یاد یه بار با خانم حنا هم در مورد این موضوع صحبت می کرد و بهش گفتم که دیگه نمیتوانه برگرده ایران و زندگی کنه . حتی اگر بر گرده خیلی بهش سخت خواهد گذشت . یادم می اید ان وقت حرفم رو رد کرد و زیاد خوشش هم نیومد . ولی می بینی که حالا کم کم داری به حرفم می رسی خانم حنا جونم . من دوتا دامن بیشتر در این غربت پاره کردم خانم حنا جونم کم کم برگشتن حتی برای مسافرت هم برات سخت میشه . میگی نه ؟ حالا باهات شرط میکنم.


از حدودا دو سال پیش تا تابستان امسال به نظرم وضعیت مردم تو ایران به شدت فرق کرده بود. به نظرم خیلی بیشتر و بیشتر به فکر مادیات بودند. خیلی دوستی ها کمرنگ تر شده بود . تجملات تو زندگی مردم خیلی بیشتر شده بود. یه مارکهای و برندی های که شاید خیلی هم مهم نبودند تو ایران کلی برای خودشون برو بیا داشتند .
نمیدونم من همیشه گفتم باز هم می گم مردم را تو ایران خیلی خیلی سخت دیر میشه فهمیده و درک کرد حالا شاید از نظر من .

امروز برای اولین بار دختر خودش تنها رفت مهدکودک از ساعات ۸ تا ۵. راستی من بالاخره یه جا براش پیدا کردم که بیشتر شبیه این نوا خونه ها که بچه های یتیم رو نگه می دارند هستند تا مهد کودک . ولی خوب چاره ای نیست هم خودش کلافه شده هم من کلی از کار زندگی افتاده فعلا بره همین جا تا شاید یه جای دیگه جای خالی به ما نوبت دادند.
این جا که میره هر مارک لباسی رو نمیتوانه بپوشه تامی و گپ میشه بپوشند اشکال نداره.
یادتون هست من سر حاملگی چقدر هندونه می خوردم . حالا دختر عاشق واتر دونه هست . واتر ملون هندونه رو قاطی می کنه شده واتر دونه . تا قبل از این که برم ایران خودم رو می گشتم یه سلام بگو می گفت های های . حالا خودم رو میکشم که یه های بگه میگه سلام . فقط شب اول تو فرودگاه یه کم مشکل داشت با همه غریبی می کرد بعد حسابی راه افتاد. الان تو این مهد کودک که میره همه دیگه خاله هستند همه رو خاله صدا می کنه .

امروز من شوهر همه کار وزندگی رو تعطیل کردیم دخترک رو گذشتیم مهد کودک خودمون دوتایی رفتیم پیاده ساعت ها تو شهر چرخیدن کلی عکس گرفتن با هم نهار خوردن . هر چند هر دو تا مون مدام از شیرین زبونی دخترک حرف زدیم همش گفتیم انکار یه چیزی کم داریم . چیزی گم کردیم .ولی جای شما خالی خیلی خوش گذشت.

بعد مدتها یه دل سیر وبلاگ خواندم تازه فهمیدم که دوتا مامان به وبلاگستان اضافه شده. کلی خوشحال شدم نشستم هی وبلاگ شون رو زیر رو کردن یاد خاطرات گذشت کردن. راستش خیلی وقت بود میخواستم بگم قشنگ ترین و شیرین ترین قسمت بچه دار شدن همون قسمت حاملگی هست . تا دوسال اول آنقدر سخت هست . آنقدر همه چیز زندگی بهم می خورده خواب خوارک روابط زناشویی همه چیز و همه چیز. همه به من می گفتند خیلی سخت هست. من هم آماده بودم ولی واقعا واقعا باورم نمی شد که دیگه اینقدر سخت باشه. پوست من یکی که گنده شد.
ولی الان دوباره داره خوبو شیرین میش.ه وقتی دخترک به حرف زدن افتاده و جیشش رو هم میگه تازه دارم یه نفسی می کشم احساس می کنم یه کم کارم سبک تر شده . پس مامان های تازه با کلی تبریک کمریند ها خیلی محکم حداقل برای دوسال ببندید.

راستش می خواهم یه تصمیم برای زندگی بگیریم . باید خیلی فکر کنم. دلم میخواست تو این وبلاگ می نوشتم و از راهنمایی شما استفاده می کردم ولی حوصله این رو که حالا کامنت بذارند یا ای میل بزنند که داری قمپز میدی دروغ می گی کلاس میزاری و این حرفها رو ندارم. حالا شاید به قول خانم حنا این خودکشی رو کردم اگر دیدیم دیگه خیلی دستم بسته هست نمیتوانم تصمیم بگیریم.
راستی من تو هیچ جای دیگه حداقل تو کشورهای که زندگی کردم ندیدیم اینقدر مردم به انذازه مردم تو ایران همدیگر رو متهم به دروغگویی کنند. حتی این موضوع از مسافرت قبلی من به ایران هم بیشتر شده بود. تو یه جمعی ۳ نفر هستند .یکی حرف میزنه ان دوتا دیگه سر دو گوش هم می کنند به هم می گویند داره دروغ میگه . راستی چرا مردم تو داخل ایران اینقدر نسبت به هم بی اعتماد هستند؟
راستی من امشب چقدر راستی و واقعا گفتم . دلم پوسید خیلی وقت بود دلم می خواست یه پست طولانی بنویسم

۸/۱۰/۱۳۸۶

HAPPY HALLOWEEN








امروز من دخترک برای اولین بار واسه هالوین رفتیم در خونه های مردم قاشق زنی. حیف که دخترک سرما خورده بود و زودخوابید . کلی خوش گذشت کلی هم شکلات جمع کردیم. این ها هم باشه واسه یادگاری این روز ...

۷/۱۸/۱۳۸۶

۷/۱۳/۱۳۸۶

قول

یه اشتباهی رو سه بار تکرار کردم . از دست خودم شاکی هستم حسابی!! این رو این جا نوشتم که به خودم قول بدم دیگه احمقانه تکرارش نکنم . قول قول قول

۷/۱۲/۱۳۸۶

در مانده


از سپتامبر پارسال تا حالا دارم دنبال دیکر برای دختره می گردم.
هر جا که بوده اسم نوشتم . تا حالا از هیچ کدومش خبری نشده. نمیدونم چه خاکی به سرم کنم. انکار یه سال دیگه هم باید تو نوبت باشم. از قرار معلوم هیچ نقطه دیگر از کانادا به این شلوغی و گندی نیست که برای مهدکودک حداقل دو سال تو نوبت باشی . این هم از شانس گند من هست.
تا حالا همش ناچار شدم از پرستار خصوصی استفاده کنم. علاوه برا این که خرجش گرونتره به هر کسی هم نمیشه اعتماد کرد و بچه رو دستش سپرد هر کسی هم تا دور رو می اید یا
شوهر می کنه دیگه نمیاید. یا یه جا کار فول تایم می گیره یا راهش خیلی دوره یا ....عجب گیری کردم ها.



برای پست پایین هم درست گفتید آن عکس راه شمال هست یه جایی بین رستم آباد و رودبار دقیقا نمیدونم اسم محلش چی بود.

۶/۳۰/۱۳۸۶

۶/۲۷/۱۳۸۶

For Our Daughter


May you never lose the specialness
that's such apart of you -
may you never lose the hope
of aiming high in all you do.

And no matter how life changes
as your birthdays come and go ,
just remember that we love you
more than you could ever know.

Happy Birthday



۴/۲۵/۱۳۸۶

سفر

من و دخترک داریم میریم سفری که شاید بهش گفت به نوعی یه جور سفر کاری هست. شوهر رو هم پشت سر جا می ذاریم. می دونم کاری سختی هست . ولی برای ما آروزی موفقیت کنید.
نمیدونم تا کی دسترسی به نت نداشته باشم .
مواشب خودتون باشید تا بر ما برگردیم. ای شوهرک با تو هم هستم ها







۴/۲۳/۱۳۸۶




این شهر ما
آنقدر تابستان و زمستونش با هم فرق داره که انکار دو تا شهر کاملا متفاوت هست . از امروز فستیوا ل کشتی های بادبانی و جاز شروع شده و کلی همه جا شلوغ پلوغ هست .
شاید بدانید که این شهر به سانفراسیسکو کانادا معروف هست . حالا یه کم براتون عکس می ذارم تا بدونید همچین بی دلیل هم این لقب رو نداره البته فقط تابستونها . زمستون باید بهش بگویند شهر مردگان .
امروز از صبح رفیتم بیرون الان ساعت نزدیک هست که برگشتیم . این خانم کوچولو که انکار نه انکار حتی خواب ظهر هم درست حسابی نکرده نشسته داره کارتون Toopy & Binoo می بینه . شوهر رو تخت ولو شده خوابش برده من هم وبلاگ می نویسم.
خیلی امروز خوش گذشت ولی یه نهار ناقابل دویست دلار خرج دستمون گذاشت.
خیلی خوب شد که لابستر خیلی گرون هست . حالا به همین بهونه هم شده آدم کمتر میخوردش حداقل دیگه بعد خوردنش غذا وجدان نمی گیره .





۴/۲۲/۱۳۸۶

کودکانه



دخترکم داره روز به روز بزرگتر میشه و من هر روز بیشتر از روز قبل از داشتنش خوشحالم. هر وقت ماچش می کنم از ته دل اروز می کنم کاش سالها قبل داشتمش این خانم کوچولو خوردنی رو.

تازه داره زبون باز می کنه یه مخلوطی از انگلیسی فارسی سوئدی ژاپنی حرف میزنه.
یه نود درجه خم میشه یه آری گاتو کش داری میگه.
چند وقت پیش تو رستوران ژاپنی بهش گفتم بگو آری گاتو با یه لبخند زیرکانه ای به سوئدی گفت تک تک که قند تو دلمون آب شد.


هنوز نفهمیدم چه لباسی باید ببوشه ؟ سردش ؟ گرمشه ؟ این جا هم که قربونش برم انکار امسال تابستون نداریم.
چند روز پیش هی به من می گفت جاکش جاکش . من هی با اخم نگاهش می کردم. هی پیش خودم فکر می کردم نه من این حرف رو زدم نه باباش ممکنه یه همچین حرفی بزنه آخه این رو از کجا یاد گرفته?!!
بعد دیدم ژاکتش رو می کشه میگه پیل جاکش پیل ( پلیز) یعنی
ژاکت رو لطفا در بیار

۴/۲۰/۱۳۸۶

آفتاب آمد دلیل آفتاب

سال ۱۹۹۹ با دوستی که تازه از ایران بیرون آمده بود صحبت می کردم. یادم میاد اولی حرفی که همیشه ازش یادم می ماند البته بعد از به فحش گرفتن همه ایرانیان خارج کشور که طعم جنگ وگرسنگی رو نکشیده بودنند سالهای سخت رو در ناز نعمت بودند این بود که تمامی این خارج نشین یه مشت احمق هستند و هیچ چیز از موقعیت ایران و داخل ایران سرشان نمی شود . این دوست ما به شدت معتقد بود ایرانیان خارج از ایران به دلیل خارج بودن از محیط کلا هیچ گونه نظری در مورد ایران نمی توانند داشته باشند چون به شدت دور واقعیت هست.
واقعیت موجود در ایران با دیدگاه این افراد زمین تا آسمان فرق دارد و ایشان تنها کسی هست که به مسایل داخل ایران اشراف دارد . دوست ما چپ راست دعا می کرد که به دلیل خارج شدن از ایران دچار حماقت و نادانی افراد خارج نشین نشود و نظرات احمقانه از خود صادر نکند.
از سال ۹۹ تا به امروز ایشان همچنان به مسایل داخل ایران اشراف کامل دارد و اصلا به دلیل دوری از ایران هم نظراتش خارج از واقعیت نیست.

نکته دیگری که ازش یادم هست این که چپ و راست تعجب می کرد که این انقلاب چطور این همه سال بر پا مانده بعد خودش جواب می داد البته با این اپوز یسیون و این افراد لوس آنجلس نشین که مدام به جان هم می افتند خدا رو هزار مرتبه شکر و سجده که همین آخوند ها سر کار هستند و گرنه این ها ما رو بدبخت تر می کردند.



تا جایی که یادم می یاد هیچ وقت با طرز فکر آقای درخشان موافق نبودم. بارها هم در موردش نوشتم. به پست های این جوری و این جوریش هم حسابی انتقاد دارم . اما به نظرم خیلی کار قشنگی نیست شما به چتر باز بودن طرف به پولکی بودنش به کرس کشیدنش به بابای پول دارش به چه می دونم زشت بودنش خاصه به رو اب ریختن پته طرف برای جواب دادن بهش و در واقع برای خفه کردنش استفاده کنی . یعنی اگر طرف این خصوصیات رو نداشت صورت مسئله حل بود ؟!!

برای من یکی که سال های سال خارج از ایران زندگی می کنم و شاید به قول دوستی هیچ اشرافی به مسائل داخل و واقعیت داخل ایران ندارم . دعواهای از این دست و از این دست و از دست حداقل هر روزه بیشتر و بیشتر به من نشون میده که چطور جمهوری اسلامی ایران با رهبران که در دو هزار پانصد سال ماقبل تاریخ زندگی می کنند می توانند نزدیک به سی سال به مردم زور بگویند.


نیروی که باید طرف کارهای خیلی مهم تر بشه چطور صرف گیر دادن ها و پته رو آب ریختن ها تو سر کله هم زده ها میشه . واقعا به قول آن دوستمان شاید همون بهتر که همین آخوند ها به ما زور بگویند !!!


فکر نمی کنی که این تغییرات بر اثر کمپین ها و فعالیت های مردم وکنشگران و رسانه های داخلی و فشارهای خارجی بوده، وگرنه چرا تو بیست سی سال گذشته حرفی از تغییر این چیزا نبود؟


البته من هنوز این وسط نفهمیدم که بالاخرا این کمک خارجی خوبه یا بد؟!! بالاخره ما باید از کمک خارجی استفاده کنیم یا نه؟!!


۴/۱۷/۱۳۸۶

رژه مردان دامن پوش











رژه مردان دامن پوش به مناسبت هفته کانادا در استان Nova Scotia(که به معنی اسکاتلند جدید هست). فکر کنم دیگه همه آدرس خونه ما رو بلد شدند . دنباله عکس ها را این جا ببنید


۴/۱۶/۱۳۸۶

دونده های آمریکایی در سال ۲۰۰۶


چه نوع دونده ای هستید؟
۱۴% ابتدایی
۶۳% متوسط
۲۳% حرفه ای یا پیشرفته

چند روز در هفته می دوید؟
۱۵ یه روز
۳% دو روز
۲۱% سه روز
۳۱%چهار روز
۲۶% پنچ روز
۱۵% شش روز
۳% هفت روز

چند مایل در هفته میدوید؟
۶% کمتر از ده مایل می دوند
۲۷% بین ده تا نوزده مایل می دوند
۳۵ % بین بیست تا بیست ونه مایل می دوند
۱۸% بین سی تا سی ونه مایل می دوند
۱۴% چهل مایل می دوند
به طور متوسط ۲۵ مایلز

در یک روزی که به طور ملایم می دوید به چه سرعتی خواهید دوید؟
۳% ۶.۵۹ مایلز یا بیشتر
۱۲% بین ۷ تا ۷ .۵۹
۲۵% بین ۸ تا ۸ .۵۹
۲۸% بین ۹ تا ۹ .۵۹
۱۹% بین ۱۰ تا ۱۰.۵۹
۱۳% بین ۱۱یا ارامتر

در چه سطحی میدوید؟
۵۰% در خیابان
۱۶% در پیاده روها
۱۴% در جاده
۵% روی ترد میل (فارسی اش چی میشه؟)
۱% محل مخصوص دویدن

در روزی که نمی دوید شما ...
۵۰% حرکات کششی تمرین می کنند
۴۸% دوچرخه سواری می کنند
۱۶ % یوگا تمرین می کنند

۶۳% دویدن ها در صبح می دوند و ۱۹ % قبل از طلوع خورشید می دوند
.
قبل از شروع به دویدن برای مدت طولانی چه کاری انجام می دهید؟
۳۶% استرچ
۱۳ % گوش دادن به موسیقی
۱۲% تماشا کانال آب وهوا
۹% پیدا کردن کمر بندی لاغری
۲% نیایش و تفکر

بعد از دویدن چه کاری انجام می دهید ؟
۳۹% خوردن
۲۳% چرت زدن
۶% گرفتن حمام یخ
۳% گرفتن ماساج

معمولا چه جایی از بدنتان زخمی می شود؟
۱۶% ران
۳۲% زانو
۱۸% ساق پا
۲۷% پا

از چه سنی شروع به دویدن کردید؟
۲۸% زیر ۱۸
۱۹% ۱۸- ۲۴
۲۸% ۲۵-۳۴
۱۸% ۳۵-۴۴
۶% ۴۵-۵۴
۱%۵۵-۶۴
در آمریکا اکثر خارجیان بین ۲۵ سالگی تا ۳۵ سالگی شروع به دویدن کردند. ایتالیا تنها کشوری بود که اکثر دونده ها بین ۳۵ تا ۴۵ سالگی شروع به دویدن کردند.

وقت دویدن چه چیزی به خود حمل می کنید؟
۴۹% بطری آب
۱۷% تلفن موبایل
۲۵% جهت یاب
۴۳% ام پی تی پلیر

وقتی نمیتوانید خوب بدوید اعلب به این دلیل هست که ...
۴۳% خیلی خسته هستید
۲۲% هوای خیلی گرم
۱۲% زخمی یا مریض هستید
۴% جاده خسته کننده و تکراری هست
۲% هوا بارانی یا برفی هست
۲% هوا خیلی سرد هست
۱% در پایتان تاول دارید
۴۳% دونده ها ۱۰ سال یا بیشتر سابقه ورزش کردن داشتند . ۲۱% دونده ها ۲۰ سال یا بیشتر سابقه ورزش داشتند.

هر سال چند کفش ورزشی میخرید؟
۱۰% یک جفت
۲۸% دو جفت
۳۲% سه جفت
۳۰% چهار جفت یا بیشتر


مارک کفش ورزشی مورد علاقه شما چیست؟
1- Asics
2-New balance
3-Nike
4-Brooks
5-Saucony

چقدر خرج کفش ورزشی خود می کنید؟
۲۱% گفتند دلار ۱۰۰یا بیشتر
۲۳% گفتند بین ۹۰ تا ۹۹ دلار
۳۱% بین ۸۰ تا ۸۹ دلار
۱۲ % بین ۷۰ تا ۷۹ دلار
۷% بین ۶۰ تا ۶۹ دلار
۴% بین ۵۰ تا ۵۹ دلار
۲% کمتر از ۵۰

شما می دوید چون ...
۳۲% سالم بمانید
۲۳% احساس خوب نسبت به خودتان داشته باشید
۱۳ % وزن کم کنید یا وزن خودتان را کنترل کنید
۱۲% برای روز مسابقه آماده می شوید

۴/۱۱/۱۳۸۶

۳/۰۵/۱۳۸۶


هر وقت این خانم اجازه داد دست از سر این لپ تاپ برداشت میایم از کشف جدیدم در مورد کشور ها و نوع تقسیم بندی شون به کشورهای درجه ۱ درجه ۲ درجه ۳ مینویسم.
گاهی وقت ها فکر می کنم نژاد پرستی خود رو برتر دیدن تو خون بعضی ها هست.

۲/۳۱/۱۳۸۶

یک تجربه


یه بار از یه دوست ژاپنی ام خواستم تا با هم سوشی درست کنیم . با این که خیلی خوشمزه شده بود اما دوست معتقد بود که خیلی خوب نیست. یادم میاید کلی نکته ریز داشت این ها فقط یادم هست.
دوستم می گفت: بریدن ماهی خیلی مهم هست . قسمت های مختلف بدن ماهی مزه های مختلف دارد. این که چه قسمت از ماهی رو ببرید خیلی مهم هست . باید ماهی رو طوری برش بدهید که علاوه بر این که خیلی نازک باشد باید دارای سطحی خیلی یکنواخت بدون بالا جایین شدن باشد. یه تکه از گوشت ماهی رو که جدا می کنید با مثلا قسمت سینه ماهی یا فقط قسمت دم ماهی باشد . اگر یه تکه از گوشت رو طوری ببرید که قسمت مختلف مثلا تو یه تکه باشد این تکه دارای چند بافت مختلف هست و مزه مطلوبی نخواهد داشت. بنابراین برش رو باید طوری بزنید که از یک ناحیه فقط یه تکه بردارید .
من رو مسئله رو تو گوشت های مختلف مخصوصا گوشت گوسفند برای کباب کردن امتحان کردم و کاملا به مزه های و طعم مختلف رسیدیم.

نمیدونم واضح هست چیزی که نوشتم؟!!
دلم سوشی واقعی می خواهد . طعم سوشی در تمام جای دیگری که خورد با آن سوشی که داخل ژاپن بود از زمین تا آسمان فرق داره . اصلا قابل مقایسه نیست. من دلم سوشی واقعی می خواد.

یه جای دینا این جوری سوشی میخورند . یه جای دیگه دنیا برای چهار تا دونه مو میزند لت پارت می کنند.

۲/۲۹/۱۳۸۶

پاسخگو

گفتم که آب از سرم گذشته . حالا شما باور نکنید با این حال من که از خاتمی هم حتی پاسخگو ترم پاسخ میدم .
میخواهم یه پست طولانی بنویسم اما از خستگی مغزم کار نمی کنه. چی کار کنم الان به قلی می گم تو میایی جای من ایم وبلاگ رو بنویسی داره مسخره ام می کنه میکه یه وبلاگ گروهی بزن یه ساعت داره حرف میزنه اما من دیگه گوش نمیدم می دونم حضرت آقا بلد نیست فارسی تایپ کنی .
می خواهم بنویسم اما خسته ام چی کار کنم؟ !! دلم واسه وبلاگ خاک خورده ام تنگ شده میسوزه چه می دونم یه جوری احساس وظیفه دینی می کنم که بنویسم . کله ام کار نمی کنه ( قلی داره حرف میزه وسطاهاش می گه وظیفه دینی من همین یه تکه حرفش رو گوش می دم این دوتا کلمه به دردم میخورده الان دیگه گوش نمیدم چی می گه فقط هر چند وقت یه بار می گم اوهوم یعنی گوش می کنم .
نمیدونم این مرض وبلاگ نویسی چی بود که من بهش دچار شدم.
نمیدونم آشپز باشی بود یا کس دیگر که فقط جوجو دنیا آمد بهم گفت زندگی آدم بعد از بچه دار شدن به دو بخش تقسیم می شه قبل از بچه و بعد از بچه.
واقعا تا بچه نداشته باشی نمی توانی درک کنی یعنی چه؟ چقدر آدم عوض میشه . اصلا تبدیل به یه آدم دیگه میشه . هر چی حرف بزنی ادعا کنی همش بعد بچه دار شدن باد هوا میشه.
تو ژاپن یه دوست ایرانی داشتم که یه دختر دو ساله داشت از ساعت ۷ صبح تا ۶ شب بچه رو مدرسه می ذاشت تمام مدت هم دنبال این بود که همون چند ساعت باقی مانده رو هم یه جوری از شر بچه خلاص شه . برای من همش جای سوال بود که این آدم اصلا چرا بچه دار شده. مش عصبی خسته بود و من هیچ وقت ندیدیم که برای بچه اش کتابی بخونه یا باهاش بازی کنه یا اصلا باهاش حرف بزنه. وقتی عصبانی بود من همش بهش می گفتم که درکت می کنم . ولی واقعا الان فکر می کنم اصلا درک نمی کردم . حالا که خودم بچه دارم تازه دارم می فهمم آن چه شرایطی داشت تازه دارم درکش می کنم.
خب چقدر مقدمه گفتم من یه سفر خیلی خیلی کوتاه رفتم فرانسه دو تا از دوستان دلخور شدن که چرا بهشون خبر ندادم . راستش من خیلی خیلی دلم میخواست که بهشون خبر می دادم اما من جای یه بچه دوتا بچه دارم که بزرگه از کوچکه خیلی بدتره . خجالتی کم معاشرت گوشه گیر. راضی کردنش تو یه مسافرت کوتاه برای دوستان وبلاگی خیلی کار سختی هست. بخصوص که آن گوشه دنیا یه جوری زادگاه و سر زمین دوران کودکی ما هم هست. طبعتا تو یه سفر کوتاه دیدن دوستان رو نمیشه تو این صفر چند روزه گنجاند . هر آن چیزی که واقعیت بود من نوشتم قضاوت با خود شما.
یه دوست دیگری که اسمش رو نمیارم هم دلخور شده بود چرا جواب آف لاین هاش رو ندادم به خودش هم گفتم من تو مدتی که سوئد بود تو خونه تلفن نداشتم چون مقامات منظم سوئد فرمودن نزدیک به ۴ ماه طول می شکه تا یه خط تلفن به ما بدهند و ما هم قرار بود ۳ ماه سوئد باشیم بنابراین اصلا خط تلفن نگرفتم. تو این مدت هم آنقدر درگیر و گرفتار بودم که از روزی که از کانادا رفتم تا وقتی که برگشتم حتی با کادرم هم تلفنی حرف نزدم.
حالا کسانی که دلخور شدند که چرا آف ها رو جواب ندادم یا ای ملی بی جواب گذاشتم شاید یه کم موقعیت ام رو درک کنند و به من بخشند که نتوانستم جواب ای میل یا آف رو بدهم یا سراغی از دوستان بگیریم. شرمنده هم دوستان گل اینترنی و غیر اینترنی

جوجو با اجازه شما هنوز جی جی می خوره . هر خانمی یا مانکی رو تو فروشگاه می بینه داد میزنه جی جی کی آبرو ریزی می کنه. یواش یواش داره حرف میزنه آن هم بیشترش به سوئدی که من خیلی نمی فهم . اولین آهنگش هم یه هم ازش رو میخوانه Twinkle, twinkle, little star به اعتراف مادرم طبق نوشته هاش این آهنگ مورد علاقه من هم بوده . هر چند ریتم این آهنگ رو می خوانه اما عاشق آهنگی خیلی خیلی بند تنبانی فارسی هست . هیچ علاقه به آهنگ خوب ایرانی نداره هر چی در پیتی تر بهتر. شاهگل آهنگش هام هم اینه
چنان باهش می رقصه یه وای وای از ته دل می گه تازه انتظار داره هم حتی آن که فارسی بلد نیستند هم تشویقش کنند .

دیگه واقعا مغزم کار نمی کنه فارسی بنویسم . شب تون بخیر. دوشنبه هم تولد مقام معظم ملکه ویکتوریا به هم شما عاشقان دلبختگان تعطیلی و استراحت مبارک . تعطیلی طولانی خوبی داشته باشید.
کلی غلط دارم می دونم اما هم من قاط زدم هم این وبلاگ و کامپیوتر . باشه تا بعد درستش می کنم.

۲/۲۷/۱۳۸۶

دیگه آب از سرم گذشته.... کسی می دونه این عکس بالای وبلاگ من کجا پریده ؟

۲/۱۰/۱۳۸۶

تصمیم تاریخی

هنوز سوئد هستیم.خدا پدر این Ryanair رو بیامرزه که کلی هزینه پروازها رو کم کرد. این اواخر بس این طرف آن طرف رفتیم. دیگه حالم از هر چی هواپیما و قطار و اتوبوس یا هر چی تو ای مایع ها حالم بهم می خوره.
نمی رسم دنباله دنمارک رو بنویسم . فقط توصیه می کنم هر یه وقت گذرتون افتاد آن جا یه نشنال موزه داره که مجانی هست. من به جرات می توام بگم از بریتش موزه چیزی کم نداره . حتما ببینید. یه قسمت تاریخ عروسک داره و اسباب بازی داره که خیلی قشنگه .جالب که تو راهنما جاهای دیدنی اش هم نیست ما همین جور اتفاقی پیداش کردیم.

تو سوئد تو برای با لا پایین رفت از دوتا پله آنسانسور هست اما تو مترو پاریس برای صد تا پله باید کالسکله بچه رو کولی کنی!!
هر چند کمر ما شکست از این همه پله و کول کردن کالسکله ولی من با این شوهرک قل قلی تصمیم گرفتیم وقتی پیر شدیم بریم پاریس زندگی کنیم. واقعا پاریس شهری نیست که کسی بخواهد بره مسافرت. تو پاریس باید زندگی کنی و سر فرصت کافی بخوری نفس بکشی موزه بری تاریخ بخوانی و دو باره عاشق بشی. البته در دوران پیری با جیب پر پول .


بعد هم مثل این شوهرم یه مخلوطی از انگلیسی و فرانسه و ژاپنی حرف بزنی.

ای خدا من خنده کبود می شدم وقتی وسط فرانسه اش هی ژاپنی می گفت :Kore Kore :

۱/۲۱/۱۳۸۶

The Little Mermaid


من معمولا عادت دارم هر جا می رم یه کوچولو در موردش می خوانم. خیلی دلم میخواست اینها رو اینجا بنویسم تا شاید به درد کسی خورد. اما خوب آن جور که دلم میخواد انکار حالا حالاها وقت نمی کنم بنویسم. اما یه چیزهای مینویسم شاید خوشتون آمد.
از شهر مالمو تو جنوب سوئد تا شهر Copenhagenاسمش رو نمی دونم فارسی چه طور بنویسم. فقط نیم ساعت با قطار راه هست . هر نیم ساعت هم یک قطار حرکت داره. بیشتر مسیر بین این دو شهر از میان آب گذر میکنه.
در سال ۱۹۹۱ دولت های سوئد و دنمارک قرار دادی بستند که یه پل ۱۶ کیلو متری دو کشور رو به هم وصل کند.(وقتی قطار از روی پل عبور می کند . پل مثل امواج دریا بالا پایین می رود. خیلی صحنه زیبایی هست و زیبا تر از آن که از کشوری به کشور دیگری می روی بدون مرز و پاسپورت چک گذرنامه و هزار کوفت زهر مار دیگر!!)
این پل تو سال ۲۰۰۰ ساخت شد و دو کشور بعد از ۷۰۰۰ سال بار دیگر به هم وصل شدند. تو سال های قبل از این دو کشور به واسط آب شدن یخ ها بیشون دریا به وجود آمد و از هم جدا شدند.
کشور پادشاهی دنمارک بعد از کشور ژاپن دارای قدمی ترین خاندان سلطنتی و پادشاهی هست.
دنمارک بزرگترین کشور دنیاست. بلکه درسته ! کشور دنمارک بزرگترین کشور دنیاست و پادشاه دنمارک بر سرزمین پهناور Greenlandو Faroe Islands حکم رانی می کند.
کشور دنمارک که جز اتحادیه اروجا هست طبق تحقیقات یونسکو به خوشبخت ترین مردم روی زمین هم شهرت دارد.
کرونا واحد پولی دنمارک از کرونا سوئد گرانتر و کلا به نظر من هیچ چیز تو دنمارک از سوئد گرانتر بود. مثلا French fries سایز کوچک تو دنمارک ۱۵ کرونا بود. که من همون رو تو سوئد ۱۰ کرونا می خرم با توجه به این که کرونا دنمارک هم گرانتر هست.
از همون ابتدا که وارد دنمارک می شی اختلاف رو به وضوح بین دو کشور حس می کنی. توالت های سوئدی به مراتب تمیز تر هستند. خیابانها دنمارک قدیمی و زیبا کم بیش با دست گل سگ ها تزیین شده اند ولی من تو سوئد اصلا این دست گل ها رو ندیدم کلا سوئد مدرنتر و نو تر و دنمارک قدیمی تر تاریخی تر به نظر امد.
بعد از خارج شدن از ایستگاه قطار اولین و چیزی که توجه شما را جلب می کند . Tivoli ( شهر بازی؟!!) هست. که البته به علت سرما زمستان بسته بود. ولی تو بعضی از سالن هاش شو و کنسرت اجرا می شد.
Little Mermaid مجسمه زیبا و دوست داشتی که نماد دنمارک هست. در کنار ساحل Copenhagen هر ساله میلیون بازید کننده دارد.
این مجسمه زن که در سال ۱۹۱۳ ساخت شده بسیار کوچک تر از آنی بود که تصور می کرد. فقط۱.۲۵متر بود با سینه های برهنه نیم انسان و نیمه ماهی به آب خیره شده . شاید به فکر رفتن دریا بزرگ یا حتی اقیانوس هست؟!!
این مجسمه زیبا که 1837Hans Christian Andersen
داستان زیبا برایش دارد زندگی و سرگذشت سختی داشته در سپتامبر ۱۹۶۱تمام مجسمه رنگ شد و موهش به رنگ قرمز در آمد. در سال ۱۹۶۳ تمامش به رنگ قرمز رنگ شد
در سال ۱۹۶۴ سر مجسمه از تنش جدا شده . در سال ۱۹۶۷رنگ شده در سال ۱۹۶۸۴ دست راست مجسمه رو شکستن. در سال ۱۹۹۰ یکبار دیگر قصد کردن سرش رو قطع کنند انکار موفق نشدند. در سال ۱۹۹۸ یکبار دیگر گردنش زده شد . در صبح ۱۱سپتامبر ۲۰۰۳ مجسمه در سر جایش نبود که بعدا تو آب پیدایش کردند در حالی که از سنگش کنده شده بود

وقت تمام شد اما باز می نویسم ادامه دارد

۱/۱۲/۱۳۸۶


خب! ما رفتیم دنمارک و برگشتیم. دختر همسایه مون آن یار شیرین زبون رو هم کامنتش رو دیر دیدیم و نتوانستم به موقعه باهاش تماس بگیریم. جمع و جور کردن دو تا بچه مخصوصا آن بچه بزرگه که به همه چیز بچه کوچکه حسادت می کنه واقعا کار سخت و طاقت فرسایی هست. به نظرم کار بچه داری از همه کارهای دنیا سخت تر هست.

خیلی دلم می خواد از سوئد کشور زیبا رویان و خوش تیپ پان اروپا بنویسم . سعی می کنم برای ثبت خاطرات هم که شده یه چیز هایی بنویسم.

امروز بعد از مدتها ما وقت کردیم دست دو تا بچه رو بگیریم و بریم یه کم تو دل طبیعت سوئد برای خودمان کباب درست کنیم. شاید بیشتر وقتها این کار رو مردها انجام بدهند ولی از آن جایی که این بچه بزرگه من بلد نیست دست به سیاه و سفید بزنه . حتی بلد نیست آتش روشن کنه همه کار ها رو من باید انجام بدم.
نزدیک خونه ما یه مزرعه هست که هر چی من از خوشگلی و زیبایی تعریف کنم کم هست. راستی دروبین نازنین ام هم دچار سکته قلبی شده و دروبین ندارم عکس بگیریم. باید در مورد این تراژدی هم مفصل بنویسم.
از دیشب مرغ تو روغن زیتون و اب لیمو زغفران گذاشته بودم . امروز با آرامش داشتم آتش روشن می کردم تا جوجه رو کباب کنیم . همین جور که سرم پایین بود و داشتم زعال رو باد می زدم و به تنها دوستم توضیح می دادم که تو گوشت مرغ چی ریختم یه دفعه یه سایه به من نزدیک شد و خیلی سریع باریکیو من رو کشید به سمت دیگر و در حالی که به سوئدی داد میزد و هی چیزی می گفت باریکیو من رو با خشم به یه سمت دیگه پرت کرد. من هم باد بزن به دست با دهان باز نگاهش کردم . از دوستم پرسیدم چی شده ؟ چرا این کار و کرد ؟ چی میگه ؟ گفت میگه دود باریکیو شما ما رو اذیت می کنه. گفتم خب بابا یه کم ارامتر بگه . چرا این قدر خشنه؟!!طفلک دوستم آنقدر از رفتار خجالت کشید. هی به من توضیح می داد که همه سوئدی ها این جوری نیستند.


یه ماه قبل هم یه کرم شب خریدیم که وقتی از کرم استفاده کردم یه دفعه صورتم قرمز شد و شروع کرد به سوزش. کرم رو به قیمت ۶۹ کرون سوئد خریده بودم و این مبلغ برای من پول زیادی بود . تصمیم گرفتم کرم رو ببرم از جایی که خریدم و ازشون بپرسم گه دلیلش چیه ؟ و آیا می توانم جولم رو پس بگیریم . اولا که فروشنده با رفتار نه چندان دوستانه گفت کرم رو باز کردی/ گفتم خب اکر باز نمی کردم متوجه نمی شدم که پوستم باهاش مشکل داره؟ گفت خب مشکل خودت وقتی خریدی می کنی با ریسک خودت خریدی می کنی . بعد هم راهش رو کشید رفت.

دو تا نکته بگم برم که هزار تا کار دارم.

۱- یادم باشه برگشتم کانادا سرود او کانادا رو تا آخر آخرش حفظ کنم. ( نکته رو نگرفتی بی خیالش شو)
۲- حتما در مورد دنمارک و سفرم بنویسم که یادگار بمونه.فعلا عکس جوجو را تو دنمارک داشته باشید.

۱۲/۲۹/۱۳۸۵

سال نو مبارک


سال نو همه دوستان خوبم مبارک. برای همتون که میاید این جا سال خوب و موفق همراه با آرامش و سلامت آروز می کنم.

خیلی شرمنده همه دوستانم که نمی رسم چواب ای میل هاشون رو بدم . خیلی دلم می خواست به تک تک تون سر می زدم و سال نو رو بهتون تبریک می گفتم.ولی متاسفانه فرصت اش رو ندارم. بمونه برای سال بعد!!
پارسال سال تحویل ایران بودم برخلاف تصورم و این که همیشه آروز داشتم سال نو تو ایران باشم . من جوجو تک تنها بودیم حتی شوهر هم نداشتیم . اصولا پارسال( منظورم همین سالی که چند ساعت دیگه تموم میشه) از همون اولش سال خوبی نبود .
امسال هم که سال نو سوئد هستم . چند روز دیگه هم دارم میرم دانمارک ... سال بعد کجا خواهم بود . خدا داند!!!

۱۲/۱۶/۱۳۸۵


از این گوشه دنیا


اول از همه دوستان گلم مخصوصا مامان نیلو (که چقدر جاش تو وبلاگستان خالیه) هاله عزیز مامان کوچیلی و مامان ملودی ناز و پروانه گلم . خیلی های دیگه که برام آف زدن ای میل زدن و یا کامنت گذاشتن و همدردی کردن خیلی تشکر می کنم . مخصوصا نامه مامان نیلو خیلی بهم آرامش داد واقعا احساس کردم یه دوست خوب کنارم هست و باهم حرف میزنه. خیلی ازت ممنونم . خیلی از همه ممنونم.
سعی می کنم کم کم شروع کنم یه چیزهای بنویسم. من الان حدود دو سه هفته هست آمدم لینشوپینگ . این جا خیلی تمیزه و خیلی هم خوشگه . مثل همون چیزی که بچه بودم تو کتاب داستان ها می خواندم.
اما خیلی همه چیز قر وقاطی هست . من دختره شدید مریض شدیم. نمیدونم چرا امسال من اینقدر مریض می شم؟!
از وقتی که آمدیم درخواست برای تلفن دادیم هم هنوز جواب ندادن انکار این جا خیلی کار اداری طول می کشه؟!!بنابراین فعلا تلفن نداریم. تو دنیا امروز وقتی تلفن نداری انکار تو یه جزیره تنها هستی.
سعی می کنم بیایم این جا از این کشور و مردمش بنویسم. البته اگر فرصت کنم و این این اینترنت هم ما رو قال نذاره . یه خط در میون هم اینترنت مون قطع میشه . تو ویکند ها هم اصلا راه نمیده .
فکر نمی کنم تو هیچ جای دنیا ( حتی تو خود ایران:) اینقدر ایرانی باشه.

۱۲/۰۸/۱۳۸۵

خاک سرد

دل دماغ وبلاگ نوشتن ندارم. اما خاک خوردن این کاکتوس بدبخت افسردگی و وضعیت خرابی روحی من رو بدتر می کنه. گفتم بنویسم شاید یه کمی حالم بهتر شه!!
آنقدر حالم خرابه که حتی نتوانستم به دوست نادیده ام غم از دست دادن پدرش حتی تسلیت بگم.
من رو می بخشی پروانه جان که تا حال بهت تسلیت نگفتم . انکار قسمت بود ما با هم در غم از دست دادن پدرمان سوگوار و همدر باشیم.
از وقتی که پدرم با یک دنیا آروز و حسرت فوت کرد من انکار در دنیای دیگری هستم. هر تسلیتی داغ دلم رو تازه تر می کنه و حالم بدتر و بدتر میشه.
بچه که بودم همش فکر می کردم چقدر بی رحمی که می گویند خاک سرده و بعد از مرگ عزیزان آدم درد نبودنشون رو فراموش می کنه.
حالا فکر می کنم که چقدر خوبه که خاک سرده و آدمها قدرت فراموش کردن دارند . تا حالا فکر کردید اگه این جوری نبود و آدمها نمیتوانستند و تحمل غم از دست دادن عزیزانشون رو نداشتند چقدر دنیا و زندگی سخت می شد.

می گویند زمان بهترش می کنه . اما انکار برای من هر چه زمان بیشتر می گذره غمش سنگین تر میشه. هنوز باورم نشده که دیگه پدر ندارم.
پدرم من به اندازه همه دنیا غمگین ام .

۱۰/۲۶/۱۳۸۵

۱۰/۲۱/۱۳۸۵

اولین لباس


اول که اصلا وبلاگم باز نمی شد. حالا کامنت دونی اش باز نمیشه نمی دونم که کامنت گذاشته . اما دست هر کسی که کامنت گذاشت درد نکنه .
حالا شما برای من یه دست مرتب بزنید که من وزنه مجانی گیر آوردم و خودم رو وزن کردم . خانم ها آقایان من از ۱۶۵ پوند شروع کردم و حالا رسیدم به ۱۴۳ پوند . خیلی خودم راضی هستم قد ۱۶۸ وزن ۱۴۳ خیلی خوبه عالی مرسی به خودم آفرین!!

اما فقط یه اشکال داره و این که باید برم لباس مخصوصا شلوار جدید با سایز جدید بخرم لباس های قبلی دیگه به دردم نمی خوره اما براش بودجه ندارم .

دیشب داشتم این رو می دیدم واقعا چقدر زود گذاشت انکار همین دیروز بود
این اولین چیز و لباسی بود که برای جو جو خریدم . (۱۰۰ ین) نمیدونید چقدر خوشحال بودم . تا روزی که تنش کرد هزار بار لباسش رو بوسیدم. وای چقدر زود گذشت!

۱۰/۱۸/۱۳۸۵

گزارش کار

خب امروز سی روز من تموم شد . بس که در موردغذا نوشتم حالم بد شد. آخیش که تموم شد. سعی کردم خیلی واضح بنویسم حالا نمیدون چقدر موفق بودم نمیدونم کسی شروع کرده یا نه . اما من خودم خیلی وزن انداختم البته نمیدونم چند کیلو هستم ولی هفته گذشته که یه لباس خوشگل دیدم رفتم امتحانش کردم سایز ده پوشیدم کاملا برام گشاد بود با این لباس خیلی تنگی بود اما خودم زیپ اش رو بالا بردم و نیاز به کمک هم نداشتم قبل تو سایز دوازده با کلی من بمیرم جان من آبروم رو نبر با کلی غر غر قلی که زیپ نمیره بالا چی کار کنم لباس رو می پوشیدم.
حالا تصمیم گرفتم همین جور ادامه بدم. تا شاید سایز صفر شدم هاهاها انوقت درس ول می کنم میرم مدل میشم بازم هاهاها
راستی یه چیزی رو هم بگم من تو این سی روز خب یه مقدار به تعطیلات سال نو مهمونی و پارتی این حرف ها خورد که نمیتوانستم دقیقا همون غذایی که تو برنامه بود بخوردم خیلی راحت با توجه به برنامه ام غذا انتخاب کردم و سعی کردم خیلی هم نخورم.

حالا بماند که دیروز کله پاچه خوردم و کلی هم مشتری شدم. ( وای خوشمزه بود)
ولی کلا دیگه مثل سابق اصلا نمی توانم غذا بخورم یه احساس سیری عجیبی برام پیدا شده. من هیچ وقت باور نمی کردم که وقتی به قلی اصرار می کردم یه قاشق دیگه هم بخور می گفت باور کن نمی توانم اگر بخورم بالا میاریم ولی الان خودم دقیقا همین طور شدم اگر فقط یه ذره بیشتر از حجمی که تو برنامه ام هست بخورم واقعا بالا می یارم. اقعا باور نمیشه من چطور یه دونه پیتزا یا یه چیز کیک رو به تنهایی می خوردم. امیدوارم دیگه هیچ وقت به آن وقت بر نگردم خیلی ضایع بود .

آخرش هم قول میدم رفتم سوید یه وزنه بخرم ببینم وزنم چقدره این هم وزنه مجانی گیر بیارم خودم وزن می کنم هاهاها ( چی کار کنم خسیس ایم می یاد وزن بخرم این جا بذارم برم دیگه)!!


بابا جان یکی واسه ما کامنتی نظری انتقادی پیشنهادی دعوایی غری چیزی بنویسه خوبیت نداره بابا این جوری کامنت دونی سوت و کور باشه
!!



روز ۳۰



صبحانه
یک تخم مرغ هر میدل که دوست دارید با یک نان تست نان هم که یادتون هست چه مدل نوعی باید بخورید

میان وعده
میوه ها از یک نوع

نهار
Chicken Pita
میان وعده
نصف کاسه کمپوت میوه بدون شکر اضافه شده

شام
ماهی با سبزیجات پخته
Fish Delight

مواد لازم
۱
پیاز تا آخر خرد شده و اگر دوست داشتید کمی سیر برای مزه
یک قاشق غذاخوری قرص مرغ( !!)chicken base
یک چهارم فنجان کرفس
یک چهارم فنجان فلفل فرنگی شیرین
یک قوطی کنسرو گوجه فرنگی
دو سوم سس گوجه فرنگی
ماهی به نوع دلخواه ۵ اونسز
جایگزین نمک


طرز تهیه
فر اجاق گاز رو رو ۳۵۰ فارنهایت یا ۱۸۰ درجه سانتی گراد تنظیم کنید
تو قابلمه سرخ کردنی پیاز رو به رنگ قهوه ای کنید بعد کرفس رو اضافه کنید. بعد چند لحظه سس گوجه فرنگی رو اضافه کنید . یه کم هم بزنید حالا هیچی مواد از قبل آماده کردید بریزید تو قابلمه دقیقه با حرارت متوسط بذارید بخار کنه .
این مواد رو بریزید روی ماهی و ماهی رو تو فر ۳۵ دقیقه پخته کنید

بقیه چیزها هم عین روزهای قبل

روز ۲۹

صبحانه
یک کاسه سالاد میوه

میان وعده
۱۷۵ میل ماست میوه ای کم چربی

نهار
یک ساندویچ به انتخاب خودتان ( کسانی که تو ایران هستند حالا نرند از آیدا هیلا و چه می دونم لابد تا حالا تیلا هم آمده دیگه ساندویچ بخرند ها ) ساندویچ بدون سس مایونز یادتون که هست!!

میان وعده
یک میوه و یک لیوان آب میوه بدون شکر اضافه شده

شام
سالاد تونا

بقیه چیزها هم عین روزهای قبل

۲۸ روز

صبحانه
دوتا تست

میان وعده
میوه ها از یک نوع

نهار
هر نوع سوپی که دوست دارید سوپ سبزیجات نباشد

میان وعده
Bran Muffin

شام
تا سوسیس با سبزیجات پخته فقط از دو نوع 2

در روز یک تا دوتا نوشیدنی گرم یا شربیت بیشتر نوشیده نشود .
روز ۴ تا ۶ لیوان آب نوشیده شود.
شب حمام گرم با ماساز روغن بچه

کاش چاره ای بود

دلم می خواد بشینم یه دل سیر وبلاگ بنویسم. ای روزگار خوش کجایی که یادت بخ یر!!چه روزگاری داشتم تقریبا هر روز وبلاگ می نوشتم . همه وبلاگهای مورد علاقه ام رو میخواندم کامنتهای جانسوز جانگذاز عاشقانه عارفانه و غیره و غیره میذاشتم. چه بحث که نمی کردم هاهاها ای روزگار اما حالا دریغ از یه ذره وقت....
البته این چند وقته الکی بیخودی گرفتار شدم ها
هیچ وقت فکر نمی کرد یه زمانی بشه من بشینم تمام قوانین مهاجرت به کانادا رو بخوانم. از آن جایی که بنده قبل از این که اصلا خودم متوجه بشم کانادایی بودم هاهاها فکر خواندن قوانین مهاجرت که هیچ کلی شرایط پناهنده شدن به کشور گل و بلبل رو هم نشستم خواندم. آن هم نه برای خودم یا خانواد ام که عمرا این کار رو نمی کردم.



با یه خانواده ای آشنا شدیم. که بعد از هشت سال درخواست پناهندگی به کانادا تمام درخواستشون رد شده و حالا این خانواده به زودی از کانادا اخراج میشه !
فکرش رو بکنید تو سن کم وارد کشور بشوید با مشکلات فراروان زبان جدید یاد بگیرید کار کنید ازدواج کنید بچه دار شوید به محیط جدید خو بگیرید آن با یه بچه سه سال به شما بگویید برگردید سر جای اولتان شما در این کشور جای ندارید.
این خانواده سه نفره مرد ایرانی زن ژاپنی و یه دختر حدودا سه ساله کانادایی از کانادا اخراج شدند . از آن جایی که مرد خانواده قبل از آمدن به کانادا غیر قانونی در گشور زاپن بوده با درخواست ویزاش برای ژاپن هم مخالفت شده زنش هم که باردار بوده تو کانادا حضور غیر قانونی داشته. کلا شرایط خیلی پیچیده و بدی هست

تمام قوانین رو زیر رو کردم نتوانستم راهی پیدا کنم که با شرایط این خانواده بخوره . وکیل کانادایی بی سواد که تو فرمش حداقل ده تا غلط املایی داره ۴هزار دلار شارژشون کرده ولی راهی رو که بهشون پیشنهاد کرد تا جایی که من خواندم حتا ۵ درصد هم شانس نداره ...
خیلی خیلی دلم میخواد براشون کاری بکنم. هر چند خودش دیگه رضایت دادند که برگردند ایران ولی غم رو تو چشمای تک تک شون می خواندم کاش می شد کاری کرد.

۱۰/۱۷/۱۳۸۵

روز۲۷

صبحانه
دوتا تست

میان وعده
یک موز کوچک

نهار
LEEK SOUP*

میان وعده
۱۷۵ میل ماست کم چربی هر نوع که دوست دارید

شام
۵ اونس ماهی هر نوعی که دوست دارید با دو نوع سبزیجات پخته.

* دستور تهیه
مواد لازم
دوتا بوته تره فرنگی Leek
یک قاشق غذاخوری روغن سبزیجات
یه دونه هویج
سه تکه کوچک سیب زمینی ها
یک دوم قاشق غذاخوری ریحان Basil
یک دوم قاشق خوری ترخون Tarragon
یک دوم قاشق غذاخوری فارسی اش رو نتوانستم پیدا کنم Savory
یک و یک چهارم لیتر بدون چربی Chicken Broth
یک لیوان شیر چربی گرفته شده ۱%

دریک قابلمه بزرگ تره فرنگی رو با روغن با حرارت متوسط به رنگ قهوه ای در می آوریم. بعد از ۵ دقیقه هویج و سیب زمینی رو اضافه می کنیم بعد Chicken Broth رو می ریزیم تا بجوشه بعد سبزیجات اضافه می کنیم. حرارت رو کم می کنیم و برای ۴۰ دقیقه همه رو باهم می پزیم.
بعد مواد را داخل Blender می ریزیم و خوب نرمش می کنیم.
مواد رو به دوباره داخل قابلمه شیر رو اضافه می کنیم و برای ۳ تا ۵ دقیقه با حرارت متوسط می پزیم


روزی ۴ تا ۶ لیوان آب بخورید مخصوصا قبل از هر وعده غذایی در طول غذا خوردن آب نخورید. ۲بار بیشتر قهوه چای شربت در روز ننوشید.
شب حتمام حمام کنید و ماسارژ رو هم فراموش نکنید .
بعد هر وعده غذایی حتما حتما ده تا پانزده دقیقه قدم بزنید حتی دور اتاق

Lilypie 3rd Birthday Ticker